در این بخش داستانهای کوتاه و بلند قرار داده می شود
مديران انجمن: tarannom, CafeWeb, Dabir, Noha, bahar, Modir-Farhangi
توسط yasina » دوشنبه اسفند ماه 21, 1391 2:30 pm
وقت رسیدن مرگ
نشسته بود داشت تلویزیون تماشا میکرد که یهو مرگ اومد پیشش .
مرگ گفت : آلان نوبت تو ئه که ببرمت .
مرده یکم اشفته شد و گفت :
داداش اگه راه داره بیخیال ما شو بذار واسه بعد .
مرگ : نه اصلا راه نداره همه چی طبق برنامست . طبق لیستی که دست منه آلان نوبت توئه
مرد گفت : حداقل بزار یه شربت برات بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر .
مرگ قبول کرد و مرد رفت شربت بیاره . توی شربت دو تا قرص خواب آورقوی ریخت .
مرگ وقتی شربت رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت .
مرده لیست رو برداشت اسمشو پاک کرد و وآخر لیست نوشت و منتظر شد تا مرگ بیدار شه .
مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر لیست شروع میکنم .. . . . .
نتیجه :
سر هرکسی رو میشه کلاه گذاشت . . . الا مرگ
سر مرگ رو تا بحال هیچ کس نتونسته کلاه بزاره . . .
بیاییم با زنده ها هم منصفانه رفتار کنیم تا به وقت رسیدن مرگ هم منصفانه بپذیریم که
وقت رفتنمونه و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم
-
yasina
- کاربر ویژه
-
- پست ها : 203
- تاريخ عضويت: جمعه اسفند ماه 10, 1391 12:30 am
- تشکر کرده: 97 بار
- تشکر شده: 252 بار
- امتياز: 2440
-
بازگشت به داستانهای کوتاه و بلند
کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 5 مهمان