صفحه 1 از 3
سیرت رسول(ص)
ارسال شده در:
سه شنبه تير ماه 27, 1391 2:52 pm
توسط Sanam1
هو العلیم
الحمدلله رب العالمين ، خالق السموات و الأرض، و جاعل الظلمات و النور و صلي الله علي سيدنا محمد خاتم الانبياء و
الرسل اجمعين، بشر و أنذر و وعد و
أوعد، أنقذ الله به البشر من الضلالۀ و هدي الناس إلي صراط مستقيم، صراط الله الذي له ما في السموات و ما في الأرض ألا
إلي الله تصير الأمور.
الحمدلله الذي أرسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله فجعله شاهداً و مبشراً و نذيراً و داعياً إلي الله بإذنه
و سراجاً منيراً و جعل فيه
أسوۀ حسنۀ لمن كان يرجوا الله و اليوم الآخر و ذكر الله كثيرا. اللهم صلّ و سلّم و بارك عليه و علي آله و صحبه و من تبعهم
باحسان إلي يوم الدين و فجر
لهم ينابيع الرحمۀ و الرضوان تفجيراً.
خداوند، به پيامبرش رتبه شفاعت و درجات والايي عنايت نمود ومسلمانان را به محبتش راهنمايي كرد و پيروي از او را پيروي
از خودش قرارداد
ويژگيهاي پيامبر(ص)قلبها را به محبت آن حضرت(ص) سوق داده و مايه ارتباطي قوي بين قلبها و آن حضرت(ص) شده است .
از اينرو مسلمانان ، از آغاز طلوع
اسلام در ابراز خوبيهاي آن حضرت(ص) با يكديگر مسابقه مي دادند و در راه انتشار سيرت مطهر آن حضرت(ص) كه عبارت
است از اقوال و افعال و اخلاق پسنديده
اش، تلاش مي كردند. ام المؤمنين عايشه رضي الله عنها درتوصيف پيامبر(ص) مي گويد: «اخلاق پيامبر، تصويري از قرآن
بود». قرآن ، كتاب خدا و كلمات كامل
اوست. بنابراين هركس چنين باشد، نيكوترين و كاملترين انسان است و بیش از همه سزاوار محبت خلق خدا مي باشد.
سيرة نبوي- که بر صاحبش درود و سلام بسيار باد- درحقيقت، عبارت است از رسالتي که رسول خدا با قول و فعل و تقرير،
و گفتار و کردار و رفتار، و
رهنمودها و عملکردهاي خويش، در ارتباط با جامعة بشري ادا کرد؛ و با اداي اين رسالت، معيارهاي زندگي را دگوگون
ساخت؛ نيکي را به جاي بدي
نشانيد؛ و در پرتو انوار اين رسالت عُظمي، مردمان را از تاريکيها بسوي روشنايي رهنمون شد، و از بردگي بندگان به
بندگي خداي يکتا رسانيد. خطّ سير
تاريخ را اعتدال بخشيد، و جريان زندگي را در جهان براي انسان دگوگون گردانيد. از اين رو، سيماي چشمگير و دلانگيز اين
رسالت، تنها در صورتي قابل
ترسيم خواهد بود که محيط اجتماعي پيش از رسالت حضرت ختمي مرتبت را با نخستين محيطها و جوامع اسلامي که
دستاورد اين رسالت آسماني
است، مقايسه کنيم. بديهي است، چنين نگرشي مقتضي آن است که هرچند با ايجاز فراوان، طي چند فصل و چند عنوان،
به اقوام عرب، و تاريخ پرنشيب
و فرازي که پيش از اسلام بر آنها گذشته است، بپردازيم؛ و حکومتها و امارتها و نظامهاي قبيلگي را که در آن روزگار برقرار
بودهاند، بازشناسيم؛ و به
تصويرهاي روشني از دين و آيين و آداب و رسوم و اوضاع سياسي و اجتماعي و اقتصادي قوم عرب، در دوران جاهليت پيش
از اسلام دست يابيم. اين
فصول را به همين منظور، و براي رسيدن به اين دستاوردها گشودهايم... .
«ادامه دارد»
[size=84]منابع: کتابهای سیرت رسول و خورشید نبوت از شیخ صفی الرحمن مبارکپوری
ارسال شده در:
سه شنبه تير ماه 27, 1391 8:32 pm
توسط nahmadi69
سلام عليكم و رحمه الله بركاته
نفهميدم منظورتون چيه آيا ميخواهيد يه عنوان براي سيره بگذاريد كه هر چند روز يه مطلب در اون قرار بديد ؟
اگه اينطوره دستون درد نكنه . موضوع جالب و لازميه
فقط يه پيشنهاد دارم براي پزبار شدن مطلبتون
اگه ميشه منابعتون رو به كم بيشتر كنين چون اين منابع صرفا به نوعي سيره هاي روايتي هستن د و براي اين كار هم سيره محمدغزالي مصري رو پيشنهادميكنم بخونيد . يا كتاب سيره منير محمد غضبان. ان شا اله
ارسال شده در:
چهارشنبه تير ماه 28, 1391 9:34 am
توسط Sanam1
علیکم السلام و رحمة الله و برکاته
منابع زیادی درباره سیره رسول(ص) وجود دارد من بدین خاطر این دو منبع رو انتخاب کردم که مختصر و مفید همه را توضیح داده
شما هم اگر مطالبی دارید دوست داریم استفاده کنیم پس لطفا همکاری کنید ازتون ممنونیم
موفق و پیروز باشید
ربنا اتنا فی الدنیا حسنة و فی الاخرة حسنة و قنا عذاب النار
ارسال شده در:
چهارشنبه تير ماه 28, 1391 10:13 am
توسط Sanam1
به نام او که با یادش دلها آرام گیرند
انشاءالله سیره پیامبر(ص) رو از بدو تولد تا وفات ایشان به طور مختصر و مفید قرار خواهیم داد
که امیدوارم مورد استفاده خودم و علاقمندان قرار گیرد. انشاءالله
موقعيت جغرافيايي قبائل عرب
سيرت پيامبر(ص)،در حقيقت عبارت است از رسالتي كه پيامبر خدا(ص) به نام شريعت براي جوامع بشري به ارمغان آورده و به وسيله آن مردم را از
تاريكيها به سوي نور رهنمون شده است تا انسانيت را از عبادت و بردگي بندگان، به پرستش و عبادت خدا سوق دهد. بنابراين تنها در صورتي مي توانيم
سيماي زيباي رسالت را به تصوير بكشيم كه آثار و جريانات قبل از نبوت را نيز بررسي كنيم.
موقعيت اعراب
عرب در لغت، به صحراهاي خشك و بيابانهاي بي آب و علف اطلاق مي شود. اين لفظ از گذشته هاي دور بر جزيره العرب نيز اطلاق شده است؛ چنانچه به
ساكنان اين منطقه و كساني كه آن را براي سكونت برگزيدند، عرب گفته شده است.
جزيره العرب از غرب به درياي سرخ و شبه جزيرة سينا، از شرق به خليج و بخش بزرگي از مناطق جنوبي عراق، از جنوب به درياي عرب كه امتداد درياي
هند است و از شمال، به سرزمين شام و قسمتي از خاك عراق محدود شده و مساحتش ، تقريباً به يك ميليون تا يك ميليون و سيصد هزار مايل مربع مي
رسد.
جزيره العرب از نظر موقعيت جغرافيايي و طبيعي، از اهميت ويژه اي برخوردار است، ولي از لحاظ اوضاع داخلي از هر سو در محاصره صحراها و شنزارها
قرار گرفته است. موقعيت داخلي جزيره العرب، به مثابه قلعه و دژ محكمي بود كه اين منطقه را از نفوذ و تهاجم بيگانگان مصون مي داشت. به همين
سبب از گذشته هاي دور، ساكنان جزيرة عربي در تمام امور زندگيشان از آزادي كامل برخوردار بودند؛ هر چند دو امپراطور بزرگ و قدرتمند، همسايه جزيرة
عربي بودند. وجود بيابانهاي صعب العبور، به عربها، اين امكان را مي داد كه در برابر حملات همسايگان، ايستادگي نمايند.
از سوي ديگر اين منطقه، وسط قاره هاي معروف قرار داشت و از راه خشكي و دريا، به قاره ها منتهي مي شد؛ زيرا از ناحيه شمال غربي، دروازه آفريقا
بود و از شمال شرقي، دروازة ورود به قارة اروپا؛ همچنين از طرف شرق به خاور ميانه و خاور دور منتهي مي شد و به هند و چپن مي رسيد. بدين ترتيب
هر قاره، از طريق دريا به جزيره العرب مي پيوست. از اينرو كشتي هاي اين قاره ها، در بنادر جزيره، لنگر مي انداختند.
