صفحه 1 از 1

" برای پدرم " /// نجیبه سبحانی

پستارسال شده در: يکشنبه دي ماه 2, 1391 12:13 am
توسط CafeWeb
نویسنده : نجیبه سبحانی

ساده بگم "پدر" عزیزم که نبودنت هیچ وقت در این خانه عادی نمیشود.
میدونی برای من سختی داستان کجاست ؟ اونجایی که کلمه ی "پدر" هیچ احساسی رو در دل من بوجود نمیاره و هیچ تصویری رو در ذهن من نمیسازه، این زجرآوره.
میدونی بدی این قضییه چیه ؟ اینه که با کسی که از پوست و گوشت و استخوانش هستی حتی برای یک لحظه هم زندگی نکرده باشی.
میدونی تیکه ی دردناک این ماجرا چیه ؟ اینه که صورت کسی رو که این همه بهش شباهت داری حتی برای یک لحظه هم ندیده باشی.
بزرگترین شکنجه س وقتی به موجودی به اسم "پدر" هیچ احساسی نداشه باشی، فاجعه س.


بذار یه داستان برات بگم. اینو چند وقت پیش مامان برام تعریف کرد. گفت: یه روز توی حیاط بوده(مادرم) و سرگرم گل و درختای باغچه بوده که یه دفعه من بدو میرم توی بالکن و باصدای بلندی بهش گفتم: مامان منم بابا دارم ! (تا اون موقع من فکر میکردم که پدر مادرم پدرمه) مامانم جواب میده میگه: خوب آره، تو هم بابا داری، همونی که الان بهش میگی بابا(پدر خودش) باباته. بعد من گفتم: نه اون بابای من نیست، بابای من ایناهاش، تو اتاقه، بیا بالا تا ببرمت پیشش. مامانم اومده بالا، دستشو گرفتم و بردمش توی یکی از اتاقا و بعد با نارحتی گفتم: بخدا بابا الان اینجا بود، من روهم بوسید. مادرم عکستو میاره بهم نشون میده و میگه: بابات این شکلی بود ؟ منم با خوشحالی میگم: آره، خودشه، همین الان اینجا بود، ولی چرا یهویی رفت ! مامان میگه: بابات الان توی یه دنیای دیگه ست، توی بهشته. بعد از این حرفای مامانم من با خوشحالی میرم توی کوچه پیش دوستام و با کلی ذوق میگم: بچه ها میدونید منم مثل شما بابا دارم، فقط بابای من اینجا نیست، بابای من یه دنیای دیگه ست...

نازنین پدر، یک بار خواب دیدنت این همه بهم انرژی داده و این همه خوشحالم کرده فکرش را بکن اگر خودت بودی چه میشد ؟
اگر بودی خیلی چیزها فرق میکرد با وضع الان، اگر بودی زندگی خیلی بهتر و شیرین تر میشد. کاش بودی.جای خالیت را هیچ چیزی پر نمی کند...
دوستان عزیزی که پدر من رو میشناسید ازتون یه خواهش دارم، توروخدا کسی توی این پست درباره ی ناصر سبحانی چیزی نگه، من اینو برای ناصر سبحانی ننوشتم، اینو برای پدرم نوشتم. من توی این این پست در مورد افکار و عقاید پدرم حرف نزدم فقط از احساستم نوشتم. من این رو برای فقط برای پدرم نوشتم، برای پدری که حسرت یه بار بغل کردنش، بوسیدنش، بوییدنش، دیدنش به دلم مونده. پدری که حتی یه دونه خاطره هم ازش ندارم. پدری که حتی اونم منو ندیده و توی بدترین شرایط ممکن خبر بدنیا اومدن من رو بهش دادن، حتی اونم من رو ندیده، بغلم نکرده، من رو نبوسیده...




پستارسال شده در: يکشنبه دي ماه 3, 1391 11:59 am
توسط khaleghi
سلام
داده نجیبه گیان
خواهر گلم
بخدا نمیتونم که چیزی بگم و حرفی بزنم
ولی این رو بدون که منم پدرتون روندیدم ولی باهاشون زندگی کردم
منم ازنزدیک حرفاشون رو نشنیدم ولی حرفاش رو خوندم
و اینی که هستم رو حقیقتا مدیون آثارشم
الن که داشتم این متنتون رو میخوندم اصلانتونستم طاقت بیارم و گریه نکنم
باورکن که شاید نتونسته باشم دردتون رو درک کنم ولی مطمئن باشیدکه خوب تصورش کردم
حالا هم با تمام این حرفها میخوام با حالتی که اشک تو چشام حلقه بسته یه چیزی بگم :
خوش به حالتون
همین

پستارسال شده در: يکشنبه دي ماه 3, 1391 12:46 pm
توسط ghazal66

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتاً بل أحیاء عند ربهم یرزقون


خواهر خوبم ان شاالله با پدر بزرگوارت در بهشت برین هم نشین بشی و اونجا با تموم وجودت در سایه رضای الهی ملاقاتش کنی.

