نتايج هماهنگ با عبارت جستجو شده : 171

بازگشت

Re: گاهی لازمه....

[CENTER] به کوچه های نورمی روی؛ به خورشیداگررسیدی برای دلشوره هایم-یک بغل آرامش برای جراحت هایم-یک بهار مرهم برای سکوت خانه یک پنجره قناری بفرست! به کوچه های نورمی روی؛ به خورشیداگررسیدی برای غروب های دلگیرم-یک خورشید طلوع بفرست! [FONT=Courier New] فرزانه عزیزم خیلی زیبا بود دست گلت درد نکنه ممنون [...
توسط tarannom
چهارشنبه ارديبهشت ماه 18, 1392 7:33 pm
 
پرش به انجمن
پرش به تاپیک

Re: با خـوراکی های شفابخش آشنـا شویـد


سلام خدمت خواهر عزیزم فرزانه

بسیار ممنونم ازت بابت ارسال مطالب مفیدتون

توسط bahar
پنج شنبه ارديبهشت ماه 19, 1392 2:43 pm
 
پرش به انجمن
پرش به تاپیک

مطالبی دیگر پیرامون شهرمان پاوه

ببه نام حق مطالعات محیطی شهر پاوه موقعیت جغرافیایی شهر پاوه پاوه شهری است از توابع هورامان لهون واقع در استان کرمانشاه در 123 کیلومتری شمال غربی شهر کرمانشاه و45 کیلومتری نوارمرزی ایران وعراق که ارتفاع آن از سطح دریا حدود 1600 متر است. پاوه از طرف شمال به شهرستان هاي مريوان و سرو آباد (استان كردستا...
توسط فرمیسک
پنج شنبه ارديبهشت ماه 19, 1392 3:52 pm
 
پرش به انجمن
پرش به تاپیک

ایست....خطر

http://www.penous.com/Forum/data:image/png;base64,iVBORw0KGgoAAAANSUhEUgAAAKYAAAB8CAIAAABsT1xpAAAgAElEQVR4nOx9d5wkRdn/wqu8r8DtzkxX9YQOM3uJA450R45KEkFRODkDIBlRRAVUUBAEFVEREDGhIkgSASVIEJALGyZ1V/ds3tk4szubd2d3J0931/P7o3tm527DBY6D9/f6fJpjdkJ3VX2rnnpyVcF/6P8YVb3fDfgP7W36D+T/5+g/kP+fo/9A/n+O/gP5/zn6/wpyW...
توسط tarannom
دوشنبه ارديبهشت ماه 22, 1392 12:06 am
 
پرش به انجمن
پرش به تاپیک

Re: داستانهای کوتاه روانشناسی--->دهان بین نباش

کسی که می خواهد دیگران دایم برای او کف زنند تمام خوشبختی خود را در دست دیگران می گذارد. داستان دهان بین نباش داستان معروفی وجود دارد درباره پیرمردی که به اتفاق نوه خود برای فروختن الاغش راهی شهر می شود پیرمرد افسار الاغ را بدست می گیرد و در حالی که قدم زنان با نوه اش گرم صحبت است به طرف شهر راه می ...
توسط فرمیسک
شنبه ارديبهشت ماه 21, 1392 4:40 pm
 
پرش به انجمن
پرش به تاپیک

Re: داستانهای کوتاه روانشناسی--->بهترین روز زندگی

پیرمردی ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی کند. دستان پیرمرد می لرزید، چشمانش تار شده بود و گام هایش مردد و لرزان بود. http://up1.clip2ni.com/i/images/noyoiuulsjns5cijgs9y.jpg اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع می شدند اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خور...
توسط pejmanava
جمعه ارديبهشت ماه 19, 1392 12:58 am
 
پرش به انجمن
پرش به تاپیک

Re: داستانهای کوتاه روانشناسی--->بهترین روز زندگی

آرام باش و بدان كه خــــدا با توست..... بهترین روز زندگی عده ای دوست در یک مهمانی شام گرد هم جمع شده بودند. هر یک از آنها خاطراتی از گذشته تعریف می کردند، یک نفر پرسید: بهترین روز عمرتان کدام روز است؟ زن و شوهری گفتند : بهترین روزمان وقتی بود که با هم اشنا شدیم . زنی گفت : روزی که نخستین فرزندم بدن...
توسط فرمیسک
پنج شنبه ارديبهشت ماه 19, 1392 4:22 pm
 
