بنام خدا
به اتفاق دوستم به یک مهمونی دعوت شده بودم . همینطور که به جمع مهمونها نگاه می کردم از ش پرسیدم .
راستی یک سوال ؟ چطور میشه بین اینهمه آدم تو جامعه دوست و دشمن رو شناخت ؟
کمی تامل کرد و با لبخندی گفت گفت : جوابش خیلی ساده ست ! راه داره !
میخوای بدترین دشمنت و بهترین دوستت رو در این جمع بهت معرفی کنم ؟
بهت زده بهش گفتم : مگه چنین چیزی ممکنه ؟
گفت بله یک روش پیچیده ولی آسون داره ، تو قلبت نیت کن و چشمات رو ببند .
بعد با انگشت به یکی از جهات اشاره کن . من که از این روش جواب گرفتم .
با ناراحتی گفتم : داری منو سرکار میذاری ؟
با لبخند گفت : البته که نه !
گفتم : مشکلی نداره ، پس الان امتحان می کنیم .
چشمهام رو بستم و نیت کردم بزرگترین دشمنم رو در اون مهمونی بشناسم و نا خوداگاه
با انگشت اشاره به روبرو و سمت راست اشاره کردم . وقتی چشمهام رو باز کردم از دیدنش جا خوردم ... !
گفت : در قضاوت عجله نکن ! بگذار انگشتات رو ببینم . یکی از انگشتات نفر رو برویی رو نشون میده و
یکی از انگشتهات رای متنع داده و سه تاشون هم دارن خودت رو نشون میدن .
خب با اکثریت آرا تصویب شد ، خودت ... بله ، خودت کسی هستی که بزرگترین ضربه ها رو ازش خوردی !
و نکته دیگه اینه که : خودت هم میتونی بهترین دوست خودت باشی ! بستگی به خودت داره ...
و من هنوز مات و مبهووت به انگشتهام نیگاه میکردم ... انگشتهایی که داشتند من رو نشون میدادند ...