صفحه 1 از 2

نجوای عاشقی

پستارسال شده در: چهارشنبه اسفند ماه 5, 1394 12:47 pm
توسط bahar


روی دیوار دل خود بنویسید
خدا هست.

نه یک بار و نه ده بار که صد بار
به ایمان و تواضع بنویسید
خدا هست...خدا هست.

سر آن سفره خالی که پر از اشک یتیم است...
خدا هست.

پشت دیوار گلی پیرزنی گفت
خدا هست.

آن جوان با همه خستگی و در به دریها
سر تعظیم فرو برد و چنین گفت
خدا هست.

کودکی رفت کنار تخته...

گوشه تیره این تخته نوشت
:در دل کوچک من درد زیاد است ولی
یاد خدا هست.

مادری گفت:دلم میلرزد!
کودکانم چه بپوشند؟!
چه بگویم که بدانند نداری درد است!
پدر از شرم سرش پایین بود....
زیر لب زمزمه میکرد:
خدا هست.

Re: ღ نجوای عاشقی ღ

پستارسال شده در: شنبه فروردين ماه 28, 1395 11:21 pm
توسط bahar


آیا ندیدى،
آن چه در آسمان ها و زمین است
خدا را تسبیح می گویند
و مرغان گشاده بال نیز تسبیح می گویند
و هر کدام به دعا و تنزیه خود آشناست

"سوره نور آیه 41"

Re: ღ نجوای عاشقی ღ

پستارسال شده در: شنبه فروردين ماه 28, 1395 11:29 pm
توسط bahar

وقتی که تنهای تنها می شوی
وقـــتی که دوســــتانت،درست در
حسـاس ترین لحظه رهایت میکنند
وقتی که طوفان امتحان،
خاشاک دوستی های سطحی رامی رباید
و لجن متعفن خودخواهی و
منفعت طلبی را نمایان می سازد
وقتــــی که هیچ
تکیه گاهـــــــــی برایت نمــــــی ماند
و هیچ دستی خالصانه به سویت
دراز نمی گردد
یک پناهــــگاه می ماند که هیچ حادثه ای
نمیتواند آن را از تو بگیرد
او حتــــــی در مـقـابـل بـدی هـای تـو
خوبـــــــــــــــی مـی آورد
و روی زشتــــــــی های تو
پـرده ی اغماض مـــی افکند
اگر بدانی که محبت و اشتیاق
خدا به تو چقدر است
بنـد بنـد تـنــت از هــــم مـــــی گســــــلد
حتــماً دانســــته ای او کیســـــت!؟
پس چرا در انتها به او برسی
  از او آغـــاز کن

Re: ღ نجوای عاشقی ღ

پستارسال شده در: شنبه فروردين ماه 28, 1395 11:34 pm
توسط bahar

خدایا دلم می خواهد
شبیه بی کس ترین آدم های روی زمین باشم
شبیه آدم هایی که جز تو یاوری ندارند
از عظمت مهربانی ات درحیرتم
چگونه به من کمک می کنی در حالی که
در سرزمین وجودم
فصل سرد شیطانی حاکم است
خدایا...! سجده می کنم در پیشگاهت
که اینقدر در برابر من و گناهانم صبوری
کمک کن تا این مهربانی ها را درک کنم...

Re: ღ نجوای عاشقی ღ

پستارسال شده در: شنبه فروردين ماه 28, 1395 11:37 pm
توسط bahar

با هر چه عشق نام تو را میتوان نوشت،
با هرچه رود نام تو را میتوان سرود،

بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را،
با دستهای روشن  تو میتوان گشود

Re: ღ نجوای عاشقی ღ

پستارسال شده در: شنبه فروردين ماه 28, 1395 11:38 pm
توسط bahar

ای پیامبر
اگر بندگان من از دوری و نزدیکی من بپرسند
بگو من نزدیکم
************************
ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ ﮐﺴﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ،
ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯼ
ما اگر مانده ز راه،
در پس و پیشِ قدم
پشت پرچین بلندِ غمِ تو
ﺩﺭ پسِ ﭘﺮﺩﻩ‌ ی ﺍشکِ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ
مأﻣﻦ ﮔﺮﻡ ﺧﺪﺍﺳﺖ؛
ﺍﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎﺳﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ
در پسِ هر نفسی که فرو می رود و می‌آید
در پسِ ضربه‌ ی نبضی ست که در گردن ماست
ما اگرتنهاییم من و تو گمشده ایم
او همینجاست کنار من و تو
ﺳﺎﻟﻬﺎﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﺴﻮﯾﺶ ﺑﺮﻭﯾﻢ
ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﻮﻕ ﺗﺎ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺑﺰﻧﯿﻢ
ﺍﺯ ﺳﺮ ﻋﺠﺰ ﻭ ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﻭ
ﻣﻮنسِ ﻭﺍقعیِ خلوت ماست...

Re: ღ نجوای عاشقی ღ

پستارسال شده در: شنبه فروردين ماه 28, 1395 11:54 pm
توسط bahar


غصه نخور تو خدایی داری
که بزرگ است,بزرگــــــ....
و به قول سهراب:در همین نزدیکیست
ای دل کوچک من....
بگذار که غم و غصه ببارد...
شاید این بار خدا میخواهد
که پس از بارش غم...
و پس از خواندن نامش هردم.....
آسمان دل تو صاف شود
و نگاهت به همه اهل زمین پاک شود
شاید این بار خدا میخواهد
که خودش چتر تو باشد...
که بمانی.... نروی
ودگربار نگویی:"سهراب,قایقت جادارد؟
ای دل کوچک من...
تو بمان و بگذار که در این
بارش بی وقفه ی غم
با نگاهت به خدا شاد شوی
و بخوانی هردم
که خدایی داری که بزرگ است
بزرگ است بزرگـــ......