موقعيت استراتژيك و جغرافيايي جزيره العرب باعث شده بود تا شمال و جنوب جزيره العرب، به بندر و مركزي براي مبادلات تجاري، فرهنگي، ديني و
توليدي، تبديل گردد.
قوم عرب
موّرخان اقوام و طوايف عرب را، برحسب دودمانهايي که به آنها منسوبند، به سه دسته تقسيم کردهاند:
1- عرب بائده: عربهاي ديرينهاند که به کلّي منقرض شدهاند، و امکان دستيابي به اطلاعات بسنده و گسترده پيرامون تاريخ آنان وجود
ندارد، مانند: عاد، ثمود، طَسم، جَديس،عِملاق، اُميم، جُرهُم، حَضور، وَبار، عَبيل، جاسم، حَضَرمَوت، و ديگران.
2- عرب عاربه: عربهايي هستند که از تيره يشجُب بن يعرُب بن قحطاناند، و «عربهاي قحطاني» نيز ناميده ميشوند.
3- عرب مُستعربه: عربهايي هستند که از صلب اسماعيل -عليه السلام- اند، و «عربهاي عدناني» نيز ناميده ميشوند.
ارسال شده در:
جمعه تير ماه 30, 1391 4:58 pm
توسط Sanam1
عرب عاربه
«عرب عاربه» همان اعراب قحطانياند. سرزمينشان بلاد يمن است. قبيلهها و طوايف ايشان با گستردگي بسيار، پراکنده شدهاند،و از فرزندان سَبَاء بن
يشجُب بن يعرب بن قحطاناند. دو قبيله ميان اينها شهرت بيشتري دارند: حميربن سَبَأ، کهلان بن سَبَأ. قبائل و طوايف ديگر قوم سبأ که يازده يا چهارده
طايفهاند، به آنان سَبئَيون (سبائيان) گفته ميشود، و قبائل و طوايف ايشان عنوانهاي ويژهاي ندارند.
الف) مشهورترين طوايف قبيلة حمير عبارتند از:
1. قُضاعه؛ شامل: بَهراء، بِلّي، قَين، کَلب، عُذرَه، وَبرَه
2. سَکاسِک؛ فرزندان زيد بن وائله بن حمير؛ لقب زيد «سکاسِک» بوده است. اينان غير از طايفة سکاسک کٍندهاند که در طوايف بني کهلان برشمرده
خواهند شد.
3. زيد الجمهور؛ شامل: حِميرَ اصغر، سبأ اصغر، حَضور، ذواَصبَح.
ب) مشهورترين طوايف کهلان عبارتند از: هَمدان، اَلهان، اَشعَر، طيئ، مذحَج (شامل: عَنس و نَخع)، لَخم (شامل: کِنده؛ کِنده شامل: بني معاويه، سَکون،
سَکاسِک)، جُذام، عامِله، خَولان، مَعافِر، اَنمار (شامل: خَثعَم، بَجليه؛ بجيله شامل: اَحمَس)، اَزد (شامل: اوس، خَزرَج، خَزاعه، فرزندان جَفنه، پادشاهان
معروف شام: آل غَسّان).
بني کهلان از يمن مهاجرت کردند، و در نواحي مختلف عربستان پراکنده شدند. گويند: هجرت عمدة آنان اندکي پيش از سيل عَرِم بود که بازرگاني آنان تحت
فشار روميان و بر اثر سيطره يافتن آنان بر راههاي بازرگاني دريايي، و از ميان بردن راه تجارت خشکي با اشغال سرزمينهاي مصر و شام، ورشکسته گرديد.
برخي نيز گويند: پس از سيل عَرِم، که زراعت و خانمانشان بر باد رفت، و پيش از آن نيز دچار شکست بازرگاني شده بودند، و ديگر تمامي اسباب و وسايل
زندگي را از دست داده بودند، مهاجرت کردند. روند بيان قرآن نيز اين گزارش اخير را تأييد ميکند (سورة سَبَأ، آية 15-19).
افزون بر آنچه آورديم، جاي شگفتي نخواهد بود که نوعي رقابت و درگيري فيمابين طوايف کهلان و طوايف حِمير پديد آمده باشد، که منجر به آوارگي کهلان
شده باشد؛ چنانکه برجاي مانده حمير پس از جلاي وطن کهلان به اين نکته اشارتي دارد.
مهاجران طوايف کهلان را ميتوان به چهار دسته تقسيم کرد:
1- اَزْد؛ که هجرتشان مطابق رأي سرور و سالارشان عمران بن عمرو مُزَيقياء بود. اينان در سرزمين يمن از اين سوي به آن سوي کوچ ميکردند
وپيشقراولان ميفرستادند، و از آن پس، راه شمال و مشرق را پيش گرفتند. شرح و تفصيل اماکني که در نهايت پس از کوچيدن بسيار در آن استقرار يافتند
چنين است:
* عمران بن عَمرو در عُمان بار افکندند، و خود او و فرزندانش در آنجا سُکنا گزيدند؛ اينان «اَزْد عُمان» نام دارند.
* بني نصض بن ازد در تهامه اقامت کردند؛ اينان اَزْد شَنوءه» نام دارند.
* ثعلبه بن عمرو مُزَيقياء به سمت حجاز عنان گردانيد، و مابين ثعلبيه و ذيقار رحل اقامت افکند؛ آنگاه، وقتي فرزندانش بزرگ شدند، و مکنت و قوّتي يافت،
راه مدينه را پيش گرفت، و در آنجا اقامت گزيد و مدينه را وطن قرار داد، که اوس و خزرج، پسران حارثه بن ثعلبه از فرزندان همين ثَعلبهاند.
* حارثه بن عمرو- که همان خُزاعه باشد- با فرزندانش مناطق قابل سکونت حجاز را در نور ديدند، تا در مَرّالظَّزان بار افکندند. آنگاه حرم را فتح کردند، و در
مکّه سکونت اختيار کردند، و ساکنان پيشين آن، جَراهِمه را آواره گردانيدند.
* جَفنه بن عمرو بسوي شام راه گرفت، و خود و فرزندانش درآنجا اقامت گزيدند. وي پدر پادشاهان آل غَسّان است. «غَساسِنه» اين نام را از باب انتساب
به آبگيري در حجاز، معروف به «غَسّان» به خود گرفتهاند، که نخست پيش از کوچ کردن به شام در کنار آن فرود آمده بودند.
* طوايف کوچکتر نيز، به اين قبائل پيوستند، و به سوي حجاز و شام هجرت کردند؛ مانند: کعب بن عمرو، حارث بن عمرو، و عوف بن عمرو.
2-لَخم و جُذام؛ به شرق و شمال کوچ کردند، و نضربن ربيع- پدر مَناذِره، پادشاهان حيره، از همين لَخمياناند.
3- بني طَيي؛ با کوچ کردن اَزْد به سمت شمال، به راه خود ادامه دادند تا بالاخره در کوهپايههاي اَجأ و سَلمي اقامت گزيدند، و اين دو کوه به کوهها طييء
شهرت يافتند.
4- کِنده؛ در بحرين فرود آمدند. آنگاه ناگزير شدند آنجا را ترک بگويند، و در حضرموت بار افکندند. در آنجا نيز همان بر سرشان آمد که در بحرين آمده بود. آنگاه
در نَجد فرود آمدند، و در آنجا فرمانروايي باشکوهي ترتيب دادند؛ امّا، خيلي زود تباه شدند و آثارشان از ميان رفت.
يکي ديگر از قبائل حِمير، که در انتساب آن به حِمير اختلاف است، قبيلة خُزاعه، از يمن مهاجرت اختيار کرد و در بيابان سماوه در حومة عراق اقامت گزيد.
بعضي از طوايف آنان نيز در اطراف شام و مناطق شمالي حجاز سُکنا گرفتند.
ارسال شده در:
دوشنبه مرداد ماه 2, 1391 12:56 pm
توسط Sanam1
عَرَب مُستعربه
زادگاه نياي بزرگ و جدّ اعلايشان، سيدنا ابراهيم -عليه السلام- ، سرزمين عراق بود؛ شهري که آن را «اور» ميناميدند، بر ساحل غربي شطّ فرات، در
نزديکي کوفه. امروزه کاوشها و حفّاريهاي باستانشناسان اطّلاعات گستردهاي را در ارتباط با اين شهر؛ همچنين، خاندان ابراهيم -عليه السلام- ؛ و
اوضاع و
احوال ديني و اجتماعي اين سرزمين، به دست آوردهاند.