پرش به انجمن
پرش به تاپیک

Re: داستانهای کوتاه روانشناسی--->حساب بانکی

حساب بانکی تصور کنید حساب بانکی دارید که در ان هر روزصبح 86400 تومان به حساب شما واریز می گردد و شما فقط تا آخر شب فرصت دارید تا همه پول ها را خرج کنید چون آخر وقت حساب شما خود به خود خالی می شود. در این صورت شما چه خواهید کرد؟ البته سعی می کنید تا آخرین ریال را خرج کنید ! هر یک از ما یک چنین حساب ...
توسط فرمیسک
پنج شنبه ارديبهشت ماه 19, 1392 4:21 pm
 
پرش به انجمن
پرش به تاپیک

Re: داستانهای کوتاه روانشناسی---> به نقل از احمد شاملو

[RIGHT] داستانی به نقل از احمد شاملو [/RIGHT] [RIGHT] [/RIGHT] [RIGHT] به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ... [/RIGHT] [RIGHT] خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده. [/RIGHT] [RIGHT] زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد. [/RIGHT]...
توسط فرمیسک
سه شنبه ارديبهشت ماه 17, 1392 4:27 pm
 
پرش به انجمن
پرش به تاپیک

Re: داستان قصاب و سگ

[FONT=Tahoma]كوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد. رفت‌ كه‌ دنبال‌ خدا بگردد و گفت: تا كوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت. نهالی‌ رنجور و كوچك‌ كنار راه‌ایستاده‌ بود، مسافر با خنده‌ای‌ رو به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ كنار جاده‌بودن‌ و نرفتن؛ [/FONT] [FONT=Tahoma] http://www.manizheh.ir/wp-cont...
توسط pejmanava
يکشنبه ارديبهشت ماه 15, 1392 5:27 pm
 
پرش به انجمن
پرش به تاپیک

داستانهای کوتاه روانشناسی---> کی به مقصد می رسم؟

به نام مهرگستر مهربان [COLOR=#000000]قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید. کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود «لطفا 4 سوسیس و یه ران گوشت بدین». 2 دلار همراه کاغذ بود. قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاش...
توسط فرمیسک
يکشنبه ارديبهشت ماه 15, 1392 4:37 pm
 
پرش به انجمن
پرش به تاپیک

Re: کلبه در آتش ...


با سلام خدمت خواهر عزیزم فرزانه


مطلبتون خبلی زیبا بود .


سپاس فراوان   
توسط bahar
دوشنبه ارديبهشت ماه 23, 1392 4:36 pm
 
پرش به انجمن
پرش به تاپیک

Re: داستانهای کوتاه روانشناسی--->مهم ترین ابراز شیطان

شیطان از کار خود دست می کشد... می گویند روزی شیطان تصمیم گرفت که از کار خود دست بکشد، بنابراین اعلام کرد که می خواهد ابزارش را به قیمتی مناسب به فروش بگذارد. پس وسایل کارش را به نمایش گذاشت که شامل خودپرستی، نفرت، ترس، خشم، حسادت، شهوت، قدرت طلبی و غیره می شد. اما یکی از این ابزار، بسیار کهنه و کار...
توسط فرمیسک
دوشنبه ارديبهشت ماه 23, 1392 3:14 pm
 
پرش به انجمن
پرش به تاپیک

Re: داستان کوتاه عبرت انگیز ...

داستان علت خلقت مگس؟! http://deldadeha.ir/wp-content/uploads/ba1576.jpg غلامی کنار پادشاهی نشسته بود. پادشاه خوابش می آمد، اما هر گاه چشمان خود را می بست تا بخوابد، مگسی بر گونه او می نشست و پادشاه محکم به صورت خود می زد تا مگس را دور کند. مدتی گذشت، پادشاه از غلامش پرسید:«اگر گفتی چرا خداوند مگس ر...
توسط bahar
سه شنبه ارديبهشت ماه 24, 1392 2:41 pm
 
پرش به انجمن
پرش به تاپیک

Re: داستان کوتاه عبرت انگیز ...

