حــرفـــهــای دلــتــنگــــی‏ ...

در این بخش شعر و نوشته های ادبی مختلف قرار دارد

مديران انجمن: tarannom, CafeWeb, Dabir, Noha, bahar, Modir-Farhangi

حــرفـــهــای دلــتــنگــــی‏ ...

پستتوسط Ramin » يکشنبه بهمن ماه 1, 1391 8:50 pm

مــــــــــــــــــــــــادر ...




گفتم مادر! ... گفت: جانم
گفتم درد دارم! ... گفت: بجانم
گفتم خسته ام! ... گفت: پریشانم
گفتم گرسنه ام! ... گفت : بخور از سهمِ نانم
گفتم کجا بخوابم! ... گفت: روی چشمانم
اما یک بار نگفتم: مادر من خوبم شادم...!
همیشه از درد گفتم و از رنج.....!


♥  عاشـــــــــــقتم مــــــــــــــــــــــــادر ♥

وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ...

برای نویسنده این مطلب Ramin تشکر کننده ها: 8
CafeWeb (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), Roobar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), Shaghayegh (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), parvaz69 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), praise (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), tafgah72 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), tarannom (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 57.14%
 
نماد کاربر
Ramin
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 999
تاريخ عضويت: شنبه مرداد ماه 22, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 945 بار
تشکر شده: 1633 بار
امتياز: 2940

پستتوسط Roobar » دوشنبه بهمن ماه 1, 1391 12:53 am

دفتر خاطرات دوران کودکی...شاید خیلی از شما دست نوشته های دوران کودکیتونو داشته باشید.

با اون خط خرچنگ قورباغه و کلی غلط املایی...

امشب باز هوس کردم برم تو عالم بچگی هام:

((در تعتیل شدن مدارس مابه جاهای خوبی رفتیم

که با به ما خیلی خوس گزشت.

من در تعتیلات طفریح زیادی کردم.من مادر و پدرم را دوست دارم.
من باید معلمم را هم دوست داشته باشم چون به ماها سواد یاد میدهدو....))۱۳۷۷"

دلم برای اون همه سادگی تنگ شده....

الان دیگه این  تفریح مزه ی طفریح های کودکی رو هرگز نمیده!!

برای نویسنده این مطلب Roobar تشکر کننده ها: 2
Ramin (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
Roobar
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 185
تاريخ عضويت: پنج شنبه دي ماه 27, 1391 12:30 am
تشکر کرده: 113 بار
تشکر شده: 133 بار
امتياز: 70

پستتوسط Ramin » جمعه بهمن ماه 5, 1391 12:45 am

بخشش ...



خستگی را تو به خاطر مسپار؛

که افق نزدیک است؛

و خدایی بیدار، که تو را می بیند؛

و به عشق تو، همه حادثه ها می چیند؛

که تو یادش افتی و بدانی که؛

همه بخشش از اوست و همین اش کافی ست ...

وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ...

برای نویسنده این مطلب Ramin تشکر کننده ها: 4
Roobar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), Shaghayegh (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), praise (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 28.57%
 
نماد کاربر
Ramin
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 999
تاريخ عضويت: شنبه مرداد ماه 22, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 945 بار
تشکر شده: 1633 بار
امتياز: 2940

پستتوسط tarannom » جمعه بهمن ماه 6, 1391 9:14 pm




نازنین مادرم

بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟

صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟

آن زمان که خط خطی های بی‌قراری ام را با مهر و محبّتت پاک می‌کردی و با صبر و بردباری کلمه‌ به کلمه ی زندگی را به من دیکته می‌گفتی

خوب به خاطرم مانده است.

و من باز فراموش می‌کردم محبت تشدید دارد.

در تمام مراحل زندگی، قدم به قدم، هم پای من آمدی، بار ها بر زمین افتادم و هر بار با مهربانی دستم را گرفتی.

آری، از تو آموختم، حتی در سخت ترین شرایط،

امید را هرگز از یاد نبرم.


یادم نمی‌رود چه شب ها که تا صبح بر بالینِ من، بوسه بر پیشانیِ تب دارم می‌زدی

و چه روزها که با مهر مادرانه ات لقمه‌های عشق را در دهانم می‌گذاشتی

و من باز لجبازتر از همیشه دستت را رد می‌کردم!

