گفتگویی با شیطان

در این بخش مسایل دینی مربوط به بانوان قرار داده می شود

مديران انجمن: CafeWeb, Dabir, Noha, bahar, Modir-Banowan

گفتگویی با شیطان

پستتوسط mehr » جمعه تير ماه 30, 1390 12:35 am

گفتم: می ترسم نمازم قضا شود.

گفت: وقت زیاد است جبران میکنی

گفتم: نماز جماعت مسجد از دستم می رود.

گفت: ای بابا چرا این همه به خودت سخت میگیری

... اینقدرمرا به حرف گرفت که خورشید نمایان شد... شیطان تو دلم بهم گفت: غم مخور تمام روز می توانی قضایش کنی

... خواستم اذکار صبحگاهی را بخوانم باز هم دلم را به وسوسه هایش مشغول کرد...

گفتم: نگذاشتی اذکارم را هم بخوانم

گفت: ولش کن غروب می خوانی

...خواستم توبه کنان روز را شروع کنم

گفت: ول کن بابا هنوز جوانی از زندگی لذت ببر

گفتم: از مرگ می ترسم

گفت: حالا حالاها عمر داری بی خیال مرگ

... رفتم کتابی مطالعه کنم

گفت:چیکار میکنی برو روحت را با گوش دادن به ترانه ای آوازی چیزی مشغول کن

گفتم: نه حرام است

گفت: برخی از علما اجازه داده اند

گفتم: در دفترم احادیث حرام بودن آن را یادداشت کرده ام

گفت: همه ی آنها ضعیفند

... زن جوانی از جلو خانه ام رد شد، نگاهم را پایین انداختم.

گفت: چرا نگاه نمی کنی؟

گفتم: درست نیست برای دلم خطر دارد

گفت: خطر چیه در زیباییش تفکر کن و به حلال بیاندیش



... مدتی بعد در راه سفر خانه ی خدا به او رسیدم...

گفت: آها کجا به خیریت

گفتم: برای انجام عمره می روم

گفت: بابا مگه مجبور بوده ای خودت را تا این حد به زحمت انداخته ای، درهای حسنات دیگر، که بسته نشده اند راههای عمل خیر بسیارند.

گفتم: اعمال انسان بایستی اصلاح شوند.

گفت: هیچکس به عمل خودش به بهشت نمی رود مگر به رحمت خدا نباشد.

... مکه که رسیدم خواستم بروم برای مردم سخنرانی کنم ...

گفت: خودت را به مهلکه منداز

گفتم: برای مردمان سودمند است

گفت:می ترسم با این سخنرانیها مشهور بشی وازخودت درری که تباه نفس میشوی

گفتم: نظرت درمورد بعضی ها چیست؟

گفت: کی ها؟

گفتم: علمای حدیث!

گفت: هر جا حرفی می زنم اینها رو حرفم حرف می زنند

گفتم: فرعون و ابوجهل و ابولهب

گفت: خدا رحمتشان کند برادران دینی هم بودیم خیلی برایشان زحمت کشیدم

گفتم: ذکر و اورادی نداری؟

گفت چرا دارم آواز و ترانه

گفتم: شغلی نداری؟

گفت: چرا دارم آرزومندی

گفتم: نظرت در مورد بازارها چیست؟

گفت: پرچم ما آنجا برافراشته شده و دوستانمان دور هم جمعند

گفتم: علما را چگونه گمراه می کنی؟

گفت:با علاقمندکردنشان به حضور وخودنمایاندن در محافل و خودپسندی و غرور و حسادت نسبت به داناتراز خودشان.

گفتم: زنان و دختران را چگونه گمراه می سازی؟

گفت: با خودنمایی و بدحیایی، با ترک دستور دین و انجام اعمال نهی شده.

گفتم: مردان را چطور؟

گفت: با  خشم و غرور و چشم چرانی

گفتم: مردمان عادی را چگونه از راه به در می کنی؟

گفت: با غیبت و سخن چینی و مشغول بودن به کارها و سخنان پوچ و به درد نخور

گفتم: ثروتمندان چی؟

گفت: با معاملات ناشرعی و ربادار، صدقه ندادن و اسراف در مخارج منزل.

