مادرم...

در این بخش مقالات در زمینه دینی قرار داده می شود

مديران انجمن: CafeWeb, Dabir, Noha, bahar

مادرم...

پستتوسط amanj2 » دوشنبه مهر ماه 2, 1391 12:23 am

تقدیم به مادر عزیز و فداکارم
بزرگ شده‌ام ولی پیش مادر هنوز کوچکم. بسوی بزرگسالی رهسپارم اما نزد وی هنوز کودکم. او تنها کسی است که اشک، شیرو خونش را فدایم نمود. همه‌ی مردم فراموشم کردند، مگر مادر. همه رهایم کردند جز مادر. همه ی دنیا برایم تغییر کرد مگر مادر.
مادر: چقدر گونه‌هایت را با اشک شستشو دادی هنگامی که به سفرمی‌رفتم! و چه اندازه خواب را بر خویش حرام می‌کردی وقتی نبودم.چه سان خواب را به فراموشی می‌سپردی وقتی بیمار می‌شدم!
مادر: هنگامی که از سفر بر می‌گردم، دم در ایستاده‌ای، به من نگریسته و اشک خوشحالی ازچشمانت جاری می‌شود و زمانی که از خانه بیرون می‌روم، با قلبی اندوهناک با من خداحافظی می‌کنی.
مادر: در روزهای دردناک و پردردسر مرا حمل نمودی و با تحمل رنجهاو دردها مرا به دنیا آوردی و با بوسه‌ها ونوازش‌هایت مرا درآغوشگرفتی.
مادر: هرگز به خواب نمی‌روی تااینکه خواب به سراغ پلکهایم آید، هیچ گاه احساس راحتی نمی‌کنی تا اینکه شادمانی را درمن نبینی. اگر خندیدم، می‌خندیبدون اینکه دلیلش را بدانی و اگر غمگین شدم گریان می‌شوی بدون اینکه سبب را دریابی. قبل از ارتکاب اشتباه، عذرم را می‌پذیری و پیش ازاظهار پشیمانی مرا بخشیده و قبل از عذر خواهی از من در می‌گذری.
مادر: هر کس از من تعریف کند او را تصدیق می‌کنی، گر چه مرا پیشوای خلایق و ماه شب چهارده بنامد. وکسی که مرا بدگویی کند او را دروغگو می پنداری، گرچه اهل عدالت به سود وی شهادت داده و معتمدین او را پاک بدانند. همیشه تو تنها کسی هستی که به کارهای من مشغول بوده و فقط تو هستی که غم مرا در دل داری.
مادر: من بزرگترین مشغولیت، قصه‌ی زیبا و امید تازه‌ی تو هستم. به من نیکی کرده و با این حال از کوتاهی خویش در حق من پوزش می‌خواهی. با شور و شوق تمام در من ذوب می‌شوی و باز هم زیاده از این می‌خواهی.
مادر: کاش می‌توانستم با اشکهای وفاداری قدمهایت را شستشو دهم و در جشن زندگی‌کفش‌هایت را بردارم.
مادر: کاش مرگی که هوایت را کرده به سراغ من آید و بلایی کهقصد تو را کرده بر من فرود آید.
درونم به من می‌گوید: روح و جانمفدای تو باد، بدانی یا ندانی.
مادر: چگونه نیکی‌هایت را پاسخ گویم، در حالی که شکمت را جایگاه من قرار داده، از شیرت به من نوشاندی و آغوشت را برایم پوششی قرار دادی. چگونه خوبی‌هایت را جبران کنم، زمانی کهتو در راه خوشبخت شدن من موهایسرت را سفید نموده، و بدن خویش را برای راحتی من فرسوده و ضعیف ساختی، و کمرت برای آسایش من خمیده گردید.
چگونه اشکهای راستین تو که گاهی به علت غمگین بودنت برای من و گاهی از روی خوشحالی‌ات بخاطرمن از گونه‌هایت سرازیر می‌گردید را تلافی نمایم؟ که تو در غم و خوشی من اشک می‌ریزی.