داماد به شکل ناگهانی مهمانان را غافلگیر کرد در حالیکه میکروفن رو بدست گرفته بود و میگفت : چه کسی حاضره مادرم رو بخره و 3بار این جمله رو تکرار کرد جزئیات این داستان بر میگرده به شب عروسی زمانیکه عروس و داماد در کنار هم نشسته بودند ، عروس در گوش داماد گفت : مادرت رو از روی سکو بفرست پایین ؛ خوشم نمیا...
توسط tarannom
چهارشنبه ارديبهشت ماه 17, 1392 12:17 am
 
پرش به انجمن
پرش به تاپیک

Re: داستان کوتاه عبرت انگیز ...

[JUSTIFY]داستان کوتاه تاجر و باغ زیبا http://dl.lastsecond.ir/NewsLetter/0050-Butchart_Garden/1.jpg مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود. تا این که یک...
توسط tarannom
يکشنبه ارديبهشت ماه 21, 1392 12:15 am
 
پرش به انجمن
پرش به تاپیک

به جنگ اضطراب امتحان بروید

امتحان.. امتحان، باز هم امتحان شروع شد، http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQgJRbyI8SkyVG6fyoC2adEChwUhxakuSbhBSMXcI8SXcgGwEPyXA اغلب دانش آموزان و دانشجویان در ایام امتحانات چنان دچار اضطراب، تشویش، نگرانی و هیجانات ناخوشایند می شوند که برخی از آنان مبتلا به آشفتگی معده، سرگیجه، بی اشتهائی، ب...
توسط tarannom
دوشنبه ارديبهشت ماه 30, 1392 10:34 pm
 
پرش به انجمن
پرش به تاپیک

Re: به جنگ اضطراب امتحان بروید

عوامل مؤثر در کاهش اضطراب امتحان ۱) مطالعه مؤثر: افرادی که امتحان دارند باید به گونه ای مطالعه کنند و درس بخوانند تا هر زمان که به آن مطلب احتیاج داشتند بتوانند به را حتی آن را به خاطر بیاورند. ۲) عوامل محیطی: محیطی که دانش آموز در آنجا قصد مطالعه و آموختن درس های را دارد، تأثیر زیادی بر روند و چگو...
توسط tarannom
دوشنبه ارديبهشت ماه 30, 1392 10:41 pm
 
پرش به انجمن
پرش به تاپیک

Re: داستان کوتاه عبرت انگیز ...

مرد جواني در آرزوي ازدواج با دختر كشاورزي بود. كشاورز گفت برو در آن قطعه زمين بايست. من سه گاو نر را آزاد مي كنم اگر توانستي دم يكي از اين گاو نرها را بگيري من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول كرد. در طويله اولي كه بزرگترين بود باز شد. باور كردني نبود بزرگ ترين و خشمگين ترين گاوي كه در تمام عمرش ...
توسط tarannom
دوشنبه ارديبهشت ماه 30, 1392 11:50 pm
 
پرش به انجمن
پرش به تاپیک

Re: داستان کوتاه عبرت انگیز ...

.[CENTER] دایک ... http://s4.picofile.com/file/7766152896/970704_156286514550401_741852044_n.jpg [/CENTER] . [COLOR=#548DD4]ئافره‌تێك له‌ نه‌خۆشخانه‌ زۆر نه‌خۆش بوو له‌سه‌ر مه‌رگدابوو ... كوره‌كه‌ی و خزمه‌كانی له‌ده‌وری كۆبووبنه‌وه‌ له‌وكاته‌ ئافره‌ته‌كه‌ كۆچی دوایی كرد كوره‌كه‌ی زۆر گریا تا نه‌خۆش ...
توسط Ramin
پنج شنبه ارديبهشت ماه 26, 1392 9:56 pm
 
پرش به انجمن
پرش به تاپیک

Re: بدون شرح !!!!

.
توسط Ramin
دوشنبه ارديبهشت ماه 30, 1392 10:14 pm
 
پرش به انجمن
پرش به تاپیک