گفتم:جوانان چی؟

گفت: با عشق و عاشقی، کوچک شمردن دستورات دین و بی خیالی نسبت به آینده

گفتم: نظرت در مورد دولت اسراییل چیست؟

گفت: امان از دست غیبت! اسراییل دولت محبوب من است،دلم جای اوست.

گفتم: اهل بدعت این توجیهاتشان را از کجا آورده اند؟

گفت: از علوم بنده ی حقیر به ارث برده اند.

گفتم: در رابطه با مجلات و روزنامه های تفریحی چه می گویی؟

گفت: اوقات واموال میلیونها نفر را با آنها تلف می کنم.

گفتم: با شرابخوار سخنی نداری؟

گفت: به او می گویم جان برادر! تا غمی داری و تا آخرین قطره ی مشروبت، بطری ات را بر زمین نگذار؛ هم وغمت را فراموش کن بعد هم خدا بزرگ است.

گفتم: چه کسانی را بیشتر دوست داری؟

گفت: ، خوانندگان و طرفدارانشان، آدمهای عصبی و عزیزان معصیت بارم.

گفتم: از چه کسانی بیشتر بدت می آید؟

گفت: از این نمازخوانهای مخلص و غم دیگران خورها، از اهل علم متقی هم بیشتر از اهل عبادت خالی،متنفرم.

گفتم: اعــــــــــــوذ بالله منک  ازدست تو به خدا پناه می برم  ناگهان برای لحظاتی هم که شده بود تنهایم گذارد و ناپدید شد.

منبع:  وب سایت راه رستگاری

برای نویسنده این مطلب mehr تشکر کننده ها: 3
Ramin (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), abdulrahman (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), abumoez (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 21.43%
 
mehr
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 924
تاريخ عضويت: دوشنبه فروردين ماه 8, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 1274 بار
تشکر شده: 1137 بار
امتياز: 1630

پستتوسط basireh » جمعه تير ماه 31, 1390 11:19 am

سلام ممنون از مطلب جالبتون

بگو می برم سوی ربی پناه

که خلق جهان راست شاه و اله

ز شیطان خناس کز مکر و شر

کند وسوسه قلبهای بشر

کند وسوسه قلبها هر دمی

چه از جن بود او چه از آدمی
گر همچو من افتاده ی این دام شوی / ای بس که خراب فرقه و جام شوی  
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم/ با ما منشین و گرنه بد نام شوی

برای نویسنده این مطلب basireh تشکر کننده ها:
mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
basireh
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 277
تاريخ عضويت: چهارشنبه اسفند ماه 24, 1389 12:30 am
تشکر کرده: 317 بار
تشکر شده: 236 بار
امتياز: 10

پستتوسط mehr » دوشنبه مهر ماه 11, 1390 1:01 pm

حکایت زیبا : زمين خوردن  نمازگزار

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.

مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد! او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ به دست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.

مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.

مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.

مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.


مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد ابتدا با شنیدن این جواب جا خورد.

شیطان در ادامه توضیح می دهد: من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.
وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به همان راه به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید.

من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید. بنا بر این، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.

منبع:http://kani1.blogfa.com/post-33.aspx
"اللّهم انّا نسالک عیش السعداء و موت الشهداء و مرافقه الانبیاء و النصر علی الاعداء"

برای نویسنده این مطلب mehr تشکر کننده ها:
Ramin (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
mehr
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 924
تاريخ عضويت: دوشنبه فروردين ماه 8, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 1274 بار
تشکر شده: 1137 بار
امتياز: 1630

پستتوسط Ramin » شنبه مهر ماه 23, 1390 8:45 pm

" داستانی عبرت انگیز درباره شیطان "


دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می فروخت. مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو می کردند و هول می زدند و بیشتر می خواستند. توی بساطش همه چیز بود:
غرور، حرص، دورغ و خیانت، جاه طلبی و ...