مادر: وقتی به صورتت می‌نگرم،انگار صفحه‌ی کتابی است که در آن داستان درد ورنج کشیدن بخاطر من، و روایت تلاش و تحمل سختی به سبب من نوشته شده است.
مادر: تمام وجودم احساس شرمندگی وشرمساری می‌کند، زمانی که به تو نگریسته و تورا درسراشیبی پیری و خود را دراوج جوانی می‌بینم. تو با مشقت برروی زمین راه رفته و من سریع حرکت می‌کنم.
مادر: زمانی که همه‌ی دوستان بهمن پشت کردند، تو تنها کسی بودی که وفادار ماندی. و زمانی که وفاداران به من خیانت کرده، و یاران صمیمی مرا فریب دادند، تنها تو بودی که با قلب مهربان،اشکهای گرم، سخنان دلنواز و همدردی بی‌مانند خویش با من همراهی می‌نمودی. مرا در آغوش می‌گرفتی، می‌بوسیدی، نوازش می کردی، دلداری می‌دادی،همدردی می‌کردی وبرایم دعا می‌کردی.
مادر: می‌بینم که گذشت سالها وجود تورا ضعیف ساخته و جسم تو را ناتوان نموده. به یاد می‌آورم چه اندازه، درآغوش گرفتن، بوسه، اشک، نوازش و همدردی را با رضایت و اختیار کامل و با کمال محبت و بخشش، بدون درخواست پاداش و انتظار تشکر، نثارم می‌نمودی.
به تو می‌نگرم در حالی که داری با زندگی خداحافظی می‌کنی و من به سراغ زندگی می‌روم، عمر را به پایان برده و من تازه در اوایل عمر بسر می‌برم. ناتوانم از برگرداندن جوانیت که به پای جوانی من ریختی و بازگرداندن نیرو و توانت که به پای نیرومند شدن من تباه ساختی.
تمامی اعضای بدنم با شیرت قوام گرفت و گوشتم از گوشت بدنت بافته شد. گونه‌هایم با اشک‌هایت شستشو داده شد، موهای سرم با بوسه هایت روییدهشده و موفقیتم به برکت دعاهایت تحقق پیدا کرد.
نیکی‌هایت را می‌بینم که مرا دربرگرفته، بنابراین در مقابل تو مانند خدمتگزاری ناچیز می‌نشینم. موفقیت‌ها، برتری‌ها، نوآوری‌ها، و استعدادهای خود را نزد تو به فراموشی می‌سپارم؛ چرا که همه‌ی اینها فقط قسمتیاز بخشش‌های تو درحق من است.
دربین مردم احساس بزرگی و درمیان دوستان احساس منزلت کرده و نزد دیگران احساس باارزش بودن می‌کنم؛ اما در پیشگاه تو همان کودک خردسال هستم؛ احساس هیچ بودن کرده، شرمندگی تمام وجودم را دربر گرفته و دچار دلهره می‌شوم؛ از این رو لقب‌ها را باطل کرده و شهرت را از یاد می‌برم. مال را به گوشه‌ای انداخته و تعریف و تمجیدها را به باد فراموشی می‌سپارم؛ چرا که تو مادر، و من فرزند، تو سرور و بزرگ و من خدمتگزاری ناچیز، تو مدرسه و من دانش آموز، تو درخت و من میوه‌یآن هستم؛ و اینکه تو همه چیز در زندگی من هستی. پس به من اجازه بده تا برپاهایت بوسه زنم. و از ارزش و بزرگی توست روزی که فروتنی به خرج داده و به لب‌های من اجازه دهی که خاک پای تو را پاک نمایند.
ربِّ اغفر لوالدی وارحمهما کما ربّیانی صغیراً.
(پروردگارا! پدر و ما در مرا مورد مغفرت و رحمت خود قرارده، همانگونه که در کودکی مرا پروراندند).