مشهور است که ابراهيم -عليه السلام- از اين شهر نامبرده به حاران يا حرّان مهاجرت کرد، و از آنجا به فلسطين رهسپار گرديد، و آنجا را پايگاه دعوت
خويش
قرار داد. سفرهايي نيز به اطراف و اکناف آن سرزمين و ديگر سرزمينهاي دور و نزديک داشت. در يکي از همين سفرها بود که ابراهيم -عليه السلام- به
دربار يکي از سلاطين جبّار وارد شد، و همسرش ساره همراه او بود؛ و ساره يکي از زيباترين زنان زمان خويش بود. آن پادشاه جبّار خواست به ساره نيرنگي
بزند؛ امّا، ساره به درگاه خداوند متعال دعا کرد، و خداوند سبحان نيرنگ وي را بر سينة خود او کوبيد، و آن ستمگر دريافت که ساره زني صالحه است، و نزد
خدا مقامي والا دارد. از اين رو، به پاس فضيلت ساره، يا از ترس خدا، هاجر را به کنيزي به او بخشيد .
ساره نيز هاجر را به ابراهيم -عليه السلام- تقديم کرد .
ابراهيم -عليه السلام- به پايگاه دعوت خويش در فلسطين بازگشت. آنگاه خداوند متعال از هاجر فرزند پسري به نام اسماعيل به او روزي فرمود، و اين
رويداد موجب حسادت ساره گرديد؛ و کار به جايي رسيد که ابراهيم را وادار کرد تا هاجر را با پسر شيرخوارهاش اسماعيل به جايي دور دست ببرد. ابراهيم
-عليه السلام- آن دو را به سرزمين حجاز برد، و در بياباني بيآب و علف درمجاورت بيتالله الحرام- که در آن روزگار، هنوز آثاري از آن بجز قسمتي برآمده از
زمين همانند يک تپّه مشهود نبود، و سيلابها همينکه به آن تپّه ميرسيدند، از سمت چپ و راست آن ميگذشتند سُکنا داد. هاجر و اسماعيل را زير
سايه درختي بالاي چاه زمزم مُشرف بر مسجدالحرام مستقّر گردانيد. در آن روزگار در مکّه احدي سکونت نداشت، و در مکّه آب نبود. همياني پر از خرما و
مشکي پر از آب نزد آنان نهاد، و خود به فلسطين بازگشت. چند روزي بيش نگذشت که آب و آذوقه تمام شد، و در آن وضعيت بحراني بود که چاه زمزم به
فضل خداوند بر شکافت و جوشيد، و تا مدّتها وسيلة تأمين قوت و غذا و گذران ايشان گرديد؛ که داستان آن طولاني است و مشهور .
يکي از قبائل يمن، به نام جُرهُم دوم سر رسيدند. و با اجازه مادر اسماعيل ساکن مکّه شدند. گويند: اينان پيش از آن، در بيابانهاي
اطراف مکّه سکونت داشتند. روايت بخاري بر اين مطلب تصريح کرده است که قبيلة جُرهُم پس از اقامت گزيدن اسماعيل در مکّه، «پيش از آنکه وي به سنّ
جواني برسد در مکّه رحل اقامت افکندند. سابقاً ايشان هرازگاهي از بيابان مکّه ميگذشتند.
ابراهيم -عليه السلام- ، وقت به وقت، به مکّه سفر کرد، تا در آنجا به خانواده و دارايياش سرکشي کند. تعداد اين سفرها به دقّت معلوم نيست. منابع
معتبر جمعاً چهار فقره از اين سفرها را براي ما ثبت کردهاند:
خداوند متعال در قرآن کريم سوره صافات "103 1لی 107"يادآور شده است، ابراهيم را خوابنما فرمود که مشغول سربريدن اسماعيل است. ابراهيم
نيز فرمان را دريافت و عزم بر امتثال آن جزم کرد.
در سِفر تکوين [تورات] آمده است که اسماعيل سيزده سال بزرگتر از اسحاق بوده، و زمينة بيان داستان بر آن دلالت دارد که پيش از ولادت اسحاق روي
داده است؛ زيرا، مژدة ولادت اسحاق پس از آنکه داستان بطور کامل آورده ميشود، ميآيد.
اين داستان دستکم يکي ازسفرهاي ابراهيم به مکّه راپيش از رسيدن اسماعيل به سنين جواني، دربردارد. سه سفر ديگر را بخاري با طول تفصيل به
روايت ابنعباس از حضرت رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- نقل کرده است. ملخّص آن روايات چنين است:
اسماعيل -عليه السلام- به سنّ جواني رسيد، و زبان عربي را از جُرهُم فراگرفت؛ و موردپسند و قبول ايشان افتاد، و زني از قبيلة خود را به همسري
اسماعيل درآوردند. مادرش مرد. ابراهيم بر آن شد که بار ديگر به ديدار خانوادهاش برود. وقتي که به مکّه رسيد، اسماعيل را نيافت. از همسرش حال او را
پرسيد و از اوضاع زندگاني آنان جويا گرديد. همسر اسماعيل از سختي روزگار و تنگي معيشت گلايه سرداد. حضرت ابراهيم -عليه السلام- به او سفارش
کرد، به اسماعيل بگويد که آستانة خانهاش را جابهجا کند! اسماعيل مراد پدر را دريافت؛ همسرش را طلاق داد، و همسر ديگري گرفت. بيشتر مورخان بر
آن اند که اين همسر دوّم، دختر مضاض بن عمرو، بزرگ و رئيس قبيله جرُهُم، بوده است.
بار ديگر، ابراهيم -عليه السلام- به مکّه آمد. اسماعيل همسر جديد اختيار کرده بود. ابراهيم -عليه السلام- در اين سفر نيز اسماعيل را نديد، امّا
پيش از بازگشت به فلسطين احوال او را از همسرش پرسيد و وضع زندگاني آنان را جويا شد. وي حمد و ثناي الهي به جاي آورد و ابراز خرسندي کرد.
حضرت ابراهيم نيز توسط او براي همسرش اسماعيل پيام داد و سفارش کرد که به همسرش بگويد، آستانة در خانهاش را استوار گرداند.
يک بار ديگر نيز، ابراهيم -عليه السلام- به مکّه آمد. اين بار، اسماعيل را، در حالي که زير ساية درختي نزديک چاه زمزم مشغول تراشيدن تير براي خود
بود، ملاقات کرد. همينکه آن حضرت را ديد، پيش پاي ايشان برخاست، و چونان پدري با پسر، و پسري با پدر، يکديگر را در آغوش کشيدند. اين ملاقات، به
دنبال فترتي بس طولاني دست ميداد که کمتر پدري سالخورده و پرعاطفه و مهربان و دلسوز در ارتباط فرزندش، و کمتر فرزندي نيکوسيرت و شايسته و
درستکار در ارتباط با پدرش، توان شکيبايي و تحمّل آن را دارد. طي همين سفر بود که ابراهيم و اسماعيل -عليه السلام- کعبه را بنا نهادند، و پايههاي آن را
برافراشتند، و ابراهيم، بنا به فرمان خداوند سبحان، فراخوان حجّ داد .
خداوند از دختر مضاض دوازده فرزند پسر به اسماعيل -عليه السلام- روزي کرد، به نامهاي: نابَت(يا: نبايوط)؛ قَيدار؛ اَدبائيل؛ مِيشام؛ مِشماع؛ دوما؛ ميشا؛
حدد؛ تيما؛ يطور؛ نَفيس؛ قَيدُمان؛ و از اين فرزندان دوازده قبيله منشعب گرديد که همة آنها برههاي از زمان را در مکه ساکن بودهاند و وسيلة عمدة گذران
زندگي آنان در آن روزگاران، بازرگاني از سرزمين يمن تا سرزمين شام و مصر بوده است. بعدها، اين قبيلهها در اطراف و اکناف عربستان و حتي بيرون آن،
پراکنده گرديدند، و تاريخ سرگذشت زندگاني آنان در اعمال تاريک زمان ناپديد شد، مگر فرزندان نابَت و قَيدار.
تمدّن نَبَطيان، فرزندان نابَت، در شمال حجاز شکوفا گرديد، و حکومتي نيرومند تشکيل دادند که پايتخت آن پتراء- شهر باستاني کهن و مشهور در جنوب
اُردُن- بود، و اهالي اطراف، يکسره به فرمان اين حکومت گردن نهادند، و هيچکس تاب ستيز با ايشان نياورد، تا زماني که روميان آمدند و آنان را ريشهکن
ساختند.
گروهي از محققان و اهل علم و آشنايان به انساب به اين سوي متمايل شدهاند که پادشاهان آلغسان و نيز انصار، اوس و خزرج، از خاندان نابت بن
اسماعيل و بقاي اين دودمان در آن سامان بودهاند. امام بخاري (ره) نيز در صحيح به همين سوي متمايل بوده است؛ زيرا، بابي گشوده است تحت عنوان
«نسبة اليمن إلى إسماعيل -عليه السلام-» و بر اين مطلب به بعضي احاديث استدلال کرده است. حافظ ابن حجر نيز در شرح صحيح بخاري ترجيح بر آن
نهاده است که
قحطانيان از دودمان نابت بن اسماعيل -عليه السلام- اند .