وقتی بوسه بر دستان چروکیده ات می‌زنم،


یاد کودکی‌ام می‌افتم که همیشه به خاطر لطافت دستانت به همه فخر می‌فروختم

و حال به خاطر خشکی دستانت با افتخار می‌گویم این دستان مادر من است که تمام زندگی‌اش را به پای من گذاشت؛

من با نوازش همین دست ها بزرگ شدم و امروز با تمام وجودم می‌گویم:

مادرم مدیون تمام مهربانی‌هایت هستم و  کمی کمتر از آنچه تو دوستم داری، دوستت دارم.




برای نویسنده این مطلب tarannom تشکر کننده ها: 4
Ramin (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), Roobar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), ghazal66 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 28.57%
 
نماد کاربر
tarannom
کاربر حرفه ای سایت
کاربر حرفه ای سایت
 
پست ها : 1303
تاريخ عضويت: جمعه فروردين ماه 18, 1391 11:30 pm
تشکر کرده: 610 بار
تشکر شده: 1107 بار
امتياز: 4610

پستتوسط praise » شنبه بهمن ماه 7, 1391 3:24 pm

ساعت 3شب بودکه صدای تلفن،پسری راازخواب بیدارکرد. پشت خط مادرش بود پسربا عصبانیت گفت:چرا این وقت شب مرا ازخواب بیدار کردی؟
مادر گفت :25سال قبل در همین موقع شب تومرا ازخواب بیدار کردی فقط خواستم بگویم تولدت مبارک . پسراز این که دل مادرش را شکسته بود تاصبح خوابش نبرد،صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش راپشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت ولی مادر دیگر در این دنیا نبود

برای نویسنده این مطلب praise تشکر کننده ها: 4
Ramin (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), Roobar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), ghazal66 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 28.57%
 
نماد کاربر
praise
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 124
تاريخ عضويت: شنبه آذر ماه 24, 1391 12:30 am
تشکر کرده: 284 بار
تشکر شده: 110 بار
امتياز: 30

پستتوسط Ramin » چهارشنبه بهمن ماه 25, 1391 6:41 pm

ببخـــــــــش مــــــــــــرا ...





خـــــــــدای من ...

ببخش مرا ...

به خاطر همه درهایی که کوبیدم و خانه تـــــــــو نبود !!!!....

وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ...

برای نویسنده این مطلب Ramin تشکر کننده ها: 2
Noha (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), parvaz69 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
Ramin
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 999
تاريخ عضويت: شنبه مرداد ماه 22, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 945 بار
تشکر شده: 1633 بار
امتياز: 2940

پستتوسط parvaz69 » چهارشنبه بهمن ماه 25, 1391 8:19 pm

دلم میگیره خودمم نمی دونم چرا ولی بیشتر از خودم نا امید میشم  زمانی که بخوام با خدا حرف بزنم ولی هیچ کلمه ای به ذهنم نمیاد ، انگار ذهنم خالی از هر نوع کلمه است ....
تازه است می فهمم چقدر دورم  ، دورتر از اونچه که حتی به تصور خودمم نمی گنجه
همیشه خدا هست
نماد کاربر
parvaz69
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 140
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 21, 1391 12:30 am
تشکر کرده: 368 بار
تشکر شده: 197 بار
امتياز: 1100

پستتوسط pejmanava » چهارشنبه بهمن ماه 25, 1391 9:15 pm

parvaz69 نوشته است:دلم میگیره خودمم نمی دونم چرا ولی بیشتر از خودم نا امید میشم  زمانی که بخوام با خدا حرف بزنم ولی هیچ کلمه ای به ذهنم نمیاد ، انگار ذهنم خالی از هر نوع کلمه است ....
تازه است می فهمم چقدر دورم  ، دورتر از اونچه که حتی به تصور خودمم نمی گنجه



خدا به ما نزدیکه (اینو بارهای بار خوندیم ولی این بار یه کم بیشتر در این ایه تدبر و تعقل به خرج بدیم )ودر این باره میفرمایند که :


وَنَحْنُ أَقْرَ‌بُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِ‌يدِ ﴿١٦﴾سورة ق


کافیه که شرایط رو جور کنیم تا خداکه در نزدیکیه ما هستش رو حس کنیم .