برای نویسنده این مطلب amanj2 تشکر کننده ها: 3
CafeWeb (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), salar67 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 21.43%
 
amanj2
کاربر فعال
کاربر فعال
 
پست ها : 98
تاريخ عضويت: شنبه دي ماه 16, 1390 12:30 am
محل سکونت: پاوه
تشکر کرده: 95 بار
تشکر شده: 127 بار
امتياز: 10

پستتوسط bahar » دوشنبه مهر ماه 3, 1391 11:39 am

بنام خداوند بی همتا

باسلام خدمت شما دوست گرامی

وتشکر بابت مطلب بسیار زیبایتون

مادر

سرچشمه مهر ودوستی یعنی مادر

مادر یعنی یک همدم از اول تا آخر

مادر یعنی دلی به وسعت دریا

واژه مادر شدن یعنی یک رویا


موفق باشید





برای نویسنده این مطلب bahar تشکر کننده ها:
salar67 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
bahar
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 3506
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 15, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5837 بار
تشکر شده: 5121 بار
امتياز: 33890

Re: مادرم...

پستتوسط mehr » شنبه آبان ماه 27, 1391 2:30 pm

amanj2 نوشته است:تقدیم به مادر عزیز و فداکارم
بزرگ شده‌ام ولی پیش مادر هنوز کوچکم. بسوی بزرگسالی رهسپارم اما نزد وی هنوز کودکم. او تنها کسی است که اشک، شیرو خونش را فدایم نمود. همه‌ی مردم فراموشم کردند، مگر مادر. همه رهایم کردند جز مادر. همه ی دنیا برایم تغییر کرد مگر مادر.
مادر: چقدر گونه‌هایت را با اشک شستشو دادی هنگامی که به سفرمی‌رفتم! و چه اندازه خواب را بر خویش حرام می‌کردی وقتی نبودم.چه سان خواب را به فراموشی می‌سپردی وقتی بیمار می‌شدم!
مادر: هنگامی که از سفر بر می‌گردم، دم در ایستاده‌ای، به من نگریسته و اشک خوشحالی ازچشمانت جاری می‌شود و زمانی که از خانه بیرون می‌روم، با قلبی اندوهناک با من خداحافظی می‌کنی.
مادر: در روزهای دردناک و پردردسر مرا حمل نمودی و با تحمل رنجهاو دردها مرا به دنیا آوردی و با بوسه‌ها ونوازش‌هایت مرا درآغوشگرفتی.
مادر: هرگز به خواب نمی‌روی تااینکه خواب به سراغ پلکهایم آید، هیچ گاه احساس راحتی نمی‌کنی تا اینکه شادمانی را درمن نبینی. اگر خندیدم، می‌خندیبدون اینکه دلیلش را بدانی و اگر غمگین شدم گریان می‌شوی بدون اینکه سبب را دریابی. قبل از ارتکاب اشتباه، عذرم را می‌پذیری و پیش ازاظهار پشیمانی مرا بخشیده و قبل از عذر خواهی از من در می‌گذری.
مادر: هر کس از من تعریف کند او را تصدیق می‌کنی، گر چه مرا پیشوای خلایق و ماه شب چهارده بنامد. وکسی که مرا بدگویی کند او را دروغگو می پنداری، گرچه اهل عدالت به سود وی شهادت داده و معتمدین او را پاک بدانند. همیشه تو تنها کسی هستی که به کارهای من مشغول بوده و فقط تو هستی که غم مرا در دل داری.
مادر: من بزرگترین مشغولیت، قصه‌ی زیبا و امید تازه‌ی تو هستم. به من نیکی کرده و با این حال از کوتاهی خویش در حق من پوزش می‌خواهی. با شور و شوق تمام در من ذوب می‌شوی و باز هم زیاده از این می‌خواهی.
مادر: کاش می‌توانستم با اشکهای وفاداری قدمهایت را شستشو دهم و در جشن زندگی‌کفش‌هایت را بردارم.
مادر: کاش مرگی که هوایت را کرده به سراغ من آید و بلایی کهقصد تو را کرده بر من فرود آید.
درونم به من می‌گوید: روح و جانمفدای تو باد، بدانی یا ندانی.