پستارسال شده در: يکشنبه دي ماه 3, 1391 5:07 pm
توسط bahar

باسلام خدمت خواهر عزیزم نجیبه


نمی دونم چی بنویسم باخوندن مطلبتون خیلی متاثرشدم .

من پدرتونو ندیدم و نمی شناختم

شرمنده  تازه دیروز با خوندن مطلب شما خیلی کنجکاو شدم و

تونستم اطلاعاتی خیلی کم از ایشون بدست بیارم.

آلان خیلی خوشحالم که با شما دختر بسیار فهمیده آشنا شدم.

نجیبه جون من این آیه رو که خواهرم غزل نوشتن رو زیاد شنیدم:


و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتاً بل أحیاء عند ربهم یرزقون

باور داشتم که شهیدان زنده اند و لی با خوندن خاطره شما که پدرعزیزتونو دیدین

دیگه واقعا به این آیه باوردارم .


خواهر گلم برات آرزوی موفقیت دارم در تمامی مراحل زندگیت.

و همینطور منتظر مطالب زیبای شما هستم .

جزاک الله خیرا





پستارسال شده در: يکشنبه دي ماه 3, 1391 9:25 pm
توسط pejmanava

دوسش دارم ..

پستارسال شده در: دوشنبه دي ماه 3, 1391 12:27 am
توسط maysam_b
سلام الله علیکم

فقط یه چیزی میگم :

نمیگم ای کاش ناصر سبحانی پدر من بود ولی اینو میگم خدا کنه با اون و پیامبر عظیم الشان اسلام محشور بشم .. آخه میدونی چرا ؟ یه مدت داشتم سیره میخوندم و به جاهایی میرسیدم که محمد (ص) رو شکنجه میدادند و ناخودآگاه گریه ام گرفت بدون اینکه اونو دیده باشم و دقیقا برای پدر شما هم این حسو دارم و این نه تعصبه نه هیچ چیزی دیگه ..

فقط میدونم و میتونم اینو بگم حکمتِ حسِ نداشتن نسبت به کلمه پدر برای شما توی دل خیلی ها این حس رو ایجاد کرده که هروقت اسم پدر شما سر زبونا میاد اشک های پاک از گونه ها سرازیر میشن و این برای شما بس است ..


پستارسال شده در: دوشنبه دي ماه 3, 1391 12:30 am
توسط Noha
هــــــوالحــــــــــــــــــــــی

سلام علیکم

نجیبه گیان،خویشکی خوشه ویستم.

چیزی نمی تونم بگم جز اینکه  بگم بیشتر از 20بار مطلب رو خوندم و هر بار هم نتونستم جلو احساساتم رو بگیرم.

برام عادی نشد خوندن مطلبت .

(تازه بعد از 20 بار خیلی به خودم فشار آوردم که خودم رو کنترل کنم ،تا واسه ی خانواده ام بخونم؛اما .....)


پس نمی تونم هرگز یک لحظه هم درکت کنم.



از خدا می خوام بهت صـــــــــــــــــبــر، امیـــــــــــــــــــــد و تــــــــــــــــــوان بده .


جنة الفردوس مأوایتان


پستارسال شده در: جمعه دي ماه 8, 1391 3:44 pm
توسط Ashwak
سلام
داده نجیبه گیان  من یه عنوان یک کورد مسلمان
پدر شما رو به عنوان یک الگوی کامل در مناطق کورد نشین و اهل سنت قبول دارم

و از شما هم انتظار دارم  که یک الگوی کامل برای خواهر و مادران مای اهل سنت باشید

ما یتیم شدیم

پستارسال شده در: يکشنبه دي ماه 9, 1391 2:56 am
توسط farzad10

بسم الله...

خطاب به خواهر عزیز( نجیبه خانم)

شما از احساس خودتون صحبت کردین....نداشتن پدر!!!...که کسی نمی تواند خودشو جای شما فرص کنه و بگه درک می کنم...

اما احساس ما:

به اندازه همه ادم هایی منطقه اورامانات و حتی کردستان ایران و چه بسا عراق .....که از دین دور افتاده اند ما جای خالی پدر شما رو احساس می کنیم...و به اندازه همه اختلافاتی که در این شلم شوربای منطقه در نبود علما و اندیشمندان می بینیم ....برای فقدان ماموستا ناصر اندوهگینیم....

خواهرم از ته دل می گم:

تنها شما یتیم نشدین.....