همچنين، قيدار بن اسماعيل، پيوسته فرزندانش در مکه ميزيستند و نسل وي در آنجا گسترش مييافت، تا آنکه عدنان و فرزندش معدّ پديد آمدند، و از
عدنان به بعد، اعراب عدناني سلسلة نسب خويش را محفوظ داشتند؛ و عدنان نياي بيست و يکم حضرت رسول در سلسله نسب آن حضرت است؛ چنانکه
در حديث نبوي وارد است که آن حضرت هرگاه به نسب خود اشاره ميکردند و به عدنان ميرسيدند توقّف ميفرمودند و ميگفتند: (کذب النَّسّابون)؛ اهل
انساب دروغگويند! و از او نميگذشت . درعين حال، عدّهاي از علماي اسلامي بالاتر بردن نسب پيامبراکرم را فراتر از عدنان جايز دانستهاند، و حديث
مورد اشاره را ضعيف تلقي کردهاند؛ اما، در اين قسمت از نَسَب نبوي آنچنان اختلافنظر دارند که جمع ميان اقوالشان ممکن نيست. محقق بزرگ، علامه
قاضي محمد سليمان منصور پوري (ره) سخن ابنسعد را که طبري و مسعودي و ديگران در عداد اقوال ديگر آوردها ند، ترجيح نهادهاند، مبني بر اينکه ميان
عدنان و ابراهيم -عليه السلام- بنا به تحقيق دقيق چهل واسطه بوده است ؛ چنانکه خواهد آمد.
تيرههاي مختلف دودمان معدّ از طريق فرزندش نزار گسترش يافت. گفتهاند: مَعَدّ بجز او فرزند ديگري نداشته است. امّا نَزار چهار پسر داشته است که
چهار قبيلة بزرگ به نامهاي: اِياد؛ اَنمار؛ ربيعه؛ مُضَر از آنان پديد آمدهاند. به ويژه، از ربيعه و مُضَر تيرهها و طايفههاي فراوان پديد آمدهاند و گسترش
يافتهاند. از ربيعه، ضُبَيعه، و اَسَد؛ عَنزَه و جَديله؛ و از جديله، قبائل بسيار مشهور، مانند: قيس، نَمِر، و بنيوائل، که بَکر و تغلِب از آناناند، و از بنيبکر،
بنيقيس و بنيشيبان و بنيحنيفه و طوايف ديگر. آلسعود، پادشاهان عربستان سعودي، امروزه از دودمان عَنزه هستند.
قبيلههاي مضر به دو شعبه بزرگ تقسيم شدند: قيس عَيلان بن مُضَر، و طوايف الياس بن مُضَر؛ از قيس عيلان، بني سُليم، بني هوازن، بني ثقيف، بني
صعصعه، بني غَطفان؛ و از غَطَفان، عَبس ذُبيان، اشجَع، اَعصُر؛ و از الياس بن مُضَر، تميم بن مُرّه، هُذيل بن مُدرِکه، بني اَسَد بن خُزَيمه، و طوايف کنانه بن
خزيمه؛ و از کنانه، قريش، که فرزندان فهربن مالک بن نضربن کنانهاند.
قريش نيز به قبائلي چند تقسيم ميشدند، که مشهورترين آنها عبارتند از: جُمَح، سَهم، عَدّي، مَخزوم، تَيم، زُهره و طوايف قُصي بن کلاب، که عبارتند از:
عبدالدارين قٌصَي، اسدبن عبدالعزّي بن قُصَي، و عبدمناف بن قُصَي. از عبدمناف چهار تيره پديد آمدند: عبدشمس، نوفل، مطلّب، هاشم؛ و خاندان هاشم
همان است که خداوند سبحان از آن خاندان، حضرت محمدبن عبدالله بن المطلّب بن هاشم را برگزيد؛ صَلي الله عليه و سلم.
حضرت رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- ميفرمود:
(إن الله اصطفى من ولد إبراهيم إسماعيل؛ واصطفى من ولد إسماعيل بني کنانة؛ واصطفى من کنانة قريشاً؛ واصطفى من قريش بني هاشم؛
واصطفاني من بني هاشم) .
«خداي يکتا، از فرزندان ابراهيم، اسماعيل را برگزيد؛ و از فرزندان اسماعيل، بنيکنانه را برگزيد؛ و از بنيکنانه؛ قريش را برگزيد؛ و از قريش؛ بنيهاشم را
برگزيد؛ و مرا از ميان همه فرزندان هاشم برگزيد».
وقتي فرزندان عدنان فراوان شدند، در اطراف و اکناف مناطق مختلف عربستان پراکنده شدند، و اين سوي و آن سوي، رد پاي بارش باران و رويش گياهان را
دنبال ميکردند:
* عبدالقيس، و تيرههايي از بکر بن وائل، و تيرههايي از تميم به بحرين مهاجرت کردند و در آنجا اقامت گزيدند؛
* بني حنيفه بن علي بن بکر بسوي يمامه کوچ کردند، و در حجر، قصبة يمامه، سکني گرفتند، و ديگر تيرههاي بکربن وائل در امتداد آن سرزمين، از يمامه
تا بحرين، تا سيف کاظمه، تا دريا،
اطراف سواد عراق، تا اُبُلّه، تا هيت سکونت گزيدند؛
* تغلب در جزيره فراتيه ا قامت کردند، و بعضي از تيرههايشان با بني بکر همخانه شدند؛ و بني تميم در بيابان بصره ساکن شدند؛
* بني سليم در نزديکي مدينه، از وادي القري تا خيبر، تا شرق مدينه تا حدالجبلين، تا زمينهايي که به حره منتهي ميشود، سکونت اختيار کردند؛
* بنياسد در سمت شرق تيماء و سمت غرب کوفه، سکنا گزيدند، که از يک سوي با تيماء در سرزمين بُحتُر از طَيي، و از سوي ديگر با کوفه، مسافت پنج
روزه راه فاصله داشتند؛
* ذُبيان از نزديکي تَيماء تا حوران سکونت اختيار کردند، و تيرههاي کنانه در تهامه برجاي ماندند، و در مکّه و حومة آن طوايف قريش اقامت گزيدند، و ا ز هم
پراکنده زندگي ميکردند، تا زماني که قُصَي بن کلاب در ميان آنان ظهور کرد و طوايف قريش را گرد آورد، و براي آنان وحدتي پديد آورد که قدر و منزلت
قريشيان را بسي بالا برد.
ارسال شده در:
سه شنبه مرداد ماه 2, 1391 12:46 am
توسط mehr
سلام قولا من رب رحیم
ارسال شده در:
دوشنبه مرداد ماه 30, 1391 5:21 pm
توسط bazm
سلام خواهر گرامی
آیا پیامبر(ص) در طول زندگی خود ودر طول جنگ های صدر اسلام به دست خود و به ضربه شمشیر خود کسی را کشته ؟
ارسال شده در:
دوشنبه مرداد ماه 30, 1391 10:28 pm
توسط Sanam1
با سلام خدمت شما کاربر گرامی
بله در جنگ احد ابی بن خلف به دست پیامبر کشته شد
البته داستان طولانی است انشاءالله در مباحث آینده بدان اشاره خواهیم کرد.
ارسال شده در:
سه شنبه مرداد ماه 31, 1391 10:10 am
توسط nahmadi69
سلام عليكم و رحمه الله و بركاته
ببخشيد مطمئنيد كه پيامبر در جنگ احد ابي ابن خلف رو كشتند منبع رو ميشه بگيد ممنون ميشم
ارسال شده در:
سه شنبه مرداد ماه 31, 1391 2:46 pm
توسط Sanam1
سلام علیکم
در مطالب بالا اشاره شد که از کتاب خورشید نبوت استفاده کردم.
دوستان گرامی شخصیت پیامبر (ص) بزرگتر از آن است که در مورد مسائل کوچک از ایشان سرور عالم یاد کنیم. مهم نیست که بدانیم پیامبر کسی را
کشته یا نه مهم این است که رفتار پیامبر(ص) را بدانیم که چطور با مردم رفتار نمودند حتی رفتار ایشان با دشمنان چگونه بوده و ما نیز انشاءالله عمل
نماییم. پیامبر عزیزمان در طول جنگهایی که خود شرکت داشتند که به این جنگها غزوه گفته می شود اصحاب بزرگوار اطراف پیامبر (ص) بوده و از ایشان
محافظت می کردند این مورد استثناء بود که خود ابی بن خلف درخواست کردند که با پیامبر (ص) شخصا رو در رو شود و اصحاب مخالف بودند لذا پیامبر(ص)
موافقت نمودند. ماجرا بدین قرار است
قتل اُبي بن خلف به دست پيامبر
ابن اسحاق گويد: در دره احد استقرار يافتند، اُبّي بن خلف در حاليکه ميگفت: کجاست محمد؟ زنده نمانم اگر زنده بماند! خود را بالاي سر آنحضرت رسانيد.
