صفحه 3 از 4

پستارسال شده در: جمعه ارديبهشت ماه 5, 1392 12:49 am
توسط avin
سلام ..سلام و ...سلام.

خواهرای پینوسی عزیزم.... آدم وقتی که بین شماهاست  احساس خیلی خوبی داره...

ترنم جان..واقعا لیاقت این پست رو داری...امیدوارم همیشه..فعال بمونی.و مثل من رهرو بدی نشی :P

همه ی خاطراتتونو خوندم...


واای خاطره...من که عاشق خاطره م...کلاس سوم دبستان تا حالا خاطره مینویسم...

حیف که اسکن ندارم...که خط خرچنگ قورباغه و کلی غلط املاییمو نشونتون بدم :D

سادگی رو میشه...تو تک تک کلمات دفتر خاطره بچه گی هام دید....

ای کاش همیشه بچه می موندیم



پستارسال شده در: جمعه ارديبهشت ماه 5, 1392 12:55 am
توسط tarannom
سلام ئه وین گیان ممنونم عزیزم خیلی ماهی :P

امیدوارم.....

نه عزیزم این چه حرفیه مهم اینه که الان برگشتی پیشمون و به خاطر بودنت خوشحالیم


سربلند باشی گلم

پستارسال شده در: شنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 11:07 pm
توسط tarannom
امشب خیلی دلم هوای روز های ماه رمضان رو کرده و خاطراتی که داشتیم

با بچه ها که تا دیر وقت مشغول برنامه ریزی واسه افطاری ماه رمضان بودیم

قرار بر این شد که برای یکی از شبهای ماه مبارک رمضان افطاری درست کنیم و باهم باشیم


یادش به خیر.....

قرار بر این شد که من و نها"نصیره" باهم دیگه آشپزی کنیم

وقتی نها بهم گفت که میتونی شام 70نفر باهم درست کنیم دلم لرزید ای خدا من که شاید اخرش شام

20نفر رو درست کرده باشم ولی70نفر کجا با این وجود به نهای عزیز قول دادم که باهم شام رو درست کنیم اونم

داخل چه قابلمه هایی من و نها باهم داخل یکیشون جا میشدیم :o  چه استرسی داشتم ولی دلم نیومد به نها چیزی بگم

قرار شد صبح ساعت9بریم و شروع کنیم به درست کردن شام سحری که از خواب بیدار شدم خیلی استرس داشتم

گفتم خدایا چیکار کنم اگه غذامون بد بشه وای.....

نگران نها بودم با خودم گفتم بهش دلداری بدم  تا استرسش کم بشه

اما کار رو بدتر کردم...

بهش اس دادم نصیره جان استرس داشته باش استرس داشته باش :x

نصیره هم با این پیامک من استرسش دو برابر شده بود و بعد از نماز صبح فورا به مسجد رفته بود که شام رو درست کنه

من که ساعت 8رفتم نصیره رو دیدم که مشغوله تازه فهمیده بودم چی نوشتم.. :lol:

اما مهم این بود که من و نصیره با وجود تمام استرسی که داشتیم بهترین شام رو درست کردیم هورااا :twisted: :twisted:


Re: •❀♥ دفـتـر خـاطـرات پـیـنـوس ♡✿•

پستارسال شده در: دوشنبه خرداد ماه 6, 1392 11:14 pm
توسط hoda
واقعا خاطرات قشنگی دارینننننننننننننننننن

Re: •❀♥ دفـتـر خـاطـرات پـیـنـوس ♡✿•

پستارسال شده در: شنبه خرداد ماه 11, 1392 10:19 pm
توسط hadi
به نام خدا
سلام دوستان پینوسی
خاطره ی من مربوط به دختر کوچکم هست
چند روز پیش روی میز رایانه نشسته بود و عکس بچه های کوچک به قول خودش ((بی بی ها ))را می آوردم که عکس نوزادی را آوردم و دختر 22 ماهه ام بلند شد پیرهنش را بالا برد و سینه اش را به صفحه ی مانیتور چسباند و گفت :"با با مه می "!!!(یعنی بهش شیر میدم)
با دیدن این صحنه به عظمت خدا پی بردم که این حس رات که در آینده بهش نیاز داره در درون این کودک  به ودیعه نهاده است و فطرتا این کارو انجام میده!!!
خدا یـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا چقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزرگـــــــــــی

دخترم ثنا که گلهای دستش را تقدیم شما دوستان میکنه

Re: •❀♥ دفـتـر خـاطـرات پـیـنـوس ♡✿•

پستارسال شده در: چهارشنبه شهريور ماه 6, 1392 10:29 pm
توسط tarannom





همیشه از بچگی یه موضوعی برام سوال بوده

این چوب بستنی ها هست که دکترها می کنن تو حلق مریض، کیم هاش رو کی خورده!؟


2- همیشه پدرها به پسرشون به عنوان یه فرصت دوباره نگاه می کنن.
برای جبران کارهایی که خودشون نتونستن بکنن



وسطای سال تحصیلی بود که من بچه های سرویسمونو بستنی مهمون کردم
میدوستم رانندمون از بستنی خیلی بدش میاد و نمیخوره بره همین براش نخریدم وقتی اومدم
به بچه ها بدم به راننده سرویس گفتم ببخشید چون میدونم دوس ندارید شما رو آدم حساب نکردم.
بنده خدا مونده بود چی بگه.
منم که دیگه تا آخر سال روم نمیشد بهش نگا کنم.
هر وقت منو میبینه میگه گل دختر بازم نمیخوای منو آدم حساب کنی؟؟!!!


Re: •❀♥ دفـتـر خـاطـرات پـیـنـوس ♡✿•

پستارسال شده در: چهارشنبه شهريور ماه 20, 1392 3:32 pm
توسط bahar


Re: •❀♥ دفـتـر خـاطـرات پـیـنـوس ♡✿•

پستارسال شده در: چهارشنبه شهريور ماه 20, 1392 5:16 pm
توسط pejmanava
hadi نوشته است:به نام خدا
سلام دوستان پینوسی
خاطره ی من مربوط به دختر کوچکم هست
چند روز پیش روی میز رایانه نشسته بود و عکس بچه های کوچک به قول خودش ((بی بی ها ))را می آوردم که عکس نوزادی را آوردم و دختر 22 ماهه ام بلند شد پیرهنش را بالا برد و سینه اش را به صفحه ی مانیتور چسباند و گفت :"با با مه می "!!!(یعنی بهش شیر میدم)
با دیدن این صحنه به عظمت خدا پی بردم که این حس رات که در آینده بهش نیاز داره در درون این کودک  به ودیعه نهاده است و فطرتا این کارو انجام میده!!!
خدا یـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا چقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزرگـــــــــــی

دخترم ثنا که گلهای دستش را تقدیم شما دوستان میکنه


خدا حفظش کنه ان شا الله .

Re: •❀♥ دفـتـر خـاطـرات پـیـنـوس ♡✿•

پستارسال شده در: چهارشنبه شهريور ماه 20, 1392 8:28 pm
توسط naseh_azizi
سلام بر دوستان عزیز و دوست داشتنی پینوسی

من تازه این تاپیک رو کشف کردم عاشق شنیدن خاطره هام. خواهرم ترنم واقعا دستتون درد نکنه خیلی تاپیک جذاب و دیدنییه. جزاک الله خیرا.



Re: •❀♥ دفـتـر خـاطـرات پـیـنـوس ♡✿•

پستارسال شده در: جمعه آذر ماه 14, 1392 12:12 am
توسط avin
سلام بر همه گی:


یاد دوران دبیرستان و معلم های دلسوزمون بخیر که جا داره همین جا براشون آرزوی سلامتی و عاقبت بخیری بکنم:


احتمال و معمولا با "تاس" میشناسیم ،


در اوایل همین درس معلم عزیزم آقای "..." تاس رو تو دستش گرفت و جهت آشنا کردن بچه ها با این وسیله ی احتمال سنجی با لهجه شیرینش گفت:


"به خیالتا هه ر من تاسه نا ؟! ئینه یچه تاسه ن


(به نظرتون فقط من تاس هستم اینم تاسه)

یا یه روز دیگه میگفت " تاسی وه شیش ئینا پانه یوه هه ر چرو چه مو شت ،سه ره یچو شوری"


(خوبیه تاس بودن به اینه که هر وقت صورتتو شستی سرتم راحت باهاش میشوری)

Re: •❀♥ دفـتـر خـاطـرات پـیـنـوس ♡✿•

پستارسال شده در: جمعه آذر ماه 14, 1392 1:50 am
توسط tafgah72







سلام علیکم

اینم چند تا عکس از اردوی خواهران  کلاس دانشجویی به خانقاه ..

یادش به خیر .. کلاس دانشجویی و کلاس تجوید بانو نها .. سربه سر گذاشتنهای نها موقع درس و پارازیت شدن توی کلاسش ..

گیر دادن به احترام خانم و آخرشم حقوق ماهیانه ش رو نگفت .. شیرینی مزدوج شدنش هم نداد مگه دستم بهش نرسه ..