هر کس چیزی می خرید و در عوض چیزی می داد.
بعضی ها تکه ای از قلبشان را می دادند و بعضی پاره ای از روحشان را. بعضی ها ایمانشان را و بعضی دیگر آزادگی شان را ...

شیطان می خندید و دهانش بوی گند می داد. حالم را به هم می زد. دلم می خواست همه نفرتم را توی صورتش تف بکنم.
انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم، فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا می کنم. نه قیل و قال می کنم و نه کسی را مجبور می کنم چیزی از من بخرد. می بینی! آدم ها خودشان دور من جمع شده اند...

جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیک تر آورد و گفت: البته تو با اینها فرق می کنی. تو زیرکی و مومن. زیرکی و ایمان، آدم را نجات می دهد. اینها ساده اند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب می خرند.
از شیطان بدم می آمد. حرف هایش اما شیرین بود.گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت...
ساعت ها کنار بساطش نشستم و تا اینکه چشمم به جعبه ی عبادت افتاد که لا به لای چیزهای دیگر بود . دور از چشم شیطان! آن را توی جیبم گذاشتم.
با خودم گفتم: بگذار یه بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد...

به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود.جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم، نبود! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته ام.
تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم. می خواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود !!
آن وقت نشستم و های های گریه کردم. اشک هایم که تمام شد، بلند شدم. بلند شدم تا بی دلی ام را با خودم ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را ...
و همان جا بی اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم، به شکرانه قلبی که پیدا شده بود...



وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ...

برای نویسنده این مطلب Ramin تشکر کننده ها: 2
abdulrahman (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
Ramin
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 999
تاريخ عضويت: شنبه مرداد ماه 22, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 945 بار
تشکر شده: 1633 بار
امتياز: 2940

پستتوسط mashreghi » يکشنبه مهر ماه 24, 1390 10:46 am

السلام علیکم و رحمة الله و برکاتة
واقعا از همه ی شما بخاطر مطلب قشنگتون ممنون
جزاک الله و خیرا
الهم اجرنی من النار

برای نویسنده این مطلب mashreghi تشکر کننده ها: 2
Ramin (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
mashreghi
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 184
تاريخ عضويت: يکشنبه مهر ماه 23, 1390 12:30 am
محل سکونت: روانسر -سنندج
تشکر کرده: 30 بار
تشکر شده: 230 بار
امتياز: 50

پستتوسط abumoez » يکشنبه مهر ماه 24, 1390 1:32 pm

سلام علیکم

جزاکم الله خیر

خیلی مطالبتون زبیا و آموزنده بود 8)

برای نویسنده این مطلب abumoez تشکر کننده ها: 2
Ramin (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
abumoez
کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
 
پست ها : 22
تاريخ عضويت: چهارشنبه مهر ماه 12, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 26 بار
تشکر شده: 27 بار
امتياز: 0

پستتوسط saye » دوشنبه مهر ماه 25, 1390 12:08 pm

سلام
از همه تون ممنون.
مطلب رم فوق العاده بود.

نعوذ بالله من الشیطان الرجیم.
اللهم اجعلنا مبارکا این ما کنت.
دو صد گفته چون نیم کردار نیست...

برای نویسنده این مطلب saye تشکر کننده ها:
Ramin (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
saye
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 258
تاريخ عضويت: شنبه آذر ماه 26, 1389 12:30 am
محل سکونت: پاوه
تشکر کرده: 520 بار
تشکر شده: 213 بار
امتياز: 990

پستتوسط Ramin » دوشنبه مهر ماه 25, 1390 2:46 pm

ممنون و تشکر از همه شما کاربران عزیز ...

راستی saye جون من "رم" نیستم، "رامین" م ...     :twisted:
نماد کاربر
Ramin
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 999
تاريخ عضويت: شنبه مرداد ماه 22, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 945 بار
تشکر شده: 1633 بار
امتياز: 2940


بازگشت به دینی

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 4 مهمان