Re: ღ نجوای عاشقی ღ

پستارسال شده در: شنبه فروردين ماه 28, 1395 11:57 pm
توسط bahar

اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست
او جانشین همه نداشتن هاست
نفرین ها و آفرین ها بی ثمر است
اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند
و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد
تو مهربان جاودان آسیب نا پذیر من هستی
ای پناهگاه ابدی تو می توانی
جانشین همۀ بی پناهی ها شوی

Re: ღ نجوای عاشقی ღ

پستارسال شده در: دوشنبه ارديبهشت ماه 5, 1395 12:51 am
توسط bahar


پروردگارم....
برای نداده هایت شکرگزارم
چون میدانم خیر مرا تو فقط میدانی...

و برای داده هایت شکرگزارم.....

تو مرا انسان آفریدی...
و چه زیبا نعمتی است این نعمت...
مرا انسان آفریدی...
سرور کاینات جهان...
وهمه چیز درخدمت من

پروردگارم نگذار با ناسپاسی،
این داده ات را از یاد ببرم...

بگذار تمام امورم را به تو بسپارم...
سکان کشتی را تو بدست بگیر...
انسانیتم را از من پس نگیر..

پروردگارم بگذار شکرگزار
نعمتهای دیده و ندیده ات باشم
و طغیان نکنم به بهانه انسان بودنم...
بگذار همیشه تنها بنده تو باشم....

Re: ღ نجوای عاشقی ღ

پستارسال شده در: پنج شنبه ارديبهشت ماه 9, 1395 2:39 pm
توسط bahar


خدایا تورامن زجان می پرستم
توراباتمام توان می پرستم

جهان را نباشدبه جزتو خدایی
تورا ای خدای جهان می پرستم

سراسرتوخوبی سرت پا تو مهر
به خوبی تورا مهربان می پرستم

سرا پا تو زیبا سراسر تو یکتا
تو را ای یگانه زجان می پرستم

تو بودی ازل را،توباشی ابدرا
تورا ای همه جاودان، می پرستم

به یادت خدایا،جوان می شود دل
تورا بادل نوجوان می پرستم

به هرسو که بینم به جز تو نبینم
تورا در زمین و زمان می پرستم

Re: ღ نجوای عاشقی ღ

پستارسال شده در: دوشنبه ارديبهشت ماه 13, 1395 12:33 pm
توسط bahar

خدایا !
من همانم که گاه خندانم، و گاهی گریان.
گاه شکرگزارم، و گاهی در حال گله کردن.
گاه بنده توام، و گاهی بنده خویش!

خدای همیشگی ام!
من مبتلا به گاه و بی گاههای همواره ام.
بیماری که همیشه به نسخه
طبیب خویش عمل نمی کند!
اسیر خویشتنم؛
و گاه و بی گاههای اسارت گونه ام
مرا در برگرفته است...

معبودا!
بندهای گاهها و بی گاههای
زندان تنم را از هم جدا کن!
مرا به آغوش خویش دعوت کن!
که تشنه ترینم به آن ...
تمام این گاه و بی گاههای
مدامم را، ببخش ...
به حق بزرگی و مهربانیت
الهی امین

Re: ღ نجوای عاشقی ღ

پستارسال شده در: چهارشنبه ارديبهشت ماه 15, 1395 2:04 pm
توسط bahar


من از عالم تو را تنها گزینم
روا داری که من غمگین نشینم
دل من چون قلم اندر کف توست
ز توست ار شادمان وگر حزینم
بجز آنچ تو خواهی من چه باشم
بجز آنچ نمایی من چه بینم
گه از من خار رویانی گهی گل
گهی گل بویم و گه خار چینم
مرا تو چون چنان داری چنانم
مرا تو چون چنین خواهی چنینم
تو بودی اول و آخر تو باشی
تو به کن آخرم از اولینم
بجز چیزی که دادی من چه دارم
چه می جویی ز جیب و آستینم

دیوان شمس

Re: ღ نجوای عاشقی ღ

پستارسال شده در: يکشنبه ارديبهشت ماه 19, 1395 1:50 pm
توسط bahar


از آن زمان که متوجه عواقب نگرانی شده ام،
اگر همه ثروتم را نیز از دست بدهم
هرگز نگران نخواهم شد؛
آنچه را که می توانم انجام می دهم
و بقیه را به خدا می سپارم

Re: ღ نجوای عاشقی ღ

پستارسال شده در: دوشنبه ارديبهشت ماه 19, 1395 12:00 am
توسط bahar


من نماز عشق را امشب به جا آورده‌ام
با تمام خویشتن رو به خدا آورده‌ام

چشم سر را به تماشای تو هرگز نداشتیم
این بار چشم دلم رو بر دعا آورده‌ام

دستهای تشنه‌ام بنگر چگونه در سبوست
تشنگی‌ام بر آب شفا آورده‌ام

جام اساس کلام مدتی خالی شده است

من دلم را در حضورت چون گدا آورده‌ام
چشمهای واژه‌ام در آتش هجر تو سوخت باز

هم من در فراقت گریه‌ها آورده‌ام

قدرت پرواز نبود در دل بیمار من
جسم زار خویش را بهر دوا آورده‌ام

دست من خالی شد و پای صبورت جای رفت
هر چه در خود داشتم بی‌ادعا آورده‌ام


Re: نجوای عاشقی

پستارسال شده در: پنج شنبه خرداد ماه 13, 1395 10:31 am
توسط bahar