مادر: چگونه نیکی‌هایت را پاسخ گویم، در حالی که شکمت را جایگاه من قرار داده، از شیرت به من نوشاندی و آغوشت را برایم پوششی قرار دادی. چگونه خوبی‌هایت را جبران کنم، زمانی کهتو در راه خوشبخت شدن من موهایسرت را سفید نموده، و بدن خویش را برای راحتی من فرسوده و ضعیف ساختی، و کمرت برای آسایش من خمیده گردید.
چگونه اشکهای راستین تو که گاهی به علت غمگین بودنت برای من و گاهی از روی خوشحالی‌ات بخاطرمن از گونه‌هایت سرازیر می‌گردید را تلافی نمایم؟ که تو در غم و خوشی من اشک می‌ریزی.
مادر: وقتی به صورتت می‌نگرم،انگار صفحه‌ی کتابی است که در آن داستان درد ورنج کشیدن بخاطر من، و روایت تلاش و تحمل سختی به سبب من نوشته شده است.
مادر: تمام وجودم احساس شرمندگی وشرمساری می‌کند، زمانی که به تو نگریسته و تورا درسراشیبی پیری و خود را دراوج جوانی می‌بینم. تو با مشقت برروی زمین راه رفته و من سریع حرکت می‌کنم.
مادر: زمانی که همه‌ی دوستان بهمن پشت کردند، تو تنها کسی بودی که وفادار ماندی. و زمانی که وفاداران به من خیانت کرده، و یاران صمیمی مرا فریب دادند، تنها تو بودی که با قلب مهربان،اشکهای گرم، سخنان دلنواز و همدردی بی‌مانند خویش با من همراهی می‌نمودی. مرا در آغوش می‌گرفتی، می‌بوسیدی، نوازش می کردی، دلداری می‌دادی،همدردی می‌کردی وبرایم دعا می‌کردی.
مادر: می‌بینم که گذشت سالها وجود تورا ضعیف ساخته و جسم تو را ناتوان نموده. به یاد می‌آورم چه اندازه، درآغوش گرفتن، بوسه، اشک، نوازش و همدردی را با رضایت و اختیار کامل و با کمال محبت و بخشش، بدون درخواست پاداش و انتظار تشکر، نثارم می‌نمودی.
به تو می‌نگرم در حالی که داری با زندگی خداحافظی می‌کنی و من به سراغ زندگی می‌روم، عمر را به پایان برده و من تازه در اوایل عمر بسر می‌برم. ناتوانم از برگرداندن جوانیت که به پای جوانی من ریختی و بازگرداندن نیرو و توانت که به پای نیرومند شدن من تباه ساختی.
تمامی اعضای بدنم با شیرت قوام گرفت و گوشتم از گوشت بدنت بافته شد. گونه‌هایم با اشک‌هایت شستشو داده شد، موهای سرم با بوسه هایت روییدهشده و موفقیتم به برکت دعاهایت تحقق پیدا کرد.
نیکی‌هایت را می‌بینم که مرا دربرگرفته، بنابراین در مقابل تو مانند خدمتگزاری ناچیز می‌نشینم. موفقیت‌ها، برتری‌ها، نوآوری‌ها، و استعدادهای خود را نزد تو به فراموشی می‌سپارم؛ چرا که همه‌ی اینها فقط قسمتیاز بخشش‌های تو درحق من است.
دربین مردم احساس بزرگی و درمیان دوستان احساس منزلت کرده و نزد دیگران احساس باارزش بودن می‌کنم؛ اما در پیشگاه تو همان کودک خردسال هستم؛ احساس هیچ بودن کرده، شرمندگی تمام وجودم را دربر گرفته و دچار دلهره می‌شوم؛ از این رو لقب‌ها را باطل کرده و شهرت را از یاد می‌برم. مال را به گوشه‌ای انداخته و تعریف و تمجیدها را به باد فراموشی می‌سپارم؛ چرا که تو مادر، و من فرزند، تو سرور و بزرگ و من خدمتگزاری ناچیز، تو مدرسه و من دانش آموز، تو درخت و من میوه‌یآن هستم؛ و اینکه تو همه چیز در زندگی من هستی. پس به من اجازه بده تا برپاهایت بوسه زنم. و از ارزش و بزرگی توست روزی که فروتنی به خرج داده و به لب‌های من اجازه دهی که خاک پای تو را پاک نمایند.
ربِّ اغفر لوالدی وارحمهما کما ربّیانی صغیراً.
(پروردگارا! پدر و ما در مرا مورد مغفرت و رحمت خود قرارده، همانگونه که در کودکی مرا پروراندند).


