هيچ نگهبان و نگه دارنده اي مانند اجل نيست

در این بخش داستانهای کوتاه و بلند قرار داده می شود

مديران انجمن: tarannom, CafeWeb, Dabir, Noha, bahar, Modir-Farhangi

هيچ نگهبان و نگه دارنده اي مانند اجل نيست

پستتوسط praise » پنج شنبه آذر ماه 30, 1391 12:32 pm

شاید واقعا آن چیزی که مدتی پیش در بغدادبرای یک مرد بسیارمعروف  پیش آمد،بهترین دلیل باشدبراین که ((اجل ازهرموجود زنده ای نگهبانی ومحافظت می کند)).
این مرد به دینداری و استواری ونیزبه علم ودانایی معروف بود،واكنون هم يكي از مسوولين قضايي عراق است
  
او دوسال  پیش  پسرش را براثر غرق شدن ازدست داد پسراو ((علي))نام داشت ومردم،مرد رابه به نام پسرش ،((ابوعلي))صدا ميزدند.

دريكي ازشب هاي بغداد ،ابو علي سوار ماشين خودش ميشود وبه آرامي ازمسيري كه نزديك خط راه آهن بود،حركت مي كند.در اين مسير ،ميان راه آهن

و جاده ،تقاطعي وجود داشت و ابوعلي هنگامي كه مي خواهد از تقاطع بكذرد ،متوجه حركت قطار بر روي راه آهن و  وقتي كه با ماشين خود از تقاطع عبور

مي كند،ناگهان متوجه قطاري در جند قدمي خودش مي شود و در اين حال،براي رهايي از برخورد ماشين با قطار،تصميم مي گيرد كه به سرعت حركت

كند،اما ماشين او مي ايستد و حركت نمي كند؛ در نتيجه ابو علي در جاي خود مي ماند و در حالي كه كلمه شهادتين راتكرار مي كند منتظر تصادف

قريب الوقوع با قطارمي شود.

قطار با ماشين ابو علي برخورد مي كند و بعد و بعد از طي مسافتي ((صد و پنجاه متر)) لكوموتيوران موفق ميشود قطار را متوقف كند.مردم به طرف

ماشين ابوعلي مي دوند و ناباورانه راننده رازنده وبدون اين كه آسيبي ديده باشد مي يابند و مي بينند كه به ماشين او نيز صدمه ي كمي وارد شده است!
....اما اين حادثه چطور روي مي دهد؟؟؟؟!!!!

دو سر آهني نوكدار ستون جلو(سبر)قطار به شيشه ي درهاي جلو و عقب سمت راست ماشين برخورد مي كنند و شيشه هارا شكسته داخل ماشين

فرو مي روند و ماشين را در جلوي قطار مقداري از زمين بلند مي كنند و در همين حال قطار به حركت خود ادامه مي دهد (وماشين راهم با خود مي برد

بدون اين كه آن را له كند)! وماشين هم جنان بالاتر از سطح زمين مي ماند وبا قطاري مي رود تا وقتي كه پس از طي مسافتي،لكوموتيوران موفق  
مي شود قطار را از حركت باز دارد!

ابوعلي خود درباره ي حادثه اي كه برايش آمده بود به من گفت:

اگر ماشين حتي به اندازه يك وجب جلوتر يا عقب تر از جاي برخورد مي رفت،دو آهني جلوقطاربه بدنه ي آن مي خورد مي كرد وآن را له مي كرد ودرنتيجه ،

نه اثري از من باقي مي ماند ونه از ماشيني كه درآن بودم!

اما ماشين در جايي متوقف شد كه گويي دقيقا براي آن آماده شده بود كه سر ستون جلو قطار درست به شيشه هاي دو در جلو وعقب سمت راست

ماشين  برخورد كند،بادقتي برابر بافرو كردن نخ در سوراخ سوزن !!

ابوعلي افزود:

قطار ماشين را برداشت وحمل كرد وبعد درجايي دورتر از محل تصادف ايستاد مردم به سوي من شتافتند تا ببينند چه شده است، آن ها درماشين را باز

كردنند و مرا بيرون آوردند وازمن برسيدند آيا آسيبي به تو نرسيده است ؟؟!!! ومن در جواب به آن ها ميگفتم : نه والله،آسيبي نديده ام ! وآن ها

مي گفتند :اين باور نكردني است ومرا به بيمارستان بردند و دكترها هم گفتند كه من هيچ مشكلي ندارم

ومن با ماشين خودم كه فقط شيشه هاي در عقب وجلو سمت راستش شكسته  بود به خانه برگشتم .

يكي از حاضران(درمجلس)به ابوعلي گفت:

پيامبرخدا(ص)راست ودرست فرموده اند كه((كه هيچ نگهبان و نگه دارنده اي مانند اجل نيست)).
نماد کاربر
praise
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 124
تاريخ عضويت: شنبه آذر ماه 24, 1391 12:30 am
تشکر کرده: 284 بار
تشکر شده: 110 بار
امتياز: 30

بازگشت به داستانهای کوتاه و بلند

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 3 مهمان