طی شد این عمر تو دانی به چه سان؟

در این بخش شعر و نوشته های ادبی مختلف قرار دارد

مديران انجمن: tarannom, CafeWeb, Dabir, Noha, bahar, Modir-Farhangi

طی شد این عمر تو دانی به چه سان؟

پستتوسط mehr » جمعه ارديبهشت ماه 22, 1390 12:14 am

طی شد این عمر تو دانی به چه سان؟

پو چ وبس تند چونان باد دمان

همه تقصیر من است ،خودم میدانم........

که نکردم  فکری وتأمل ننمودم روزی ،ساعتی  یا آنی

که چه سان می گذرد عمر گران ؟



کودکی رفت به بازی ،به فراغت ،به نشاط...

فارغ از نیک وبد ومرگ وحیات

همه گفتند کنون تا بچه است ،بگذارید بخندد شادان

که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست!!!

بایدش نالیدن!!

که پس از این زچه رو نتوان خندیدن؟

هیچ کس نیز نگفت:

زندگی چیست؟ چرا می آییم؟ بعد از این چند صباح ،به کجا باید رفت؟

با کدامین توشه،به سفر باید رفت؟

من نپرسیدم وهیچ کس نیز مرا هیچ نگفت!



نوجوانی سپری گشت به بازی ،به فراغت ،به نشاط

فارغ از نیک وبد ومرگ وحیات

بعد از آن نفهمیدم من،که چه سان عمر گذشت

لیک گفتند همه:که جوانست هنوز

بگذارید جوانی بکند،بهره از عمر برد،کامروایی بکند

بگذارید که خوش باشد ومست

بعد از این بازی ورا عمری هست....

یک نفر بانگ بر آورد که او ،از هم اکنون باید فکر فردا بکند

دیگری آوا داد:که چو فردا بشود،فکر فردا بکند

سومی گفت :همانگونه که دیروزش رفت،بگذرد امروزش،همچنین فردایش



با همه این احوال ،من نپرسیدم هیچ که چه سان دی بگذشت!؟

آن همه قدرت ونیروی عظیم به چه ره مصرف گشت؟

نه تفکر ،نه تعمق ،و نه اندیشه دمی

عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی....

چه ثوابی که زکف دادم...

من نپرسیدم وکس نیز مرا هیچ نگفت!



قدرت عهد شباب ،می توانست مرا تا به خدا پیش برد

لیک بیهوده تلف گشت جوانی ،هیهات!

آن کسانی که نمی دانستند"زندگی یعنی چه؟"رهنمایم بودند!

عمرشان طی شده بی ارزش وبیهوده

و مرا می گفتند،که چو آنها باشم

که چو آنها دائم ،فکر خوردن باشم

فکر تأمین معاش ،فکر ثروت باشم

کس مرا هیچ نگفت ،زندگانی کردن،فکر خود بودن وغافل ز جهان بودن نیست؟

من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت!

و صد افسوس که چون عمر گذشت ،معنی اش فهمیدم!!!

حال می پندارم ،هدف از زیستن این است رفیق

من شدم خلق،که با عزمی جزم،با دلی آسوده،فارغ از شهوت وآز وحسد وکینه وبخل

پای از بند هواها گسلم،پای در راه حقایق بنهم

مملو از عشق وجوانمردی وعلم ،در ره کشف حقایق کوشم

زره جنگ برای بد وناحق پوشم

ره حق پویم وحق گویم وبس

آنچه آموخته ام ،بر دگران نیز نکو آموزم

شمع راه دگران گردم وبا شعله خویش

ره نمایم  به همه ،گر چه سرا پا سوزم

من شدم خلق که مثمر باشم

نه چنین زاید و بی جوش وخروش

عمر بر باد وبه حسرت خاموش

ای صد افسوس که چون عمر گذشت ،معنی اش فهمیدم...........

برای نویسنده این مطلب mehr تشکر کننده ها: 2
SharakamPawa (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), Sirwan-R (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
mehr
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 924
تاريخ عضويت: دوشنبه فروردين ماه 8, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 1274 بار
تشکر شده: 1137 بار
امتياز: 1630

پستتوسط Sirwan-R » جمعه فروردين ماه 25, 1391 3:01 pm

سلام...
شعر زیبایی بود...ممنون
از این قسمت شعر خیلی خوشم آمد:

"با همه این احوال ،من نپرسیدم هیچ که چه سان دی بگذشت!؟

آن همه قدرت ونیروی عظیم به چه ره مصرف گشت؟

نه تفکر ،نه تعمق ،و نه اندیشه دمی

عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی....

چه ثوابی که زکف دادم...

من نپرسیدم وکس نیز مرا هیچ نگفت! "

اَلعِبادَهُ سَبعونَ جُزء، اَفضَلُها جُزءً طَلَبُ الحَلالِ
نماد کاربر
Sirwan-R
کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
 
پست ها : 30
تاريخ عضويت: چهارشنبه فروردين ماه 23, 1391 11:30 pm
محل سکونت: pawe
تشکر کرده: 29 بار
تشکر شده: 19 بار
امتياز: 0


بازگشت به شعر و نوشته های ادبی

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 7 مهمان