صفحه 1 از 1

از زبان مادر ، برای مادر

پستارسال شده در: چهارشنبه ارديبهشت ماه 11, 1392 7:02 pm
توسط ferdows
هر کو که در دلش مهر مادر دارد                    هر کو که در سرش یاد مادر دارد

هر کو که در بستر ، رنجیده مادر دارد                    هر کو که درخاک ، خفته مادر دارد

     عشق او را اکنون باز به یادش آرد



من امروز نمی خواهم بگویم آن حرف های همیشه تکراری را ؛ که مادر مهر است و استواری است . که مادر دوست است و راز ماندگاری . من این بار می خواهم که از زبان مادر برای مادر بگویم . من این بار می خواهم از عشق مادر بگویم . من این بار می خواهم از راز اشک مادر بگویم ... از زبان مادر برای مادر بگویم ...

از آنگاه که موجودی را در درون خود حس می کنی ، تو دیگر همه چیز و همه چیز و همه چیز او می شوی . تو نباشی ، او نیز چشم ، گوش ، زبان ، عقل ، فکر ، اندیشه و پای رفتن نمی یابد . پس تمام وجودت را به پایش می گذاری تا آن وجود ، در وجودت بیاساید ، بیارامد ، ببالد و متولد شود .

برای او نفس می کشی برای او می نوشی ، برای او می جوشی ، برای او می کوشی و برای او زندگی می کنی ؛ بخاطر او مریض می شوی بخاطر او ضعیف می شوی ، بخاطر او شکسته می شوی ، حتی بخاطر او رنگ می بازی و زیبایی جسم و رویت را از دست می دهی . اما به عشق او ، به عشق بوسیدن و در آغوش گرفتن او ، به عشق یک لبخند او ، تا پای مرگ می روی و دوباره زنده می شوی. او را در آغوش می گیری ؛ نفست را با نفسش توأم می کنی ، به پایش اشک می ریزی،به لبخندش دنیا را می یابی ؛ به همراهش تب می کنی به همراهش شب را روز و روز را شب می کنی . نه خواب دیروز می ماند ، نه آسایش فردا ....

اما تمام وجودت با آرامش او آرام می شود ؛ تا در آغوشت ، مهر ، عشق ، عاطفه ، اندیشه ، باور ،احساس ، امید ، ایمان و یقین را با شیره ی جانت به او بنوشانی . هیچ لذت و شادی دنیایی را فراتر از لحظه ایستادن فرزندت بر روی دو پایش در زندگی نمی یابی . پس با او ، دوباره ایستادن را تمرین می کنی و تا فردای فرداها ، دستت را در دستانش ، قلبت را در چشمانش ، چشمت را بر کف پاهایش می کاری ؛ تا او رشد کند ، ببالد ، اندیشه کند ، احساس کند ، بخندد ، نگرید ، انسان شود و انسان بماند.

آری ! تا خودم این احساس ، این لذت و این عشق را از عمق وجودم لمس نکردم ، به این معنا و به این گوشه از نام و وجود مادر هم پی نبردم . و شاید چونان امروز کلام
     
امّک     امّک     امّک
را که بر لبان پیامبر(ص) نقش بست ، به این عظمت در برابر دیدگانم ، بر لوحی


من الذهب والفضّة



نمی نگاشتم.

اما اکنون ای مادر نامت را ، دردت را ، دلهره ها و نگرانی هایت را ، شادی ها و غم هایت را ، باورها و ایمانت را در تک تک تار و پود وجودم حس می کنم . تار و پودی ، که تو آن را با نام  خدا ، با یاد خدا ، با عشق و اندیشه و ایمان به خدا در وجودم تنیده ای ؛ تا من نیز بتوانم با اذن خدا ، میراث مادر بودن را برایت جاودانه کنم .

هنوز ،گرمی خونت را در رگهایم احساس می کنم . هنوز قلبم  با صدای تو آرام می شود . هنوز نامت ، لبخند را بر لبانم می گستراند وهنوز شب را به امید بودن تو در فردا سر می کنم .

اینک و هزاران بار دیگر ، پیشانی و دیدگانم را بر روی خاک ، روانه ی بیت اللّه می کنم ؛ شکرانه ی داشتنت ، بودنت و ماندنت . و هر روز و همواره در سجده هایم تکرار می کنم :



رب ارحم والدیّ کماربیانی صغیرا"


بهشت برین را زیر پاهایت بگستراند ، آنکه کاینات را برای مادر و فرزندانش گستراند    «آمین»




Re: از زبان مادر ، برای مادر

پستارسال شده در: چهارشنبه ارديبهشت ماه 11, 1392 9:52 pm
توسط bahar

بنام خداوند بی همتا
باسلام  خدمت شما خواهر عزیز
ممنون از مطلب بسیار زیباتون

مـــ‌‌ ــ ـــادر
زیـــبـــاتـــریــن نـــگـــاه خــ‌ ــ ـدا
کــه در چــــشــــــــم بــرهــــم زدنـــــی
تـــــپــــش نـــامــنــظم نـــگــــاهــــم را می خـوانـــد...

