کفشهایم را آویخته ام ....
دیگر مرا چه به دوستی و دلداگی؟؟؟؟!!!!
دیگر راه نمی روم مدام بر خط های بریده بریده ی این جاده های ناجوانمردی که سبقت نیرنگ را مجاز می دانند و این بزرگراه خیانت و آزادراه های بی حیایی...
راه خویش را میروم راه جدیدی که درآن خدا در همه جا ساری و جاریست راهی که دیگر فریبکاران را در گلدان قلبش نمیگذارد و غربال وار پس می زند.....
ای کاش این ستونهای بلند قامت اما لرزان تزویر و ریا این قدر خوش آب و رنگ نبودند.....
کاش مردم کمی بر این نهال کم جان و بی رمق این روزها ، همان صداقت و پاکی ، نیم نگاهی می انداختند ....
کفشهایم را آویخته ام ، دیگر اعتماد نخواهم کرد ، بر این برادران نابرادر !!
دیگر هیچ دستی برای نوازش از آغوش بیرون نمی آورم ، دیگر هیچ بوسه ای بر شانه و بازوان دوستان بی وفایم نمی زنم ...
گرچه هنوز دوستان مهربان و خدایی دارم که شبهایشان در دعای بر من میگذرد و از همه مهم تر هنوز بهترین دوستم خدا را دارم اما از دوستی خسته ام
خسته ام از اینکه هرچه تندتر رکاب مبزنم سرعتم کمتر می گردد و هرچه بیشتر می خندم غصه ام بیشتر، هرچه بیشتر مهربان می شوم مخاطب جسورتر و جری تر ....
کفشهایم را آویخته ام .....
پروردگارا ترا به نیلوفرهای آبی عشق و محبت سوگند رهایم مکن
که می دانم بی تو هیچم هیچ....
به زودی روزی دوباره به مدد این دل رنجور و خسته و معدود یاران پاکبازم کفش میپوشم و بر همگان ثابت میکنم دلهای بزرگ اراده های بزرگ و همت های بزرگ دارند و هیچ گاه از پای نمی نشینند تا برخی محکم و بی دغدغه برصندلیهای خویش بچسبند و بوسه بر لوح های ننگین تقدیرشان بزنند.....
******نابرده رنج گنج میسر نمی شود******