ئه وین گیان یادش به خیر شارژ کردنهای گوشیت .. این ئه وین گوشی اش رو شارژ نمیکرد تا دوشنبه میشد و میومد مسجد .. توی مسجد شارژش میکرد ..

بهاره گیان چقدر دلم برای پیاده روی کردن تا فرهنگیان و دَمِ مغرب رسیدنامون تنگ شده ..

یاد زرده واله ی ثنا به خیر .. کُشتی ما رو دختر ، قلبمون ایستاد .. و پرستار بازیهای بصیره بانو ..

جای  ترنم خالی چه کیفی داد ..درسخون گیان ..

Re: •❀♥ دفـتـر خـاطـرات پـیـنـوس ♡✿•

پستارسال شده در: جمعه آذر ماه 15, 1392 9:26 pm
توسط Noha
هوالعلیم


السلام علیکم و رحمة الله وبرکاته

تافگه گیان خیلی ممنون،واقعا روز به یادماندنی و با برکتی بود.

خدای مهربان رو هزار مرتبه شکر که نعمت ایمان رو به ماداد و این نعمت باعث شد دور هم جمع شویم.

عکسا رو نگاه می کنم کلی خاطرات خوب یادم میاد و انرژی می گیرم!

جزاک الله خیرا خواهرم


Re: •❀♥ دفـتـر خـاطـرات پـیـنـوس ♡✿•

پستارسال شده در: شنبه آذر ماه 16, 1392 9:10 pm
توسط tafgah72
سلام والی گیان

یاد اردوی سنه افتادم ..
خداییش هیچ وقت تو زندگیم انقد شانس نیاوردم که اون لحظه جامو توی اتوبوس با شیوا عوض کردم ها !! وگرنه صورت مبارکم میسوخت ..

وای به حالت نها گیان بگی غیبت نکردم و یا غیبت نکنید .. فیلمتو هنوزم دارم با بصیره و گونا اونا داشتی یواشکی در گوششون غیبت یه نفرو میکردی که هنوز غیبتش خشک نشده بود زنگید بهت دستور صادر کرد و اطاعتشم کردی .. تافگه شکار لحظه هاست خوب فیلمی گرفتم ها !؟
ای روزگار پارسال بود رفتیم اردو ببین چیکارمون کرده که انقد حسرت اون روزها رو میخوریم .. ئه ی دونیا چه مت که نیا
نها تو چرا چیزی از من تعریف نمیکنی ؟ ( نگو ندارم که یه عالمه سوتی دادم .. البته اگه به درد جمع بخورن )

Re: •❀♥ دفـتـر خـاطـرات پـیـنـوس ♡✿•

پستارسال شده در: يکشنبه آذر ماه 17, 1392 11:46 pm
توسط avin
گیر دادن به احترام خانم و آخرشم حقوق ماهیانه ش رو نگفت .. شیرینی مزدوج شدنش هم نداد مگه دستم بهش نرسه ..


ئه وین گیان یادش به خیر شارژ کردنهای گوشیت .. این ئه وین گوشی اش رو شارژ نمیکرد تا دوشنبه میشد و میومد مسجد .. توی مسجد شارژش میکرد .


سلام:

کوره تافگه گیان حه رامش بو ،یه بار بیشتر گوشیمو تو مسجد شارژنکردم که اونم ضروری بود

دوما :احترام شیرینی آورد ،شما در کورده واری در سیر و سفر بودید و سهم شما رو هم نوش جان کردیم


دست گلت درد نکنه خواهر عزیزم ، حالا با دیدن قابلمه فهمیدم که چرا اون روز دامن لباسم گلی شده بود و مامانم با

گفتن" که نیشک وه چی ئه ناسی؟ وه پل دامه ن کراسی!" توپ و ته شه ر بارانم کرد


آخه کلی با روژین و سمیه و مشغول گل کاری شدیم

ممنون عزیزم

Re: •❀♥ دفـتـر خـاطـرات پـیـنـوس ♡✿•

پستارسال شده در: دوشنبه آذر ماه 17, 1392 12:34 am
توسط tafgah72
علیک السلام و رحمةالله چلکن گیااااان

تافگه ست دیگه ده ره قه تی نایم !
ئه وین داشتیم .. اون یه دفعه چند ساعت طول کشید ها ؟!!!

ئه وه یشتانه کرد ؟؟ شیرینیه کم تان خوارد ؟ من به ده ره ک  به خودتون رحم نکردید؟!!!!
اصلا بهتر شد . زشت نیست معلم شیرینی عروسی اش رو از حقوق مبارکش نده . من با شه که ره و مه که ره راضی بشو نیستم.

اون از دستم در رفت ولی به وقتش از جیب جنابعالی جبرانش میکنم .. ( ان شاء الله )