پیروز باشید .
وتوفیق من الله العزیز




یا الله خلصنی



برای نویسنده این مطلب pejmanava تشکر کننده ها: 2
parvaz69 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), tarannom (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
pejmanava
کاربر حرفه ای سایت
کاربر حرفه ای سایت
 
پست ها : 2997
تاريخ عضويت: جمعه آبان ماه 4, 1391 12:30 am
محل سکونت: Mahabad
تشکر کرده: 2893 بار
تشکر شده: 3332 بار
امتياز: 25740

پستتوسط tarannom » چهارشنبه بهمن ماه 25, 1391 10:34 pm

خدای من

در این دنیا که تمام نشانه های فناپذیری انسان را فریاد میزنند

به کدامین داشته هایمان ایمان بیاوریم

که ماندگار باشد غیر تو

که هرچه از در خطا آمدم تومهر عطا کردی






برای نویسنده این مطلب tarannom تشکر کننده ها:
pejmanava (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
tarannom
کاربر حرفه ای سایت
کاربر حرفه ای سایت
 
پست ها : 1303
تاريخ عضويت: جمعه فروردين ماه 18, 1391 11:30 pm
تشکر کرده: 610 بار
تشکر شده: 1107 بار
امتياز: 4610

پستتوسط tarannom » چهارشنبه بهمن ماه 25, 1391 10:54 pm

باز هم منم ... ... باز هم منم بنده ی پر از خطایت

خدایا سخت دلتنگت هستم ... دلتنگ حرف های قشنگت ...

حرفهای قشنگی که با خوندنشون کل وجودم آروم می گیره ...

خدایا باز اومدم بگم منم همون بنده ای که همیشه به تو پناه اورده

همون بنده ای که همیشه ازت خواسته دستش جز در درگاه تو

جلوی کسی دراز نشه ... خدایا این روزها بیشتر به فکر فرو می روم

به این فکر می کنم که نکنه امروز روز آخر باشه ... نکنه فردایی نباشه ...

آیا من آماده ام ؟ نه نه نه نه خدایا من بنده ی گنه کارت آمادگی آمدن را

ندارم ... خدایا ازت می خوام تا نیامرزیدیم از این دنیا مرا نبر

خدایا لحظه و آنی من رو  به خودم وا مگذار ... خدابا بی تو هیچم

خدایا غرور را ازم دور کن که اگر غرور هم راهم شد اگه شد رفیقم

دیگه هیچی ندارم ... خدایا ایمانم را زیاد کن و نزار ذره ای از ایمانم کم

بشه ... نزار خودم را فراموش کنم ...

خدایا تو که همیشه یه پله بالاتر وایسادی تا دست بنده ات را بگیری

تو که همیشه با مهر و محبت داری به بنده ات نگاه می کنی ...


نگاه کن ... ببین این دستانم را ... به سوی تو دراز کردم که بگیزیشون

که نزاری پرت بشم به پله های پایین .......












برای نویسنده این مطلب tarannom تشکر کننده ها:
pejmanava (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
tarannom
کاربر حرفه ای سایت
کاربر حرفه ای سایت
 
پست ها : 1303
تاريخ عضويت: جمعه فروردين ماه 18, 1391 11:30 pm
تشکر کرده: 610 بار
تشکر شده: 1107 بار
امتياز: 4610

پستتوسط shahrokh » چهارشنبه بهمن ماه 25, 1391 11:00 pm

در استانه فصلی به نام دلتنگی %عبور میکنم از ازدحام دلتنگی
بیا تا بسرایم برایت از ته دل% فرازی از غزل ناتمام دلتنگی
تصدق سر ان چهره ی گشاده ی تو%اگر که عالم شد بکام دلتنگی
نگو که چرا همسفر غصه ها شده ام%که همدمم اند لب من و جام دلتنگی
تمام عمر، صبورانه جستجو کردم% نبود جای خوشی در مرام دلتنگی
خدا کندکه نیفتد گذار بودن تو% شبی،دمی،نفسی هم به دام تو
تو در سپیده ی فردا،به یاد من باش
                                     که افتاب من امد به بام دلتنگی....[
size=12]   
:?
:?
:?



نماد کاربر
shahrokh
کاربر فعال
کاربر فعال
 
پست ها : 71
تاريخ عضويت: يکشنبه بهمن ماه 7, 1391 12:30 am
محل سکونت: mehabad
تشکر کرده: 19 بار
تشکر شده: 31 بار
امتياز: 10

پستتوسط shahrokh » چهارشنبه بهمن ماه 25, 1391 11:02 pm

در استانه فصلی به نام دلتنگی %عبور میکنم از ازدحام دلتنگی
بیا تا بسرایم برایت از ته دل% فرازی از غزل ناتمام دلتنگی
تصدق سر ان چهره ی گشاده ی تو%اگر که عالم شد بکام دلتنگی
نگو که چرا همسفر غصه ها شده ام%که همدمم اند لب من و جام دلتنگی
تمام عمر، صبورانه جستجو کردم% نبود جای خوشی در مرام دلتنگی
خدا کندکه نیفتد گذار بودن تو% شبی،دمی،نفسی هم به دام تو
تو در سپیده ی فردا،به یاد من باش
                                     که افتاب من امد به بام دلتنگی....
نماد کاربر
shahrokh
کاربر فعال
کاربر فعال
 