رزمندگان، همه يک سخن گفتند: اي رسول خدا، يک نفر از ما بر او حمله برد؟ رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمودند: (دَعُوهُ) او را واگذاريد! وقتي به
آنحضرت نزديک شد، رسولخدا -صلى الله عليه وسلم- نيزة کوچک (زوبين) حارث بن صمه را از اوگرفتند، و آنچنان از جاي برجستند که همة اصحاب مانند
موهاي شتر که به هنگام برجستن وي بر هوا ميرود، به اطراف پراکنده شدند. آنگاه با او روبرو شدند و ترقُوة وي را از شکافي ميان نيم تنة زره و کلاه خود
مشاهده کردند، و زوبين حارث را که در دست داشتند، بسوي آن نقطه نشانه رفتند. بر اثر آن ضربت چند بار از اسبش فرو غلطيد. وقتي نزد قريش
بازگشت، گردنش فقط يک خراش کوچک برداشته بود. خون زخم وي نيز بند آمده بود.
نقشة شماره 3: نقشة جنگ احد
ابّي بن خلف خطاب به قريشيان گفت: بخدا محمد مرا کشت! گفتند: بخدا، روحيهات را از دست دادهاي! بخدا، تو هيچ مشکلي نداري! گفت: مدتي پيش
در مکه به من گفته بود که مرا خواهد کشت ! بخدا، اگر آب دهان هم به من افکنده بود، همان آب دهان مرا ميکشت! سرانجام نيز بر اثر همان ضربت
رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- ، دشمن خدا در محل سَرِف، زماني که قريشيان به مکه بازميگشتند، مُرد.
در روايت ابوالاسود از عُروه، همچنين در روايت سعيد بن مُسيب از پدرش آمده است که اُبّي بن خلف پس از آن ضربتي که از دست رسولخدا -صلى الله
عليه وسلم- دريافت کرده بود، مانند گاونر بانگ ميزد و ميگفت: سوگند به آنکه جانم در دست اوست؛ اگر اين زخم من بر تمامي مردمان ذيالمجاز وارد
آمده بود، همگي ميمردند!
منبع: خورشید نبوت
ارسال شده در:
شنبه شهريور ماه 18, 1391 3:36 pm
توسط Sanam1
نحوه حكومت و رهبري عربها
خوبست در ادامه بحث، تصوير كوچكي از حكومتهاي قبيلگي و نيز اديان اعراب ترسيم كنيم تا برايمان وضعيت حاكم بر آنها به هنگام ظهور اسلام روشن شود.
حكام جزيره العرب، هنگام طلوع خورشيد اسلام، دو دسته بودند: يك دسته، پادشاهاني بودند كه تاجگذاري مي شدند، اما در حقيقت داراي استقلال نبودند.
اما دسته ديگر، رييسان و سرداران قبايل و طوايف بودند كه قدرت حكمراني و امتيازاتي همچون پادشاه داشتند. اين دسته از احكام، كاملاً مستقل بودند و در
پاره اي از موارد نيز تابع پادشاهان عمل مي كردند.
اما پادشاهان تاجگذاري شده: پادشاهان يمن، پادشاهان آل غسان و حيره بودند و ساير حكام عرب، تاج و تخت نداشتند.
پادشاهان يمن
قديميترين قوم عرب که از نژاد عرب عاربه در يمن شهرت داشتهاند، قوم سبا هستند. در حفّاريهاي شهر قديمي اور آثار آنان که به بيستوپنج قرن پيش
از ميلاد مربوط ميشود، دست يافتهاند. آغاز شکوفايي تمدّن و شوکت و سلطنت و گسترش قلمروشان يازده قرن پيش از ميلاد بوده است. دورانهاي
پادشاهي سلاطين يمن را ميتوان به ترتيب ذيل تقسيم کرد:
دورة اوّل- از 1300 تا 620 پيش از ميلاد
حکومت يمن در اين دوره با عنوان معينيان شهرت يافته است که در «جوف» يعني دشت واقع شده، فيمابين نجران و حضرموت، ظهور کرد، و پيوسته نشو و
نما يافت، و وسعت گرفت، و بر سيطره و شکوفايي آن افزوده شد، تا جايي که قلمرو نفوذ سياسي ايشان به علا و معان در شمال حجاز توسعه يافت.
گويند: مستعمرات پادشاهي يمن به خارج از سرزمين عربستان نيز کشيده بود، و تجارت و بازرگاني متن اقتصادشان را تشکيل ميداد. همين فرمانروايان
بودند که سدّ مأرب را که در تاريخ يمن جايگاهي عمده دارد، ساختند؛ اين سدّ خيرات و برکات فراوان براي آنان داشت؛
«تا زماني که پيام خدا را فراموش کردند و تباه بر باد شدند!» فرقان 18
در اين دوره، پادشاهان يمن را «مکرب سبا» ميگفتند، و پايتختشان صرواح بود که ويرانههاي آن در پنجاه کيلومتري شمال غربي شهر مأرب، و 142
کيلومتري شرق صنعا مشاهده ميشود، و به نام خربيه مشهور ا ست. تعداد پادشاهان اين دوره را 22 تا 26 پادشاه برآورد کردهاند .
دورة دوّم- از 620 تا 115 پيش از ميلاد
حکومت يمن در اين دوره به عنوان پادشاهي سبا مشهور شد، و فرمانروايان يمن لقب مکرب را واگذاشتند، و با عنوان «ملوک سبا» شهرت يافتند، و مأرب
را به جاي صرواح پايتخت خود قرار دادند، که ويرانههاي مأرب در فاصلة 192 کيلومتري شرق صنعا همچنان باقيست .
دورة سوّم- از 115 پيش از ميلاد تا 300 ميلادي
حکومت يمن در اين دوره، با عنوان «دولت حميري اُولي» شناخته شدهاند. زيرا در اين دوره قبيلة حمير در مملکت سبا چيرگي و استقلال يافت، و پادشاهان
اين دوره با عنوان «ملوک سبا و ذي ريدان» شهرت يافتهاند. اين پادشاهان، شهر ريدان را به جاي شهر مأرب پايتخت خود قرار دادند. ريدان به نام ظفار نيز
مشهور است، و ويرانههايش در دامنه کوهي کلّهقندي در نزديکي يريم يافت ميشود. در اين دوره، عوامل سقوط و انحطاط در ميان آنان، پياپي خودنمايي
کرد: بازرگاني ايشان- تاحدود زيادي- به سه جهت از دست رفت: اوّلا، به خاطر آنکه نبطيان نفوذ خويش را در شمال گسترانيده بودند؛ ثانياً، روميان راه
بازرگاني دريايي را به دنبال آنکه مصر و سوريه و شمال حجاز را تحتنفوذ خود درآوردند، در اختيار خود گرفتند؛ ثالثاً، قبائل با يکديگر سخت رقابت داشتند. اين
عوامل موجب پراکنده شدن طوايف آل قحطان، و مهاجرت ايشان به سرزمينهاي دوردست گرديد.
دورة چهارم- از 300 ميلادي تا ورود اسلام به يمن
حکومت يمن در اين دوره با عنوان «دولت حميري دوم» شناخته شدهاند، و پادشاهان اين دوره را «ملوک سبا و ذيريدان و حضرموت و يمنت» ميناميدهاند.
در اين دوره از پادشاهي يمن، نابسامانيها و حوادث ناخوشايند پي در پي به ظهور پيوست، و شورشها و جنگهاي داخلي يکي پس از ديگري پادشاهان اين
دوره را تحت فشار قرار داد، و حکومت آنان را بازيچهاي در دست بيگانگان قرار داد، و بالاخره همين امر موجب از دست رفتن استقلال ايشان گرديد. در اين
دوران بود که روميان به عدن پاي نهادند، و با پشتيباني آنان حبشيان براي نخستين بار در سال 340 ميلادي يمن را اشغال کردند، و ا ز رقابت دو قبيلة همدان
و حمير بهره جستند، و اين اشغال تا سال 378 ميلادي ادامه يافت. آنگاه يمن استقلال خود را بازيافت، اما، همزمان با اين پيروزي، سوراخهايي در سدّ مأرب
پديد آمد، که بالاخره آن سيل عظيم که در قرآن کريم با عنوان «سيل العرم» مذکور افتاده است، در سال 450 تا 451 ميلادي به وقوع پيوست، و بر اثر اين
فاجعة بزرگ، آباديهاي يمن به ويرانه تبديل شده، و طوايف مختلف ساکن يمن به اين سوي و آن سوي پراکنده شدند.