مادر یعنی : معرفت ، گذشت ، محبت . . .
یعنی هر چه سخت باشد روزهایت ، من هستم خیالت تخت . . .




مادر. . .
چین‌ های روی دستهایت اثرات پیری نیست ،
جای خالی‌ نوازش دست های من است . . .
مادرم دوستت دارم







Re: از زبان مادر ، برای مادر

پستارسال شده در: چهارشنبه ارديبهشت ماه 11, 1392 11:06 pm
توسط Modir-Banowan

خدا از خاک عشق تو رو سرشته

فـرســتـاده از آســمـون فـرشته

تـا در آغــوش امـن خـود بـگـیـرم

کـه ایـن یـک ذره جا مثـل بهشته



مادر بهشت من آغوش گرم توست

گويي سرم به بالين نرم توست

امروز هستي‌ام به اميد دعاي توست

فردا كليد بهشتم رضاي توست



به يادت داغ بردل مي‌نشانم
ز دیده خون به دامن می‌فشانم
چو نی، گر نالم از سوز جدایی
نیستان را به آتش می‌کشانم



به یادت ای چراغ روشن من
زداغ دل بسوزد دامن من
ز بس در دل، گل یادت شکوفاست
گرفته بوی گل، پیراهن من



همه شب خواب بینم، خواب دیدار
دلی دارم، دلی بی تاب دیدار
تو خورشیدی و من شبنم چه سازم
نه تاب دوری و نه تاب دیدار















Re: از زبان مادر ، برای مادر

پستارسال شده در: چهارشنبه ارديبهشت ماه 11, 1392 11:14 pm
توسط tarannom

عضويت  / ورود



اشتباهی خونه یه خانم مسنی رو گرفتم،


اومدم معذرت‌خواهی کنم هی می‌گفت مینا ‌جان تویی؟


هی می‌گفتم ببخشید

عضويت  / ورود
اشتباه گرفتم، باز می‌گفت مینا جان تویی مادر؟


می گفتم نه مادر جان اشتباه شده ببخشید! اسم سوم رو که گفت دلم شکست..


گفتم آره مادر جون، زنگ زدم احوالتون رو بپرسم. اون قدر ذوق کرد که چشام خیس شد.



چه مادر و پدرها و پدربزرگ ها و مادربزرگ هایی که چشم انتظار یه تماس کوچولو از ما هستن.. ازشون دریغ نکنیم






Re: از زبان مادر ، برای مادر

پستارسال شده در: پنج شنبه ارديبهشت ماه 12, 1392 9:07 am
توسط ferdows
سلام bahar جان . منونم ازنظر لطفت . این مطلب ، چیزی نبود ، جز احساس واقعی یک مادر ، که تا زنان و دختران بشریت ، خودشون تجربه اش نکنند ؛ نمیدونن عمق احساس مادر چیه و چه جوری باید زحمات مادر و دردهاش و نگرانی هاش رو ، حس کرد.
از tarannom و talare_banowan هم متشکرم برای  ابراز احساسات زیبا و تصاویر قشنگشون زیر این پست.
از همه تون ممنونم....

Re: از زبان مادر ، برای مادر

پستارسال شده در: پنج شنبه ارديبهشت ماه 12, 1392 11:16 am
توسط Modir-Banowan








Re: از زبان مادر ، برای مادر

پستارسال شده در: پنج شنبه ارديبهشت ماه 12, 1392 12:14 pm
توسط Modir-Banowan


مامان مهربانم، آهنگ صدایت، زیباترین ترانه زندگی‌ام، نفس هایت، تنها بهانه نفس كشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنم شد.




وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد.



مــــــادر عـــــــزیــزم ، عـــزیــز تـر از جـــانم


می خواهم بدانی در کنارهمه ی معلمهایی که در زندگیم مرا راهنما بودند
بی شک تو ، یکی ازموثرترین آنها بودی
که از تو آموختم :


عشق را
                        ایمان را
                                               صداقت را
                                                                     مهربانی را
                                                                                          وصبر را
                                                                   
که هنوز هم که هنوز است تمام درسهایم را که از تو آموخته ام تمرین میکنم
و تمام تلاشم این است
تا خوب خوب یاد بگیرم هر آنچه که از تو آموختم
تا روزی اگراز من امتحان گرفتی ، شرمنده ات نشوم

دوستت دارم تمام هستی ام ، روزت مبارک






Re: از زبان مادر ، برای مادر

پستارسال شده در: پنج شنبه ارديبهشت ماه 12, 1392 1:40 pm
توسط Ramin
.
.

خواسته های يک مادر ...






فرزند عزیزم:


آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،
اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است
صبور باش و درکم کن ...

یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت عوض کنم
برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم ...

وقتی نمی خواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن
وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم، با تمسخر به من ننگر
وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو
وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی ....

زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو ... روزی خود میفهمی
از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم، خسته و عصبانی نشو
یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم
کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم...





فرزند دلبندم، دوستت دارم ...