هنر آموز که از هنرمندی* در گشایی کنی نه در بندی

در این بخش داستانهای کوتاه و بلند قرار داده می شود

مديران انجمن: tarannom, CafeWeb, Dabir, Noha, bahar, Modir-Farhangi

هنر آموز که از هنرمندی* در گشایی کنی نه در بندی

پستتوسط Noha » جمعه مهر ماه 5, 1392 9:56 pm

هوالعلیم

سلام الله علیکم


در روز اول سال تحصیلی، خانم تامپسون معلم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت های اولیه مطابق

معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقی بین آنها قائل نیست .

البته او دروغ می گفت و چنین چیزی امکان نداشت.

مخصوصا این که پسر کوچکی در ردیف جلوی کلاس روی صندلی لم داده بود به نام  “تدی استودارد “ که خانم تامپسون

چندان دل خوشی از او نداشت .تدی سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباسهای کثیف به تن داشت،

با بچه های دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید.او واقعا دانش آموز نامرتبی بود و خانم تامپسون از دست او

بسیار ناراضی بود و سرانجام هم به او نمره قبولی نداد و او را رفوزه کرد.

امسال که دوباره تدی در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصیمم گرفت به پرونده تحصیلی سالهای قبل او نگاهی بیاندازد

تا شاید به علت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند. معلم کلاس اول تدی در پرونده اش نوشته بود:

تدی دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادی است. تکالیفش را خیلی خوب انجام می دهد و رفتار خوبی دارد.

رضایت کامل معلم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدی دانش آموز فوق العاده ای است.

همکلاسیهایش دوستش دارند ولی او به خاطر بیماری درمان ناپذیر مادرش که در خانه بستری است دچار مشکل روحی است.

معلم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر برای تدی گران تمام شده است.

او تمام تلاشش را برای درس خواندن می کند ولی پدرش به درس و مشق او علاقه ای ندارد.اگر شرایط محیطی

او در خانه تغییر نکند او به زودی با مشکل روبرو خواهد شد.

معلم کلاس چهارم تدی در پرونده اش نوشته بود: تدی درس خواندن را رها کرده و علاقه ای به مدرسه نشان نمی دهد .

دوستان زیادی ندارد وگاهی در کلاس خوابش می برد.

خانم تامپسون با مطالعه پرونده های تدی به مشکل او پی برد و از این که دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد.

تصادفا فردای آن روز، روز معلم بود و همه دانش آموزان هدایایی برای او آوردند. هدایای بچه ها همه در کاغذ

کادوهای زیبا و نوارهای رنگارنگ پیچیده شده بود،بجز هدیه تدی که داخل یک کاغذ معمولی و به شکل نامناسبی

بسته بندی شده بود. خانم تامپسون هدیه ها را سر کلاس باز کرد.وقتی بسته تدی را باز کرد یک دستبند کهنه که

چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود

.این امر باعث خنده بچه های کلاس شد اما خانم تامپسون فورا خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعریف از زیبایی دستبند کرد.

سپس آن را همانجا به دست کرد ومقداری از آن عطر را نیز به خود زد.  تدی آن روز بعد از تمام شدن

ساعت مدرسه مدتی بیرون مدرسه صبر کردتا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد.سپس نزد او رفت و به او گفت:

خانم تامپسون، شما امروز بوی مادرم را می دادید.

خانم تامپسون، بعد از خداحافظی از تدی، داخل ماشینش رفت و برای دقایقی طولانی گریه کرد.از آن روز به بعد، او آدم دیگری شد

و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش زندگی و عشق به همنوع به بچه ها پرداخت

و البته توجه ویژه ای نیز به تدی می کرد. بعد از مدتی، ذهن تدی دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون

او را بیشتر تشویق می کرد او هم سریع تر پاسخ می داد. به سرعت او یکی از باهوش ترین بچه های کلاس شد

و خانم تامپسون با وجودی که دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد، اما حالا تدی محبوب ترین دانش آموزان شده بود.

یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتی از تدی دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلمی هستید که من در عمرم داشته ام.

شش سال بعد، یادداشت دیگری از تدی به خانم تامپسون رسید.

او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و بازهم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمی هستید که در تمام عمرم داشته ام.

چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگری دریافت کرد که در آن تدی نوشته بود با وجودی که روزگار سختی داشته است

اما دانشکده را رها نکرده و به زودی از دانشگاه با رتبه عالی فارغ التحصیل می شود.

بازهم تاکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است.

چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامه ای دیگر رسید.

این بار تدی توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است.

بازهم خانم تامپسون را محبوب ترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود.

اما این بار، نام تدی در پایان نامه کمی طولانی شده بود: دکتر تئودور استودارد.

ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگری رسید. تدی در این نامه گفته بود که با دختری آشنا شده و می خواهند با هم ازدواج کنند.

او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسی در کلیسا،

در محلی که معمولا برای نشستن مادر داماد در نظر گرفته میشود بنشیند.خانم تامپسون بدون معطلی پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد ؟؟

او دستبند مادر تدی را با همان جاهای خالی نگین ها به دست کرد و علاوه بر آن یک شیشه

از همان عطری که تدی برایش آورده بود خرید و روز عروسی به خودش زد.تدی وقتی در کلیسا خانم تامپسون را دید

در گوشش گفت: خانم تامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم.

به خاطر این که باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمی هستم از شما متشکرم.

و از همه بالاتر به خاطر این که به من نشان دادید که می توانم تغییر کنم از شما متشکرم.

خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدی، تو اشتباه می کنی.

این تو بودی که به من آموختی که میتوانم تغییر کنم.من قبل از آن روزی که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردی، بلد نبودم چگونه تدریس کنم.

بد نیست بدانید که تدی استودارد هم اکنون در دانشگاه آیوا یک استاد برجسته پزشکی است و

بخش سرطان دانشکده پزشکی این دانشگاه نیز به نام او نامگذاری شده است !

حال این مامعلمان – باهمه ناملایمات  وناگواری هایی که درحق وحقوقمان صورت می گیرد- هستیم که

ازاین داستان واقعی وامثال آن که درمدارس وکلاس های درس مان کم نیستند پندوعبرت بگیریم وبدانیم که سرنوشت خود،

خانواده وجامعه وجهان دردستان توانمندماست وخودرادست کم نگیریم وسرنوشت را بایدازسرنوشت.


وبه قول شاعر:

درس معلم اربود زمزمه محبتی

جمعه به مکتب آوردطفل گریزپای را  .



اللهم وفقنا لما تحب و ترضی


الـلـهم ء ات أنــفـسنا تقـــواهــا و زکیـــها إنــک أنــت خــیر من زکــیها

نماد کاربر
Noha
معاون و ناظر سایت
معاون و ناظر سایت
 
پست ها : 1424
تاريخ عضويت: پنج شنبه اسفند ماه 25, 1389 12:30 am
محل سکونت: pavah
تشکر کرده: 2031 بار
تشکر شده: 1557 بار
امتياز: 4930

بازگشت به داستانهای کوتاه و بلند

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 2 مهمان