در سال 523 ميلادي، ذونواس يهودي يورشي سخت کارساز را بر عليه مسيحيان نجران آغاز کرد، و درصدد برآمد که با زور و فشار اهالي نجران را از آيين
مسيحيت بازگرداند؛ و چون ابا کردند و نپذيرفتند، گودالهاي پر از آتش براي آنان درست کرد، و مسيحيان نجران را در آتش افکند. اين قضيه، همان است که
قرآن در سورة بروج مورد اشاره قرار داده و فرموده است:
« قتل اصحاب الاخدود»[البروج: 4].
اين حادثه، حسّ انتقام مسيحيان را برانگيخت، و آنان را به انجام فتوحات و توسعهطلبيهايي تحت رهبري امپراطوران روم در بلاد عرب واداشت. روميان
حبشيان را بر اين کار تشويق کردند، و براي آنان نيروي دريايي ترتيب دادند. در سال 525 ميلادي، هفتاد هزار رزمنده از حبشه سرازير شدند، و يمن را براي
بار دوّم اشغال کردند. فرماندهي اين حمله با ارياط بود. ارياط از سوي پادشاه حبشه فرمانرواي يمن بود، تا زماني که يکي از فرماندهان لشکرش، ابرهه بن
صباح اشرم، در سال 549 ميلادي، او را به قتل رسانيد، و پس از راضي کردن پادشاه حبشه و جلب رضايت او، خود را پادشاه يمن گردانيد. ابرهه همان
کسي است که به قصد ويران ساختن کعبه لشکرکشي کرد، و خود و لشکريانش به «اصحاب الفيل» معروف شدند. خداوند ابرهه را پس از بازگشت به
صنعا به دنبال ماجراي فيل، هلاک گردانيد، و پسرش يکسوم، و سپس پسر دوم او، مسروق، جانشين او شدند، و چنانکه گويند، اين دو بدتر از پدرشان
بودند، و سيرتي پليدتر از او داشتند و اهالي يمن را سخت تحت فشار قرار دادند و بيچاره کردند، و خوار گردانيدند.
از سوي ديگر، اهل يمن، به دنبال ماجراي فيل، از پارسيان کمک گرفتند و در برابر حبشيان ايستادگي کردند، و مقاومت از خود نشان دادند، و بالاخره آنان را
از سرزمين خويش راندند و در سال 575 ميلادي به رهبري معديکرب سيفبن ذييزن حميري به استقلال رسيدند، و او را پادشاه خود قرار دادند. معديکرب
گروهي از حبشيان را کنا ر خود نگاه داشته بود که او را خدمت ميکردند و در رکاب او راه ميرفتند. روزي از روزها، آن حبشيان کار وي را يکسره کردند، و با
مرگ وي، پادشاهي از خاندان ذييزن بيرون شد، و يمن به صورت مستعمرهاي از مستعمرات پارسيان درآمد، و واليان و دستنشاندگان ايرانينژاد، يکي
پس از ديگري، بر يمن حکومت کردند؛ نخست، وَهرَز، سپس مرزبان پسر وَهرَز؛ سپس پسرش تينجان؛ سپس خسرو پسر تينجان؛ سپس باذان؛ که وي
آخرين والي ايراني يمن بود، و در سال 628 ميلادي اسلام آورد، و با اسلام آوردن وي قدرت و نفوذ پارسيان در يمن پايان پذيرفت
ارسال شده در:
دوشنبه مهر ماه 3, 1391 6:48 pm
توسط Sanam1
پادشاهان حيره
سرزمين عراق و اطراف آن را، از همان اوان که کورش کبير (557-529 ق.م) آنجا را سامان و سازمان بخشيد، پارسيان بر آن سرزمينها حکومت ميکردند، و
هيچکس با آنان کشمکش و خصومتي نداشت. در سال 326 پيش از ميلاد، اسکندر مقدوني قيام کرد، و دارا، شاه ايران، را شکست داد و پارسيان را درهم
شکست، و به قدرت و شوکت آنان پايان داد. سرزمينهاي پارسيان تجزيه شد، و ملوکالطوائف فرمانروايي قسمتهاي مختلف آن را در اختيار گرفتند. اين
پادشاهان همچنان جداجدا، بر مناطق مختلف ايران فرمان ميراندند، تا به سال 230 ميلادي، و درعهد همين پادشاهان ملوکالطوائف، قحطانيان مهاجرت
کردند، و بخشي از حومة عراق را اشغال کردند؛ سپس مهاجران عدناني به آنان پيوستند، و با آنان به کشمکش پرداختند، تا بالاخره، در بخشي از جزيره
فُراتيه ساکن شدند.
نخستين پادشاه حيره از اين مهاجران عرب، مالک بن فهم تنوخي از آل قحطان بود، و محل اقامت او شهر انبار يا در نزديکي انبار بود. پس از وي، برادرش
عمرو بن فهم، به روايتي ، و جذيمه بن مالک بن ملقّب به «اَبرش» و «وَضّاح» به روايت ديگري ، جانشين وي شدند.
در عهد اردشير پسر بابک، دوباره، قدرت به پارسيان بازگشت. اردشير مؤسّس سلسلة ساسانيان بود، که به سال 236 ميلادي بنيانگذار اين سلسله گرديد.
وي پراکندگيها و نابسامانيهاي امور پارسيان را به سامان آورد، و بر عربهاي مقيم مناطق تحت سيطرة خويش چيره شد؛ و همين امر، موجب کوچ
کردن قضاعه به شام گرديد، و اهل حيره و انبار به فرمان او گردن نهادند.
در عهد اردشير بابکان ولايت و حکومت جذيمة وضّاح بر حيره، و نيز حکومت و ولايت ديگر عربهاي ربيعه و مضر که در سرزمين عراق و عربستان فرمان
ميراندند، همچنان برقرار بود. اردشير معتقد بود که محال است بتواند مستقيماً بر عربها حکومت بکند، و نگذارد که آنان مناطق تحت فرمان او را غارت
کنند، مگر آنکه فردي را از ميان عربها پادشاه آنان گرداند که ا ز يک سوي وي حکومت ساسانيان را تأييد کند و دستيار و پاسدار حکومت مرکزي باشد؛ و از
سوي ديگر، اين امکان را به او بدهد که بتواند به کمک آنان در برابر پادشاهان روم بايستد، که سخت از ايشان در هراس بود؛ و در برابر عربهاي مقيم شام
که دست پروردة پادشاهان روم بودند، عربهاي مقيم عراق را در برابر آنان قرار دهد، و همواره در مقرّ پادشاه حيره يک تيپ از لشکريان ايران را آماده نگاه
ميداشت تا به مدد آنان بر عربهاي باديهنشين که بر عليه حکومت او خروج ميکردند، پيروز آيد. جذيمه حدود سال 268 ميلادي از دنيا رفت.
پس از مرگ جذيمه، عمروبن عدي بن نصر لخمي (268- 288م) فرمانرواي حيره شد. وي نخستين پادشاه از لخميان و نخستين فرمانروايي بود که حيره را
مقر حکومت خويش قرار داد. وي هم عصر خسرو شاپور پسر اردشير بابکان بود. از آن پس، پيوسته لخميان بر ولايت حيره پادشاهي ميکردند، تا زماني که
قباد پسر فيروز (448-531م) فرمانرواي ايران گرديد. در عهد وي، مزدک ظهور کرد، و دعوت به رهايي از شريعت و قانون را آغاز کرد. قباد به اتفاق عده
فراواني از مردم ايران آيين او را پذيرفتند. قباد پيکي نزد پادشاه حيره؛ منذربن ماءالسّماء (512-554م) فرستاد، و او را به اختيار کردن آن آيين پليد فراخواند.
مُنذِر از روي خود بزرگبيني و غيرت و تعصب عربيت، پيشنهاد او را نپذيرفت. قباد نيز او را برکنار کرد، و حارث بن عمرو بن حجر کندي را، که دعوت او به آيين
مزدک را پذيرفته بود، جايگزين او گردانيد.
خسرو انوشيروان (531-578 م) جانشين قباد شد. وي را آيين مزدک بسيار ناخوشايند افتاده بود. از اين رو، مزدک را همراه با عدّة زيادي از پيروان آيين وي
کُشت، و مُنذر را به تخت پادشاهي حيره بازگردانيد، و حارث بن عمرو را احضار کرد. اما، وي به نزد بني کلب گريخت، و در ميان آنان بماند تا مُرد.