پست ها : 71
تاريخ عضويت: يکشنبه بهمن ماه 7, 1391 12:30 am
محل سکونت: mehabad
تشکر کرده: 19 بار
تشکر شده: 31 بار
امتياز: 10

پستتوسط shahrokh » چهارشنبه بهمن ماه 25, 1391 11:06 pm

خنده هایم شعار دلتنگی است.
نقشبند حصار دلتنگی است.

روی هر کهنه قاب تنهایی.
یک وجب از غبار دلتنگی است.

در تو ای من! من حقیقت جو!
تا ابد شوره زار دلتنگی است.

عشق هم بی بهانه ترکت کرد .
یادگارش مزار دلتنگی است.

باورت نیست باغ رویایم
بی بهاراز بهار دلتنگی است؟
نماد کاربر
shahrokh
کاربر فعال
کاربر فعال
 
پست ها : 71
تاريخ عضويت: يکشنبه بهمن ماه 7, 1391 12:30 am
محل سکونت: mehabad
تشکر کرده: 19 بار
تشکر شده: 31 بار
امتياز: 10

پستتوسط Ramin » جمعه اسفند ماه 3, 1391 2:01 am




اى دل تــــو  چرا از اين دنـــيا بى خــــبرى

روز هـــا و شب هــا در طـــلب ســـيم و زرى

ســـرمـايه تــــو از اين جــــهان، يك كـــفن است

مـعلوم نــباشد كه آن هم بـــي بريم , يا نـبريم  ...

وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ...

برای نویسنده این مطلب Ramin تشکر کننده ها: 3
Noha (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), pejmanava (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), yasna (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 21.43%
 
نماد کاربر
Ramin
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 999
تاريخ عضويت: شنبه مرداد ماه 22, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 945 بار
تشکر شده: 1633 بار
امتياز: 2940

پستتوسط asra » جمعه اسفند ماه 4, 1391 1:00 pm

سرتاپای خودم را که خلاصه میکنم،می شوم قده یه کف دست خاک که ممکن بود یک تکه اجر باشد توی دیوار یک خانه...

یا یک قلوه سنگ روی شانه ی یک کوه...

یا مشتی سنگ ریزه،ته ته اقیانوس...

یا حتی خاک یک گلدان باشد،خاک همین گلدان پشت پنجره...

یک کف دست خاک که ممکن است هیچ وقت،هیچ اسمی نداشته باشد وتا همیشه خاک باقی بماند،فقط خاک...

اما حالا یک کف دست خاک وجود دارد که خدا به او اجازه داده نفس بکشد،بشنود،بفهمد،جان داشته باشد.

یک مشت خاک که اجازه دارد عاشق شود،انتخاب کند،عوض شودو تغییرکند.

وای خدای بزرگ!!!!!من چه قدر خوشبختم.من همان خاک انتخاب شده ام،همان خاکی که با بقیه خاک ها فرق می کند.

من ان خاکی هستم که دردست خدا ورزیده شده ام وخدا از نفسش دران دمیده.

من همان خاک قیمتی ام،حالا می فهمم چرافرشته ها ان فدر حسودی شان شد...!

اما اگر این خاک،این خاک برگزیده،خاکی که اسم دارد،قشنگترین اسم دنییییییییییییارا،خاکی که نور چشمی وعزیز دردانه خداست.

اگرنتواند تغییر کند،اگرعوض نشود،اگرانتخاب نکند،اگر همین طورخاک باقی بماند،اگر ان اخر که قرار است برگرددو خود جدیدش را تحویل خدا بدهد،سرش رابیندازد پایین وبگوید:

ای کاش خاک بودم...!

این وحشتناک ترین جمله ای است که یک ادم،یک انسان می توانند بگوید،یعنی این که حتی نتوانسته خاک باشد،چه برسه به ادم،یعنی این که...




عارفان علم عاشق می شوند* بهترين مردم معلم می شوند* عشق با دانش متمم می شود*  هر که عاشق شد معلم می شود*

برای نویسنده این مطلب asra تشکر کننده ها:
Noha (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
asra
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 134
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 1, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 319 بار
تشکر شده: 191 بار
امتياز: 30

بعدي

بازگشت به شعر و نوشته های ادبی

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 8 مهمان