با خواندنش کیبوردمو خیس اشک کردم.

خداوند مادر داغدارشان را صبر دهد.

کاش  با هم به دلداری این مادر بزرگوار می رفتیم و این نوشته ی زیبا را برای مادرش قرائت می کردیم.
"اللّهم انّا نسالک عیش السعداء و موت الشهداء و مرافقه الانبیاء و النصر علی الاعداء"

برای نویسنده این مطلب mehr تشکر کننده ها:
tafgah72 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
mehr
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 924
تاريخ عضويت: دوشنبه فروردين ماه 8, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 1274 بار
تشکر شده: 1137 بار
امتياز: 1630

Re: مادرم...

پستتوسط mehr » شنبه آبان ماه 27, 1391 3:03 pm

amanj2 نوشته است:به تو می‌نگرم در حالی که داری با زندگی خداحافظی می‌کنی و من به سراغ زندگی می‌روم، عمر را به پایان برده و من تازه در اوایل عمر بسر می‌برم. ناتوانم از برگرداندن جوانیت که به پای جوانی من ریختی و بازگرداندن نیرو و توانت که به پای نیرومند شدن من تباه ساختی.




ای مادر غمدیده نداری خبر از من

کز گردش ایام چه آمد بر سر من

تازه گلی بودم اندر چمن خویش

نشکفته فرو ریخت همه برگ و بر من
"اللّهم انّا نسالک عیش السعداء و موت الشهداء و مرافقه الانبیاء و النصر علی الاعداء"

برای نویسنده این مطلب mehr تشکر کننده ها: 2
avin (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), tafgah72 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
mehr
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 924
تاريخ عضويت: دوشنبه فروردين ماه 8, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 1274 بار
تشکر شده: 1137 بار
امتياز: 1630

پستتوسط avin » يکشنبه آبان ماه 27, 1391 12:02 am

سلام.

آنجا که واژگان با صداقت فرومیریزند...بی شک صادقانه بر دل مینشینند.

متن خیلی زیبایی بود...خیلی سخت میشه متن رو خوند و جلودار

اشک ها شد!.

دایه گیان...

بی شه ک...هیچ شاعیریک و هیچ که سی نییه وا قه له مه که ی ته
تانه ت بو یه کجاریش بی بو وه سفی جوانییه کانی تو

نه سوورانویته وه.

دایه گیان هه موو کاتی له سه ر زار میی...له ناو دلمی...

که مندال بووم...ئه و کاته ی که ده گریام...به گریانه وه ناوی توم

ده گوت...

که ری که وتووم...تو ده ستی منت گرت...

که گه یشتمه ته مه نی گروگال و پی که نین...

تو بوی وا له گه ل یه کمین وشه کان که ده هاتن سه رزارم...

دلت خوش ده بوو...یه که مین ووشه کانی من...بوتو به وینه ی..

خه لاتیکی ئاسمانی بوو...

به قوربانت بم دایه گیان...

ته نانه ت ده توانم بلیم...له ناخه وه..له الله تکا ده که م...ئاوی که

وسه رت به قسمه ت بکا...ئامین

به قوربانت بم

نه ک هه ر یه ک جار...سه د هه زار جار...
در روزگاری که خنده ی مردم از زمین خوردن توست ، برخیز تا بگریند...
نماد کاربر
avin
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 433
تاريخ عضويت: دوشنبه مرداد ماه 31, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 336 بار
تشکر شده: 531 بار
امتياز: 1820


بازگشت به مقالات متنوع دینی

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 5 مهمان