پادشاهي پس از منذربن ماءالسماء در نسل وي پيوسته برقرار بود، تا نوبت حکومت به نعمان بن منذر (583-605م) رسيد. خسرو انوشيروان بر اثر سعايت و
سخن چيني زيدبن عدي عبادي بر او خشم گرفت. نزد نعمان فرستاد و او را احضار کرد. از حيره بيرون شد، و پنهاني بر هاني بن مسعود سرور و سالار آل
شيبان درآمد، و خانواده و دارايياش را به او سپرد؛ آنگاه بسوي خسرو ايران رهسپار گرديد. خسرو انوشيروان نيز او را زنداني کرد، تا از دنيا رفت.
به جاي منذر، شاهنشاه ايران، اياس بن قبيصة طائي را فرمانروايي بخشيد، و به او فرمان داد که نزد هاني بن مسعود بفرستد، و از او بخواهد که هرچه نزد
اوست تحويل دهد. هاني را حميت عربيت از پذيرفتن چنين پيشنهادي بازداشت، و هاني به پادشاه جديد حيره اعلان جنگ داد. ديري نپاييد که مرزبانان
خسرو ايران همراه با قشون رزمندگان ايراني، در رکاب اياس، بر سر او ريختند، و در مکان ذيقار ميان دو گروه کارزاري سهمگين شکل گرفت، که در اثناي آن
بنيشيبان پيروز شدند، و پارسيان شکست سخت خوردند؛ و اين نخستين روزي بود که عرب بر عجم پيروز ميشد ، و اين ماجرا پس از ميلاد رسول اعظم
رُخ داد.
البتّه، تاريخنگاران در مقام تعيين زمان دقيق اين کارزار با يکديگر اختلاف دارند. گروهي برآناند که اين ماجرا اندکي پس از ولادت رسولخدا -صلى الله عليه
وسلم- روي داده است، و آن حضرت در ماه هشتم فرمانروايي اياس بن قبيصه بر حيره به دنيا آمده است، گروهي ديگر بر ايناند که اندکي پيش از بعثت
بوده است، که اين پذيرفتنيتر است؛ بعضي نيز گفتهاند اندکي پس از بعثت بوده؛ و برخي گفتهاند پس از هجرت بوده؛ و حتي بعضي ديگر گفتهاند: پس از
جنگ بدر!، و... .
خسرو انوشيروان پس از اياس يک حاکم ايراني را بر حکومت حيره گماشت، که نام وي آزاد به پسر ماهيان پسر مهرابنداد بود، و هفده سال (614-631 م)
حکومت کرد. آنگاه به سال 632 ميلادي، پادشاهي حيره به آل لخم بازگشت، و از آن دودمان، مُنذر بن نُعمان، ملقّب به معرور، به پادشاهي حيره رسيد؛ امّا،
فرمانروايي او بيش از هشت ماه به طول نيانجاميد، و خالد بن وليد با لشکريان اسلام بر او وارد گرديد
پادشاهان شام
در اوج مهاجرت قبايل عرب، يكي از تيره هاي قبيله قضاعه، به آباديهاي مرزي شام هجرت نمودند و همان جا ساكن شدند. آنان، از تيره بني سليم بن
حلوان بودند؛ بني ضجعم بن سليح معروف به ضجاعمه، از همين طايفه بودند؛ روميها، آنها را تجهيز كردند تا هم از آنان در برابر حملات صحرانشينان
استفاده كنند و هم در برابر ايرانيان آمادگي داشته باشند. لذا روميها، يكي از آنان را به حكومت گماشتند . مشهورترين شخصي كه به حكومت شام
گماشته شد، زياد بن هبوله بود. دوران حكومت اين سلسله از حاكمان شام، از اوايل قرن دوم ميلادي تا پايان آن، طول كشيد و با سركار آمدن آل غسان،
پايان يافت.
آل غسان ، بر ضجاعمه پيروز شدند و حكومت شام را از دستشان گرفتند. روميها، آل غسان را بر حكومت شام گماشتند.
مركز حكومت آل غسان، دومه الجندل بود و غسانيها ، به عنوان كارگزاران روم، بر شام حكومت مي كردند تا اينكه در سال 13 هجري، غزوه يرموك رخ داد و
آخرين پادشاه غسانه يعني جبله بن ايهم در زمان خلافت اميرالمومين عمر بن خطاب (رض) مسلمان شد.
ارسال شده در:
يکشنبه اسفند ماه 6, 1391 5:53 pm
توسط Sanam1
اميران حجاز
اسماعيل -عليه السلام- در سراسر زندگي، زعيم مکّه و متولّي کعبه بود؛ و يکصدوسي و هفت ساله بود که درگذشت . پس از وي،
يکي از پسرانش، و به قولي، دو تن از پسرانش، نخست نابَت، سپس قيدار، جانشين او شد. بعضي نيز اين ترتيب را به عکس گفتهاند.
بعد از اين دو، مُضاض بن عمرو جُرهُمي، پدربزرگ مادري آنان فرمانروايي مکه را برعهده گرفت،
و به اين ترتيب، پيشوايي و فرمانروايي مکه به قبيله جُرهُم انتقال يافت و در دست آنان ماند؛ امّا، همچنان فرزندان اسماعيل جايگاهي والا داشتند؛
زيرا، پدرشان در بناي خانة کعبه سهيم بود؛ در عين حال، در حکومت هيچ سهمي نداشتند .
روزگاران و دورانها گذشت، و فرزندان اسماعيل نام و عنواني که قابل ذکر باشد نداشتند؛ تا آنکه اندکي پيش از ظهور بختنصر
جُرهُميان رو به ضعف گذاشتند، و ستارة عدنانيان در آسمان سياست عربستان درخشيدن گرفت،
و ا ز آن زمان کوکب بخت عدنانيان از افق مکه طالع گرديد. دليل اين دگرگوني اوضاع، آن بود که در يورش بختنصر در ذات عرق بر عليه اعراب، پيشواي
رزمندگان عرب در آن ماجرا از جُرهُم نبود، بلکه شخص عدنان بود .
در حملة دوم بختنصر (به سال 587 ق.م) فرزندان عدنان بسوي يمن متفرّق شدند و بَرخيا همراه يرميا- پيامبر بني اسرائيل-
مَعَدّ [فرزندان عدنان] را به حرّان شام برد. همينکه فشار و تهديد بختنصر از مکّه مرتفع گرديد، مَعَدّ به مکّه بازگشت،
و از جرهميان کسي را جز جَوشم بن جُلهُمه نيافت. با دختر وي مُعانه ازدواج کرد، و از او صاحب فرزند پسري بنام نَزار شد .
از آن پس، کار جرهميان در مکّه به بدي و زشتي گراييد؛ و روزگار بر آنان سخت شد؛ و دست ستم بر سر زائران خانه خدا بلند کردند؛
و اموال کعبه را بر خويشتن حلال گردانيدند ؛ و همين مسئله به خصوص، کينة عدنانيان را بر عليه آنان برانگيخت، و آنان را بر سر غيظ آورد.
وقتي خزاعه در مرّالظّهران فرود آمدند، و ناخرسندي عدنانيان را از جراهمه ديدند؛ از اين مسئله سوءاستفاده کردند،
و به کمک يکي از طوائف عدنانيان، بنيبکر بن عبدمناف بن کنانه، به جنگ با جرهميان برخاستند، و آنان را از مکّه آواره ساختند،
و در اواسط قرن دوم ميلادي زمام حکومت مکه را به دست گرفتند.
زماني که جراهمه خود را ناگزير از جلاي وطن ديدند، دهانة چاه زمزم را مسدود گردانيدند، و موضع آن را به خاطر سپردند،
و چندين شيئ گرانبها را در آن مدفون ساختند. ابن اسحاق گويد: عمروبن حارث بن مُضاض جُرهُمي
دو آهوي کعبه را همراه با حجرالاسود با خود برداشت، و در چاه زمزم مدفون ساخت، و خود با همراهانش، که ديگر جرهميان بودند،
بسوي يمن رهسپار گرديد. آنان از اينکه مکه را بايد رها کنند و بروند، و از اينکه پادشاهي مکّه را از دست دادهاند، سخت اندوهگين شده بودند.
در اين ارتباط، عمرو چنين سروده است:
کان لم يکن بين الحجون الي الصفا
بلي، نحن کنا اهلها فابادنا
انيس، ولم يسمر بمکه سامر
صروف الليالي والجدود العواثر
«تو گويي که ديگر، از حجون گرفته تا صفا، دياري برجاي نمانده است، و ديگر، در مکه پرندهاي پرنميزند؛
ما بوديم ساکنان ديرينه مکه؛ اما فراز و نشيب روزگار، و بخت پر ادبار، ما را بر باد داد!»
زمان زيست حضرت اسماعيل -عليه السلام- را در مکّه، بيست قرن پيش از ميلاد برآورد کردهاند.
