توسط mehr » جمعه مهر ماه 15, 1390 1:46 pm
با خدا باش پادشاهی کن..........
روزگاری مردی فرهیخته که مدت هشت سال مشتاق یافتن راه خدا بود،هر روز به دور از دیگران در خلوت خود می نشست و دعا می کرد تا با یک حکیم قدیس یا یکی از مردان خدا که حقیقت خدا را می شناسد آشنا شود.
در روزی که مشغول دعاکردن بود صدایی به او گفت به این آدرس برو در آنجا مردی را خواهی دید که راه سعادت جاودانه را به تو نشان می دهد.مرد هنگامی که این را شنید ،خوشحال شد و بی درنگ به آن آدرس رفت.در آنجا مردی را دید که ظاهری ساده ،متواضع و فقیرانه با لباس هایی ژنده و پایی برهنه داشت.مرد اطراف را نگاه کرد ،ولی کسی دیگر را نیافت .
پس رو به آن مرد ژنده پوش کرد و گفت:"صبح شما بخیر"
فقیر به آرامی گفت:"هیچ صبحی تاکنون برای من بدنبوده."
مرد گفت:"خدا خوشبختی را نصیب تو کند."
فقیر گفت:"من هرگز بدبخت نبوده ام."
مرد کمی تعجب کردوگفت:"بادا که همیشه شاد باشی."
فقیر گفت:"من هرگز اندوهگین نبوده ام ."
مرد عصبانی شد و گفت:"سر در نمی آورم ،بگو منظورت چیست؟"
فقیر با خوشرویی گفت:"تو برای من صبحی نیک آرزو کردی در حالی که من تاکنون صبحی بد نداشته ام ،زیرا اگر غذایی پیدا نکنم خدا را شکر می کنم.اگر باران و برف ببارد یا هوا طوفانی شود،باز هم خدا را شکر می کنم.اگر طرد شوم و معاشری نداشته باشم،با خدا حرف می زنم. به همین دلیل تاکنون صبح بدی نداشته ام.
تو برایم آرزوی خوشبختی کردی،اما من هرگز بدبخت نبوده ام زیرا پیوسته ساکن درگاه خداوندم و می دانم هر چه خدا برایم می فرستد،بهترین است و من آن را می پذیرم.سلامت و بیماری ،کامیابی و ناکامی ،خوشبختی و اندوه را به عنوان هدیه ای از خدا می پذیرم.برای همین هیچ وقت بدبخت نبوده ام....
تو برایم آرزوی شادی کردی در حالی که من هرگز اندوهگین نبوده ام،زیرا عمیق ترین میل قلبی من یگانگی با خدا و زندگی بنا بر اراده اوست.از این رو من کاملا تسلیم او هستم،هر آنچه او بخواهد همان را می خواهم.
مرد گفت:"اگر خدا تو را به دوزخ بفرستد؟"
مرد فقیر گفت:"مرا به دوزخ بفرستد؟! او مهربان تر از آن است که مرا به دوزخ بفرستد. اما اگر این این کار را بکند،من دو دست دارم؛یکی دست فروتنی و یکی دست عشق.با آن دو دست او را چنان در آغوش می گیرم که با من به دوزخ بیاید.
من ترجیح می دهم در دوزخ با خدا باشم تا در بهشت به دور از خدا."
دوستان عزیز ساده ترین راه موفقیت،تسلیم محض خدا بودن و او را با نهایت عشق پذیرفتن است.در کنار او با تلاش ،هر غیر ممکنی برای مردان خدا ممکن است.
در آخر مرد از فقیر پرسید:"تو کی هستی؟نامت چیست؟"
مرد فقیر گفت:"من یک پادشاهم!"
با خدا باش پادشاهی کن....
منبع: راه موفقیت
"اللّهم انّا نسالک عیش السعداء و موت الشهداء و مرافقه الانبیاء و النصر علی الاعداء"
- برای نویسنده این مطلب mehr تشکر کننده ها:
- Ramin (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)