یادش بخیر . . . !
نویسنده: حکمت پاک سرشت
یادش بخیر...
روزگاری ازخواندن قرآن لذت می بردیم؛ چونکه نوای «یا ایّها الذین آمنوا» را فهم و معنا كرده و مفهوم ایمانش را بخوبی درک کرده بودیم...
«قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَآؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ ترْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ»[توبه:24]
معنی: «بگو اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالى كه گرد آوردهايد و تجارتى كه از كسادش بيمناكيد و سراهايى را كه خوش مىداريد نزد شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راه وى دوست داشتنى تر است؟! پس منتظر باشيد تا خدا فرمانش را به اجرا درآورد و خداوند گروه فاسقان را راهنمايى نمىكند.»
هر وقت آیه فوق را می خواندیم، انداممان به لرزه می افتاد و اشک از چشمانمان جاری می گشت، که مبادا کسی یا چیزی، جای الله و رسول و جهادش را در دل یا زندگی مان بگیرد... اما اکنون چه؟! اصلا به نظر شما چنین آیه ای را در قرآن داریم؟!
یادش بخیر... هر وقت که لفظ مبارک «الله» را می شنیدیم، قلبمان می لرزید و هر وقت قرآن می خواندیم یا می شنیدیم، ایمانمان غلیان می کرد و احساس می کردیم چیز دیگری شده ایم؛ شاید دلیلش آن باشد که آن زمان با شهیدسیدقطب(رحمه الله) همنوا بودیم و ایمان را به «متصل شدن»، تعبیر می کردیم...
متصل شدن به «الله» که تنها سرچشمه و منبع نور است؛ آن زمان نور داشتیم... شاید بدان خاطر که سیمهای ارتباطی مان با منبع، سالم بود و مخدوش نبود... اما حالا چه؟!!
بیایید لختی در آیه زیر بیندیشیم:
«إنّما المؤمنون الّذین إذا ذکر الله وجلت قلوبهم و إذا تلیت علیهم آیاته زادتهم إیمانا و علی ربّهم یتوکّلون»[انفال:2]
یعنی: «مؤمنان همان كسانىاند كه چون خدا ياد شود دلهايشان بترسد و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد و بر پروردگار خود توكل مىكنند...»
یادش بخیر... زمانی آیه بالا را به نیکی فهم کرده بودیم و آن را ملکه ذهن و رفتار خویش قرار داده بودیم؛ اما اکنون چه؟! میدانید هم اکنون، زمانیکه با این آیه روبرو می شویم، و فقدان روحیه گذشته را لمس می کنیم، به خود چه می گوییم و برای اقناع خویش، به چه توجیهی روی می آوریم؟!
می گوییم: مگر چه شده؟ خب ایمان درجاتی دارد و بالا و پایین می کند، و حالا در ضعیف ترین حالت خویش است!! و با پذیرش همین توجیه که ایمان داریم، آن را در سطح حداقلی خویش، باقی می گذاریم و برای تقویت آن،هیچ تلاشی نکرده و کاملا منفعلیم!
یادش بخیر... زمانی دلهایمان برای حضرت رسول(ص)، تنگ می شد؛ راستی زمانیکه میگوییم «السلام علیک ایها النبی ورحمة الله و برکاته»، حواسمان کجاست؟ آیا واقعا درود و برکات الهی را آگاهانه و مشتاقانه نثار آن رحمةللعالمین(ص) می کنیم؟ یا اینکه همچون طوطی، تقلید می کنیم و حواسمان به بازار و خانه و فوتبال و فیلم وسریال است؟!
یادش بخیر... دلمان به حمایتهای همدیگر خوش بود؛ بار همدیگر را سبک می کردیم؛ از دوری هم، دلتنگ می شدیم؛ نور چشم هم بودیم و از دردهای هم خبر داشتیم...
نمازهای جماعت در مساجد دلیلی بودند، برای لقای برادرانمان و باخبر شدن از احوال آنان؛ آنهم امروز به بهانه اینکه مسجد رفتن واجب نیست و سنت است، آنها را به باد فراموشی سپرده ایم، و می گوییم: «آدم که به مسجد نیاید، گناهکار نمی شود!! این هم بماند که پشت سر هم چه گلهایی می گوییم و چه گلهایی می شنویم؛ چه گلهایی می فروشیم و چه گلهایی می خریم؛ خلاصه برای هم اصلا کم نمی گذاریم...!!
«محمد رسول الله والذین معه اشداءعلی الکفار رحماء بینهم»[فتح:29]
یعنی: «محمد(ص)، پيامبر خداست و كسانى كه با اويند بر كافران سختگير و با همديگر مهربانند.»
زمانی این آیه را خوب فهمیده بودیم و آن را عمل می نمودیم!
یادش بخیر آن روزها... با یک آیه نمی توانستیم، شب را به روز برسانیم؛ اشک ریختن امانمان نمی داد! محو معنا و غرق رحمت گشته بودیم...!
اما امروز که به مسجد می رویم، می گویند قرآن بخوانید، که هر حرفش ده ثواب دارد!
یاد آن دوران بخیر که تعقل و تدبر و تذکر برای خود، قرب و منزلتی داشتند...!