بنابراين، مدت اقامت جرهم در مکه تقريباً بيست و يک قرن خواهد بود، و مدت حکومتشان را بر مکّه ميتوان حدود بيست قرن دانست.
ارسال شده در:
چهارشنبه اسفند ماه 16, 1391 2:09 pm
توسط Sanam1
اديان و آيين هاي قوم عرب
تمهيد
بيشتر قوم عرب به دين ابراهيم -عليه السلام- پايبند بودند، و از آن زمان که دودمان ابراهيم در مکه نشو و نما يافتند،
و در سراسر جزيرهالعرب پراکنده شدند، و در اطراف و اکناف عربستان رحل اقامت افکندند، خداي يکتا را ميپرستيدند
و به شعائر دين حنيف ابراهيمي ملتزم بودند. دورانهاي ديرين بر آنان گذشت، و اندک اندک، نسوا حظا ما ذکروا به؛ دين و آيينهاي پيشين
را که به آنها پايبند و از آثار و برکات آنها برخوردار بودند، کنار گذاشتند و فراموش کردند. معالوصف، اصل توحيد و تعدادي از شعائر دين حنيف ابراهيمي،
همچنان در ميان آنان متداول باقي مانده بود، تا آنکه نوبت به حکومت عمروبن لحي، رئيس قبيلة خزاعه رسيد. وي از آغاز، به دستگيري از بينوايان و
کارسازي امور بيچارگان شهرتي کمنظير پيدا کرده بود؛ از اين رو، مردم او را دوست ميداشتند، و سر بر خط فرمان او سپرده بودند،
و او را از دانشمندان عظام و اولياي گرام ميپنداشتند.
بت ها و بتکده ها
عمرو بن لحي، در اوج شهرت به دينداري و دينشناسي، به شام سفر کرد و در آنجا مشاهده کرد که مردم بتهايي براي خود ساختهاند،
و آنها را ميپرستند. در نظرش حق جلوه کرد، و مورد پسندش قرار گرفت؛ زيرا، در آن روزگار، سرزمين شام، مرکز رسالت
و موطن کتب آسماني محسوب ميگرديد. بت هبل را با خود به حجاز آورد، و آنرا درون خانة کعبه قرار داد، و اهل مکّه را- رسماً-
به شرک بالله فراخواند؛ مردم نيز دعوت او را اجابت کردند. طولي نکشيد که تمامي اهل حجاز نيز از مکيان تبعيت کردند؛ زيرا،
متوليان بيتالله و اهل حرم امن الهي بودند.
هبل، از عقيق سرخ به صورت انسان ساخته شده بود، و دست راستش شکسته بود. قريش هبل را در همين وضعيت دريافتند،
و براي او دستي از طلا ساختند، و به اين ترتيب، هبل نخستين و بزرگترين و مقدسترين بت در نزد مشرکان گرديد .
يکي ديگر از کهنترين بتهاي قوم عرب، منات بود که از آنِ هذيل و خزاعه بود، و در مشلل واقع در کرانة درياي سرخ به موازات قديد قرار داشت.
مشلل دامنة کوهي بود که از آنجا به سوي قديد سرازير ميشدند . پس از آن، لات را مردم طائف به خدايي گرفتند، و اين بت از آن ثقيف بود.
که جايگاه آن مکاني است که بعدها منارة سمت چپ مسجد طائف در آنجا برافراشته شده است . از آن پس، عزي را در وادي نخله شاميه،
بالاتر از ذات عرق، مستقر گردانيدند؛ اين بت از آن قريش و بني کنانه و چندين قبيله ديگر بود .
اين سه بت نخستين و بزرگترين بتهاي قوم عرب بودند؛ از آن پس، دامنة شرک در ميان قوم عرب گسترش يافت،
و در هر ناحيه از عربستان بتهاي فراواني ظهور کردند.
گويند: عمروبن لحي همزادي از جنيان داشت. همزاد جني وي براي او بازگفت که بتهاي بزرگ قوم نوح، ود و سواع و يعوث و يعوق و نسر،
در جده مدفوناند. عمرو نيز به جده رفت و مقبرة آن بتان را برشکافت، و آنها را به شام آورد. و چون موسم حج فرا رسيد،
آن بتها را ميان قبائل عرب توزيع کرد، و آنان بتهاي مذکور را به منازل و اقامتگاههاي خودشان بردند.
ود، از آن قبيلة کلب گرديد و در جرش واقع در دومه الجندل، در سرزمين شام به سمت عراق، استقرار يافت؛ سواع، از آن قبيلة هذيل بن مدرکه گرديد،
و در مکاني به نام رهاط، در سرزمين حجاز، سمت ساحل، در نزديکي مکّه مستقر گرديد؛ يغوث، از آن قبيلة بينغطيف از بنيمراد گرديد، و در جرف
، سرزمين قوم سبا قرار داشت؛ يعوق، از آن قبيلة همدان گرديد، که قرية خيوان را، در سرزمين يمن مقر آن قرار دادند.
خيوان نام شاخهاي از قبيلة همدان نيز هست؛ نسر نيز، از آن حمير و متعلق به آل ذيالکلاع گرديد، و در سرزمين حمير جايگزين شد .
از آن پس، مردم براي اين طاغوتها و بتها، بتکدههايي ساختند، و اين بتکدهها را همانند کعبة بزرگ ميداشتند؛ پردهداران و
حاجبان بر آنها ميگماشتند؛ و همچون کعبه که پيوسته براي آن هدايايي ميرسيد، براي اين بتکدهها نيز هدايايي ميرسيد؛ البته،
برتري کعبه را بر همه اين بتکدهها اذعان داشتند .
ديگر قبائل عرب نيز به همين راه رفتند. بتهايي را براي خودشان به خدايي برگرفتند، و براي آنان، همانند بتهاي بزرگ بتخانهها ساختند.
از جمله اين بتخانهها، ذوالخلصه بود، از آن دوس و خثعم و بجيله در محل سکونتشان در سرزمين يمن؛ بتباله، فيمابين مکه و يمن؛ بتخانة فلس،
از آن بني طيي و وابستگانشان، بين دو کوه سلمي و اجأ، در سرزمين طائيان، همچنين رئام (ريام)، بتخانهاي بود از آن اهل يمن و حمير؛
رضاء بتخانة ديگري بود از آن بني ربيعه بن کعب بن سعدبن زيد، که آن را «منات بني تميم» نيز ميناميدند. همچنين،
از جمله بتکدههاي مشهور عربستان، ذوالکعبات بود از آن دودمانهاي بکر و تغلب- پسران وائل- و اياد در سنداد .
دوس، همچنين بتي داشتند که آنرا ذوالکفين ميناميدند. دودمانهايي بکر و مالک و ملکان، پسران کنانه، بتي داشتند به نام سعد؛
طايفهاي از بن عذر بتي داشتند که به آن شمس ميگفتند، و بني خولان نيز بتي داشتند که عميانس نام داشت .
به اين ترتيب، بتها و بتکدهها سرتاسر عربستان را فرا گرفته بود، و ابتدا هر قبيله، و بعدها هر خانداني از خاندانهاي يک قبيله يک
بت اختصاصي داشت. مسجدالحرام را نيز از بتهاي فراواني آکنده ساخته بودند، چنانکه وقتي رسول خدا مکه را فتح کرد، در اطراف
خانة کعبه سيصد و شصت بت چيده شده بود. آن حضرت با چوبدستي به آنها ميزدند، تا همه آن بتها روي زمين افتادند.
سپس دستور دادند آنها را از مسجدالحرام بيرون بردند، و آتش زدند. در داخل کعبه نيز بتها و تصويرهايي وجود داشت.
از جمله بتي بود به شکل حضرت ابراهيم، همچنين بت ديگري بود به شکل اسماعيل- عليهماالصلاه و السلام- که ازلام در دست داشتند.
اين بتها از مسجدالحرام بيرون برده شدند، و اين تصويرها نيز در روز فتح مکه محو شدند.
مردم به اين بيراهه روي همچنان ادامه ميدادند، تا آنجا که ابورجاء عطاردي(رض) گويد: بسيار ميشد که قطعه سنگي را مدتها پرستش ميکرديم؛
همينکه قطعه سنگي از آن بهتر مييافتيم، آنرا ميانداختيم و اين يک را برميگرفتيم. هر وقت نيز که قطعه سنگي نمييافتيم،
مشتي خاک فراهم ميآورديم و شير گوسفند را روي آن ميدوشيديم، و گرداگرد آن به طواف ميپرداختيم.
خلاصة مطلب اينکه شرک و بتپرستي دو شاخص مهم دين و آيين مردم دوران جاهليت بوده است که ميپنداشتهاند متدين به دين حضرت ابراهيم(ع) هستند.