ما همه یتیم شدیم....ما همه یتیم...ما همه

-------------

هو غه ریو تر له پیاو چاکی  ئالی فیرعه ون ...
دوای تو...
ته نگیان پی هیناین....
چه نگیان دا له جه رگمان
وتیان داره و ئاوی نه ماوه ...
وتیان گوله و خوری لی شاراوه ...
وتیان هه تیوه و باوکی نه ماوه...
ده میان ناوه خوینمان..
----
هو غه ریوتر له حه مزه
هه مو گریان بو مردوی خویان
به س ته نیا حه مزه  نه  بی .....و أما حمزة فلا بواكي له

به لام ئیمه  شين كه رت بووين
چی له تاو ترسا....قه پمان کرد ....به زاری خومان
نه کا بگرین..




پستارسال شده در: دوشنبه دي ماه 10, 1391 12:29 am
توسط islamman
سلام
می خواهم از الگویی و یا شاید الگوهایی حرف بزنم که بتواند یاد آوریش التیام بخش دلمان باشد و حتی بتواند آرامشی برای دل غمگین خواهر نجیبم نجیبه با خود داشته باشد.

به خودم اجازه نمی دهم و جرات آن را ندارم که به خواهرم بگویم درکت می کنم پس نمیگویم
اما
نمی دانم چرا یاد رسول الله افتادم شاید حکمتی در همسان بودن شهدا با انبیاء است
خدای من چه می گویم؟؟شاید؟!!!
قطعا که چنین است
خواهرم تو نیز رسول الله را بیاد بیاور که محبوبش الله تعالی حتی به او اجازه نداد که برای پدر و مادرش طلب مغفرت کند آنگاه نعمت پدری شهید(باذن الله) را درک خواهی کرد
خواهرم نگرانی های اصحاب رسول الله از اوضاع والدینشان را بیاد بیاور و جوابهای  رسول الله که میفرمود: هو فی النار
آنگاه نعمت پدری استاد و مومن را بیشتر درک خواهی کرد
خواهرم گریه های رسول الله را برای مادرش بیاد بیاور آنگاه که خداوند تنها به ایشان اجازه ی گریه دادند و حتی نمیتوانست از خوبیها و محبت مادرش بگوید
آنگاه پرورش در خانواده ای ایمانی را شکر خواهی کرد
می دانم که همه ی این نعمت ها را درک کرده ای و می دانم که بابتشان بارها شکر کرده ای اما گفتن دوباره اش را خالی از لطف نمیدانم
خواهرم تو هر شب به آن امید می خوابی که شهیدی از الله اجازه بگیرد و به دیدنت بیابد تو به آن امید داری که تاج وقار شهادت را بر سر پدرت ببینی و ان شاء الله و نحسبه کذلک که چنین است
اما رسول الله میداند که عمویش در آتش دوزخ خواهد سوخت.و خواهد سوخت
اینها را به این خاطر گفتم که سختی های بیشتری را که بزرگان کشیده اند به یاد آوریم تا بدانیم که عزیزان نزد خدا بیشتر امتحان می شوند

Re:

پستارسال شده در: شنبه خرداد ماه 11, 1392 12:23 pm
توسط hoda
خواهر گلم ،برایت همین بس که پدرتان همنشین وهم کلام رسول الله والله  ویاران واقعی اش است واین را بدان که یاد ایشان وتصویر چهره ی  آرامشان هیچگاه از خاطر مردم این دیار پاک نمی شود .دوستان پدرتان از دوستی باایشان هنوز هم که هنوز ه یاد می کنند وآن گاه سیل اشک بر گونه شان جاری شده ...من هم پدرتان را می شناسم  وشناختنم همین بس که ایشان مرد خدا بود ودر راه اوهم شهید شد .از همان اولین کلمه نوشته ات نا خود آگاه گریستم وبدان که پدرت به داشتن چنین دختر نجیب وپاک وفهمیده ای افتخار می کند ...





هر آنجه از دل آید لاجرم بر دل نشیند....

Re:

پستارسال شده در: پنج شنبه مرداد ماه 8, 1394 3:44 pm
توسط CafeWeb
یاد و خاطراش گرامی و راه اش بر  دوام باد ....

Re:

پستارسال شده در: پنج شنبه شهريور ماه 26, 1394 8:11 pm
توسط ghassam
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتاً بل أحیاء عند ربهم یرزقون


                  یاران جه من لو صحرایه                چه صحرایه له باس نا یه

                   هاوتای نیه لم دنیایه                               خاونی بان گیشتن خوایه


خواهرم  بنده روش دینداری و دعوت و تفکرم را بعد از لطف الله متعال مدیون استادم ناصر سبحانی واثارش هستم به خودتون افتخار کنید و شما هم ادامه دهنده راه این عزیز باشید


                                    فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر