▌▬◄ در محضر صحابه و زنــدگینامه اصحاب ►▬▐

در این بخش سیره ی اصحابِ کرام و تابعین قرار داده می شود

مديران انجمن: CafeWeb, Dabir, Noha, bahar

Re: ▌▬◄ در محضر صحابه و زنــدگینامه اصحاب ►▬▐

پستتوسط mahshid » پنج شنبه شهريور ماه 26, 1394 3:03 pm

از سخنان عمر رضی الله عنه:
من در رابطه با بيت المال خود را همانند متولی یتیم (کسی که مال یتیم نزد اش است) می دانم،که اگر نياز نداشتم به مالش دست نمی زنم واگر نياز مبرم پيدا کردم با رعايت تقوی مصرف می کنم.
نماد کاربر
mahshid
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 101
تاريخ عضويت: دوشنبه بهمن ماه 21, 1392 4:24 pm
تشکر کرده: 26 بار
تشکر شده: 179 بار
امتياز: 1830

Re: ▌▬◄ در محضر صحابه و زنــدگینامه اصحاب ►▬▐

پستتوسط ghassam » جمعه شهريور ماه 26, 1394 1:56 am

                 حکمت عدلت امنت فنمت رسیخ البال
   لا اله الا الله
محمد رسول الله
نماد کاربر
ghassam
کاربر فعال
کاربر فعال
 
پست ها : 60
تاريخ عضويت: پنج شنبه شهريور ماه 12, 1394 8:33 am
محل سکونت: غزه / فلسطین
تشکر کرده: 7 بار
تشکر شده: 35 بار
امتياز: 350

Re: ▌▬◄ در محضر صحابه و زنــدگینامه اصحاب ►▬▐

پستتوسط bahar » جمعه مهر ماه 24, 1394 4:15 pm

رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود:
«لا یؤمن أحدكم حتى أكون أحب إلیه من والده وولده والناس أجمعین».
«هیچیک از شما مؤمن (واقعی) نمی‌شود تا این که من (پیامبر)
نزد او از پدر، فرزند و همه‌ی مردم،محبوب‌تر نباشم(بخاری)


عمررضی الله عنه گفت:
ای رسول خدا! شما نزد من از هر کسی جز خودم، محبوب‌تری

رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود:
«لا یا عمر، حتى أكون أحب إلیك من نفسك».
«خیر، تا آن که مرا از خودت هم بیشتر دوست داشته باشی».

عمررضی الله عنه گفت: پس تو را از خودم نیز بیشتر دوست دارم.
رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود:
«الآن یا عمر».
«اکنون ای عمر! (به کمال ایمان رسیدی) بخاری

باری عمررضی الله عنه از رسول خداجهت ادای عمره اجازه خواست.
رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به ایشان اجازه داد و فرمود:
«لا تنسنا یا أخی فی دعائك"
«ای برادر! ما را در دعاهایت فراموش نکنی».

عمررضی الله عنه می‌گوید: من، این سخن رسول خدا را
که مرا برادرش خطاب کرد، با همه‌ی دنیاعوض نمی‌کنم(ابو داود )



نماد کاربر
bahar
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 3506
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 15, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5837 بار
تشکر شده: 5121 بار
امتياز: 33890

Re: ▌▬◄ در محضر صحابه و زنــدگینامه اصحاب ►▬▐

پستتوسط bahar » چهارشنبه آبان ماه 20, 1394 10:42 pm


بهترین اشک اشک خوشحالی...
حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه نیز مانند سایر یاران رسول خدا صلی الله علیه وسلم در مکه در معرض ظلم و جور قریش قرار داشت تا اینکه رسول خدا صلی الله علیه وسلم به مسلمانان اجازه هجرت به سوی مدینه را داد. حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه نیز مانند سایر مسلمانان اراده هجرت کرد، ولی رسول خدا صلی الله علیه وسلم به وی فرمود: تو فعلاً بمان، زیرا من امید دارم به من نیز اجازه داده شود. حضرت ابوبکر منتظر مصاحبت آنحضرت ماند و در این مدت دو سواری آماده کرد تا اینکه به آنحضرت اجازه هجرت داده شد و در چاشت روز نزد ابوبکر صدیق رضی الله عنه رفت و از وی خواست که به تنهایی همرایش صحبت کند، ابوبکر صدیق گفت: یا رسول الله صلیالله علیه و سلم ، تنها دخترانم اینجا هستند، (اسما و عایشه رضی الله عنهما) پیامبر صلیالله علیه و سلم ، برایش گفت: برایم اجازه ی هجرت داده شد. ابوبکر صدیق از فرط خوشحالی گریه کرده، اشک از چشمانش جاری شد و گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و سلم من  سواری را آماده کرده ام بهترین آب و علف داده ام تا همرایش هجرت کنیم...

حضرت عایشه رضی الله عنه کوچک هم بوده می گوید: زیبا ترین اشک خوشحالی که از چشمان پدرم جاری شد همین بود که من بیاد دارم...


نماد کاربر
bahar
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 3506
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 15, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5837 بار
تشکر شده: 5121 بار
امتياز: 33890

Re: ▌▬◄ در محضر صحابه و زنــدگینامه اصحاب ►▬▐

پستتوسط bahar » چهارشنبه آبان ماه 20, 1394 11:24 pm

سخنی از حضرت علی رضی الله عنه؛ در مورد قلم

حضرت علی کرم الله وجهه؛ فرموده است: کرم بسیار بزرگ خداوند است، که او به بندگانش چیز هایی را یاد داد که آنها را نمی دانستند، و آنها را از تاریکی جهل به سوی نور علم بیرون آورد، و به علم و کتابت ترغیب نمود؛ زیرا درآن منافع بسیار بزرگ و بی شماری وجود دارد، که غیر از خداوند کسی نمی تواند آنها را احاطه نماید، تدوین همه ی علوم و حکمتها، تاریخ اولین و آخرین، احوال و مقالات آنها و همه ی کتابهای نازل شده ی خداوند، به وسیله ی قلم نوشته شده اند، و تا دنیا باقی است باقی خواهند ماند، و اگر قلم نباشد همه کار های دین و دنیا مختل می مانند.


نماد کاربر
bahar
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 3506
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 15, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5837 بار
تشکر شده: 5121 بار
امتياز: 33890

Re: ▌▬◄ در محضر صحابه و زنــدگینامه اصحاب ►▬▐

پستتوسط bahar » جمعه آذر ماه 12, 1394 12:38 am

اشکها حضرت علی رضی الله عنه :

ﻋﻠﯽ ﺍﺑﻦ ﺍﺑﯽ ﻃﺎﻟﺐ ﺭﺿﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻨﻪ ،ﻟﺒﺎﺱ ﮐﻬﻨﻪٔ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﻭ ﭘﯿﻨﻪ ﺑﺴﺘﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﺗﻦ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﺴﺒﯿﺢ ﻣﯿﮕﻔﺖ . ﺍﺑﻮ ﻣﺮﯾﻢ - ﮐﻪ ﺑﺮﺩﻩٔ ﺁﺯﺍﺩﺷﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ - ﭘﯿﺶ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻓﺮﻭﺗﻨﺎﻧﻪ، ﺭﻭﺑﺮﻭﯾﺶ ﺯﺍﻧﻮ ﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﮔﻔﺖ :
ای امیر المومنینﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺩﺍﺭﻡ !
ﻋﻠﯽ ﺭﺿﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻨﻪ ﮔﻔﺖ : - ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺘﺖ ﭼﯿﺴﺖ ﺍﯼ ﺍﺑﻮ ﻣﺮﻳﻢ؟ !
ﺍﺑﻮ ﻣﺮﯾﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
- ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﺒﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻨﺘﺎﻥ ﺩﺭﺑﯿﺎﻭﺭﺩﯾﺪ،
ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﮐﻬﻨﻪ ﻭ ﻓﺮﺳﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ !
ﻋﻠﯽؓ ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﻦ، ﺑﻪ ﻋﺒﺎ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻮﺷﻪٔ ﺁﻥ ﺭﺍ
ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﺴﺘﻦ ﮐﺮﺩ
ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﻫﻖ ﻫﻖ ﮔﺮﯾﻪﺍﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ . ﺍﺑﻮ ﻣﺮﯾﻢ، ﺷﺮﻣﮕﯿﻨﺎﻧﻪ ﮔﻔﺖ :
- ﺍﯼ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ! ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯﺩ، ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻨﺘﺎﻥ ﺩﺭﺑﯿﺎﻭﺭﺩﯾﺪ !
ﻋﻠﯽ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﺭﺿﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻨﻪ ، ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﮔﺮﯾﻪﺍﺵ ﻓﺮﻭﻧﺸﺴﺖ،
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺳﺘﺮﺩ، ﮔﻔﺖ :
ـ ﺍﯼ ﺍﺑﻮ ﻣﺮﯾﻢ ! ﻣﻦ، ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﻋﻼﻗﻪٔ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﺒﺎ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﻢ،
ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﻣﺤﺒﻮﺑﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ !
ﺍﺑﻮ ﻣﺮﯾﻢ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ : - ﮐﺪﺍﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻤﺎ؟ ﺍﯼ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ !
ﻋﻠﯽ ﺭﺿﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻨﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
- ﻋﻤﺮ ﺑﻦ ﺍﻟﺨﻄﺎﺏ ﺭﺿﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻨﻪ !!
ﻋﻤﺮ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺧﻠﻮﺹ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺻﺎﺩﻕ ﻭ ﺑﯽ ﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ،
ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻭﯼ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺩﺍﺩ !
- ﻋﻠﯽؓ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺯﺩ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﺮﯾﺴﺖ
ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﮔﺮﯾﻪﺍﺵ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﻣﯽﺷﺪ .
ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﻟﻤﺪﯾﻨﺔ ﺍﻟﻤﻨﻮﺭﺓ، ﺟﻠﺪ٣، ﺹ ٩٣٨
ﻛﺘﺎﺏ : ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻬﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﻰ ﺧﻠﻔﺎﯼ ﺭﺍﺷﺪﯾﻦ


نماد کاربر
bahar
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 3506
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 15, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5837 بار
تشکر شده: 5121 بار
امتياز: 33890

Re: ▌▬◄ در محضر صحابه و زنــدگینامه اصحاب ►▬▐

پستتوسط bahar » شنبه دي ماه 12, 1394 9:52 pm

سعد بن معاذ رضی الله عنه

سعد بن معاذ ـ رضی الله عنه ـ انسانی صالح و متقی و اهل عبادت بود...
شب، او را با گریه‌ی سحر می‌شناخت، و روز با نماز و استغفار...
در غزوه‌ی بنی‌قریظه زخمی شد...
چند روز بیمار بود سپس به حال مرگ افتاد...
هنگامی که پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ از وضع وی آگاه شد
خطاب به اصحابش فرمود: «به نزد او برویم...»

جابر می‌گوید: بیرون رفت و ما به همراه او بیرون رفتیم...
و آنقدر با شتاب می‌رفت که بندهای نعلین ما برید و ردایمان افتاد...
اصحاب از شتاب او تعجب کردند، آنگاه فرمود:
«می‌ترسم ملائکه بر ما پیشی گیرند و او را
غسل کنند چنانکه حنظله را غسل کردند».

هنگامی که به خانه رسید دید که او درگذشته و یارانش
در حال غسل اویند و مادرش می‌گرید...
پس رسول خدا ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمود:
«هر گریه کننده‌ای دروغ می‌گوید جز مادر سعد...»
سپس او را به سوی قبرش بردند و پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ
برای تشییع او بیرون آمد... مردم گفتند:
ای رسول خدا، تاکنون میتی سبک‌تر از او حمل نکرده بودیم...

رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ فرمود:
«چرا سبک نباشد که اینقدر و اینقدر ملائکه به زمین فرود آمده‌اند ـ
که تاکنون به زمین نیامده‌اند ـ و همراه با شما او را برداشته‌اند..
. به خدا سوگند فرشتگان با [ملاقات] روح سعد شاد شده‌اند..
. و عرش برای او به لرزه افتاده است...


نماد کاربر
bahar
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 3506
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 15, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5837 بار
تشکر شده: 5121 بار
امتياز: 33890

Re: ▌▬◄ در محضر صحابه و زنــدگینامه اصحاب ►▬▐

پستتوسط bahar » چهارشنبه بهمن ماه 7, 1394 3:08 pm

ده نصیحت از حضرت عمر بن خطاب(رض) درباره انتخاب دوست و همنشین..

1. با کسانی همنشینی داشته باشید که از کار های بد پشیمان
و به راه اطاعت خدا برگشته اند زیرا دل آنها وقت بیشتری دارد.
2. مواظب باش که دوستان صادق و راستگو داشته باشی.
3. دوستان را بر مبنای تقوی و پرهیزکاری انتخاب کن.
4. نسبت به دوستت احتیاط را از نظر دور ندارمگر این که
اهل امانت باشد و تنها کسی امین است که از خدا بترسد.
5. در کار خویش همواره با کسانی مشورت کن که از خدا می ترسند،
زیرا خدا فرموده است:
"از بندگان خدا تنها دانشمندان هستند که از خدا می ترسند"
6. زنهار! از دوستی با احمق بر حذر باش زیرا
خیلی وقت خواسته منفعتی به تو برساند
در حالیکه ضرری به تو می رساند.
7. مردی به عمر گفت: "فلانی مردی است صادق و درست کار ،
گفت: آیا با او در مسافرت بوده ای؟ گفت : نه ،
گفت: آیا در بین تو و او خصومت و دعوایی اتفاق افتاده ؟
گفت: نه ، گفت: آیا چیزی را به امانت در نزد او گذاشته ای ؟
گفت : نه . عمر گفت: پس تو هیچ اطلاعاتی درباره او نداری ،
به نظرم تو او را در مسجد دیده ای ،
که برای سجده سر خود را بالا و پایین نموده است.
8. با کسانی همشینی داشته باشید که از کارهای بد پشیمان شده اند
و به راه اطاعت خدا برگشته اند زیرا دلهای آنها وقت بیشتری دارد.....



برای نویسنده این مطلب bahar تشکر کننده ها:
khezri (پنج شنبه مهر ماه 27, 1396 10:17 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
bahar
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 3506
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 15, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5837 بار
تشکر شده: 5121 بار
امتياز: 33890

Re: ▌▬◄ در محضر صحابه و زنــدگینامه اصحاب ►▬▐

پستتوسط bahar » يکشنبه بهمن ماه 17, 1394 1:15 am

سفانه رضی الله عنها دختر حاتم طایی

«برادرش را به اسلام فرا می‌خواند»

حاتم طایی در سخاوت و بخشش مشهور خاص و عام بود و هر کس می‌خواست از بخشش و سخاوت سخن گوید، نام او سرلوحه‌ی کلامش بود. این بزرگ مرد قبل از ظهور اسلام دار فانی را وداع گفت و از خود دو یادگار، دختری به نام «سفانه» و پسری به نام «عدی» باقی گذاشت. دین اسلام کم‌کم جزیره‌العرب را فرا می‌گرفت و قبایل یکی پس از دیگری به دین اسلام مشرف می‌شدند. عد‌ی همچنان بر دین مسیحیت باقی مانده بود و از پذیرفتن اسلام ابا می‌ورزید.

به همین خاطر سپاهیان اسلام به قبیله‌ی او که به قبیله‌ی «طی» معروف بودند حمله‌ور شدند. در پی این حمله، «عدی» از ترس به روم متواری شد اما خواهرش «سفانه» به اسارت مسلمانان درآمد.وقتی مسلمانان اسیران را به مدینه منتقل کردند، «سفانه» نیز در میان آنان بود که ناگهان متوجه شد رسول خدا صلي الله عليه و سلم  از کنار آنها در حال عبور است. او وقت را غنیمت شمرد و رسول صلي الله عليه و سلم  را متوقف نمود. سپس خطاب به آن حضرت صلي الله عليه و سلم  گفت :

ای محمد صلي الله عليه و سلم  من دختر سردار و سرور قومم هستم. پدرم به یاری مردم می‌شتافت و مشکلاتشان را حل می‌کرد. او در حفظ آبروی آنها کوشا بود و پیوسته میهمان‌نوازی می‌کرد. در سلام کردن پیش قدم بود و گرسنگان را طعام می‌داد. او هیچ‌گاه نیازمندی را از خویش نمی‌راند و... آری! من دختر حاتم طایی‌ام و از تو می‌خواهم از اسارت رهایم سازی و نگذاری آبرویم خدشه‌دار گردد.

پس از پایان یافتن سخنان آن دختر، رسول‌خدا صلي الله عليه و سلم  فرمود : صفاتی را که برای پدرت برشمردی در حقیقت صفات یک مؤمن بود. اگر پدرت ایمان آورده بود و مؤمن از دنیا می‌رفت برایش طلب مغفرت می‌کردیم.رسول‌خدا صلي الله عليه و سلم  با پی بردن به فضائل اخلاقی پدر سفانه،دستور فرمود تا او را آزاد کنند.آن حضرت صلي الله عليه و سلم  عاشق این بود که انسان‌های آبرومند و شرافتمند را از ذلت برهاند و نگذارد به ورطۀ سقوط و خواری افتند.

سفانه (رضی الله عنها) دختر مردی بزرگوار بود و به همین خاطر، رسول خدا صلي الله عليه و سلم  او را از اسارتی که برای او نوعی ذلت تلقی می‌شد، رهانید و مورد لطفش قرار داد. او خطاب به سفانه (رضی الله عنها) فرمود : ای سفانه، در رفتن تعجیل مکن و صبر کن تا شخصی مورد اطمینان از خویشاوندان یا قبیله‌ی تو پیدا شود و تو را تا مقصدت همراهی نماید.

او فرد موردنظر را به آن حضرت معرفی کرد. رسول‌ خدا صلي الله عليه و سلم  بار و بنه‌ی او را بست و توشه‌ی راهش را فراهم آورد و او را رهسپار مقصدش نمود. «عدی» در شام مستقر شده بود و به همین خاطر سفانه (رضی الله عنها) عازم شام شد تا نزد برادرش برود. در آن جا برادرش را  به شدت مورد سرزنش و ملامت قرار داد؛ زیرا او را تنها گذاشته بود تا اسیر مسلمانان شود.

عدی به او گفت : من از کاری که کردم معذرت‌ می خواهم، اما تو که از نزد محمد می‌آیی بگو که او را چگونه مردی یافتی؟ او جواب داد؛ به وی ملحق شو! چون اگر واقعاً پیامبر خدا باشد، هر کس زودتر به او ملحق شود به همان میزان از عزت بیشتری برخوردار خواهد شد. و اگر پادشاه و رئیس باشد، مطمئنم افرادی چون تو نزد او ذلیل نخواهند شد.

عدی سفارش خواهرش را آویزۀ گوشش قرار داد و گفت : به خدا سوگند که پیشنهاد خوبی دادی .او به همراه خواهرش، ندای اسلام را لبیک گفت و به دین اسلام مشرف گردید.عدی در سایۀ دین مبین اسلام، زندگی شرافتمندانه‌ای را آغاز کرد و بعدها یکی از فرماندهان و افراد کارآمد جبهه‌ی مسلمانان گردید.

خداوند این برادر و خواهر را مورد رضایت خویش قرار دهد!



برای نویسنده این مطلب bahar تشکر کننده ها:
khezri (پنج شنبه مهر ماه 27, 1396 10:17 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
bahar
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 3506
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 15, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5837 بار
تشکر شده: 5121 بار
امتياز: 33890

Re: ▌▬◄ در محضر صحابه و زنــدگینامه اصحاب ►▬▐

پستتوسط yasina » چهارشنبه مهر ماه 26, 1396 6:10 am

چه کسی از ما صهیب رومی را نمی شناسد؟ و قسمتی از داستان و شمه ای از زندگی او را نمی داند؟!



ولی اکثر ما نمی دانیم که صهیب رومی، رومی نبود؛ بلکه از اصل و نژاد عربی خالص، پدرش نمیری و مادرش تمیمی بود.


این که صهیب به روم منتسب است داستانی است که هنوز تاریخ آن را در حافظه دارد و قصه را بازگو می کند.


در حدود دو دهه قبل از هجرت، سنان بن مالک از طرف کسری پادشاه فارس حکومت«ابله» را در دست داشت.


یکی از عزیزترین فرزندانش، پسری بود که کمتر از پنج سال داشت به نام صهیب. صهیب دارای چهره ای گلگون و موی قرمز بود، او طفلی پر نشاط و پر خروش بود، دارای دو چشم آبی بود که زیرکی و نجابت از آن مشاهده می شد.


علاوه بر این، بچه ای شوخ طبع و سبک روح بود و همیشه قلب پدر را شاد و مسرور می کرد و بار سنگین و هموم مملکت را از دوش بر می داشت.


مادر صهیب با پسر کوچولو و جمعی از خدمه و اطرافیان برای استراحت به دهکده«ثنی» در خاک عراق رفت. بعد از مدتی گروهی از افراد مسلح ارتش روم، به دهکده حمله بردند؛ نگهبانان و محافظان را کشتند و اموال را به غارت بردند و زن و اطفال را به اسارت گرفتند.
از جمله اسیر شدگان یکی هم صهیب بود.


در سرزمین روم صهیب در بازار برده فروشان فروخته شد. و مانند هزاران برده ی دیگر که کاخ های روم از آن ها پر بود، صهیب دست به دست می گشت و از خدمت مالکی، به خدمت دیگری در می آمد.


صهیب مجال و فرصت یافت در اعماق جامعه ی روم نفوذ کند و از کنه و ماهیت آن سر در آورد و از داخل به آن آشنا شود، با چشم خود می دید در کاخ ها چه رذایل و زشت کاری هایی لانه کرده و جریان دارد، و با دو گوش خود می شنید چه جنایت ها و ستمی رخ می دهد. بدین سبب از آن جامعه بیزار بود و با دیده ی حقارت به آن می نگریست . و با خود می گفت :
مگر طوفان چنین مجتمعی را از آلایش پاکیزه کند.




با این که صهیب در خاک روم بزرگ شد و در میان رومیان به سن جوانی رسید و با این که زبان عربی را فراموش کرده بود یا این که نزدیک بود فراموش کند اما هرگز فراموش نکرده بود که فردی عرب و از فرزندان صحرا می باشد.


هرگز از اشتیاق و آرزویش به آزادی از یردگی و پیوستن به قوم خود کاسته نشد. گفته و سخن یکی از کاهنان نصاری که به یکی از صاحبان صهیب گفته بود اشتیاق و علاقه ی او را به سرزمین عرب بیشتر کرده بود.


کاهن گفته بود:
«نزدیک است زمانی که پیامبری از مکه به جزیره العرب ظهور کند که رسالت عیسی بن مریم را تصدیق می کند و مردم را از تاریکی به روشنایی هدایت می کند.»
پس از آن فرصتی فراهم شد که صهیب از صاحبان خود فرار کند و به طرف مکه،ا ام القری و کعبه ی آمال عرب و محل بعثت پیامبر، رو نهاد.
همین که در مکه ماندگار و مستقر گشت به خاطر لکنت زبان و قرمزی مویش مردم اسم صهیب رومی را بر او نهادند.


صهیب با یکی از بزرگان مکه به نام عبدالله بن جدعان شریک و هم پیمان شد و کار داد و ستد و تجارت را با او شروع کرد. این کسب و کار خیر و برکت فراوان و مال و ثروت زیادی را برایش به ارمغان آورد.


اما کار و امور تجارت گفته ی کاهن نصرانی را از خاطر صهیب نبرد و هر وقت سخنان کاهن به ذهنش خطور می کرد مشتاقانه از خود می پرسید: کی چنان امری اتفاق می افتد؟!
ولی طولی نکشید به جواب سؤال خود رسید :
روزی صهیب تازه از سفر مکه بر گشته بود به او گفتند: محمد بن عبدالله مبعوث شده و مردم را دعوت می کند که به خدای یگانه ایمان بیاورند و آن ها را تشویق می کند که عدالت و نیکوکاری را پیشه کنند و آن ها از کارهای زشت و ناپسند نهی می کند و بر حذر می دارد.
صهیب پرسید:
حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) همان شخصی نیست که به امین معروف است؟
گفتند:آری همان است در دارالارقم ، منزل عبدالله بن ارقم در نزدیکی صفاست. اما مواظب باش احدی از قریش تو را نبیند، چون اگر تو را ببیند بلایی به سرت می آورند که نپرس، چون تو یک نفر غریبی و قوم و قبیله ای نداری که از تو حمابت کنند. و عشیرتی نداری تو را یاری دهند.
صهیب با کمال احتیاط به دار الارقم رفت و مواظب بود کسی او را نبیند. وقتی به آنجا رسید عماربن یاسر را هم دم در دید، صهیب عمار را قبلا دیده بود و او را می شناخت لحظه ای مردد ماند سپس به او نزدیک شد و پرسید : عمار چه می خواهی؟
عمار پرسید: تو چه می خواهی؟
صهیب گفت می خواهم پیش این مرد بروم و ببینم چه می گوید؟
عمار هم گفت: من هم همین را می خواهم.
صهیب گفت: بیا با توکل به خدا با هم داخل شویم.




صهیب بن سنان رومی و عمار بن یاسر، نزد پیامبر رفتند و به سخنانش گوش دادند. نور ایمان سینه ی هر دو را روشن کرد و هر یک برای بیعت و پذیرش اسلام می خواست پیشی گیرد. گواهی دادند جز الله معبودی بر حق نیست و محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و فرستاده ی خداست. تمام آن روز را در خدمت پیامبر بودند و از سر چشمه ی زلال هدایتش بهره گرفتند و از نعمت مصاحبش برخوردار شدند.




با فرا رسیدن شب و کم شدن آمد وشد در تاریکی شب از خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مرخص شدند. در این هنگام هر یک از آن دو نوری در سینه داشت که برای روشن کردن تمام جهان کافی بود.


صهیب به سهم خود با بلال ، عمار، یاسر، خباب و ده ها نفر دیگر از مسلمانان اذیت و آزار قریش را تحمل کردند. و به حدی شکنجه و عذاب را تحمل کرد که اگر بر کوه نازل می شد، آن را از بیخ بر می کند. تمام این سختی و زحمت ها را صبورانه و با قلبی مطمئن بر خود هموار می کرد، زیرا می دانست راه بهشت به خار مشکلات مفروش است.


موقعی که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به یارانش اجازه داد به مدینه مهاجرت کنند صهیب تصمیم گرفت به پیامبر و حضرت ابوبکر(رض)هجرت کند اما قریش که از قصدش آگاه شده بودند مانع شدند و جلوش را گرفتند و نگذاشتند به هدفش برسد . مراقب و نگبان بر او گماشتند که از چنگشان در نرود و مال و ثروت و طلا و نقره به دست آمده از تجارت را با خود نبرد.


بعد از مهاجرت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و رفیقش، صهیب همیشه در پی فرصت بود که بتواند هجرت کند و به آن ها ملحق شود اما موفق نمی شد چون چشم تیز بین مراقبان از دور و نزدیک باز و بیدار بود و همیشه او را می پاییدند و چاره ای جز توسل به حیله نداشت.


در شبی که هوا سخت سرد بود صهیب بیش از معمول به قضای حاجت می رفت و وانمود می کرد که اسهال است به محض این که به اتاق بر می گشت باز به قضای حاجت می رفت.
مراقبان در بین خود گفتند:


بی خیال باشید لات و عزی، او را به درد شکم مبتلا کرده و به خود مشغول است، از این رو رفتند بخوابند و خود را به خواب تسلیم کردند.


صهیب از بین آن ها بیرون خزید و به طرف مدینه به راه افتاد. بعد از چند لحظه مراقبان متوجه شدند که صهیب رفته است. آشفته از خواب پریدند و بر پشت اسب های تیز پا نشستند و به تاخت در آمدند تا به صهیب رسیدند. صهیب همین که دید ان ها نزدیک شده اند به روی تپه ای بلند رفت و تیرها را از تیردان بیرون کشید و کمانش را اماده کرد و گفت: ای جماعت قریش! می دانید که من از هرکس در تیراندازی ماهرترم و تیرم هرگز خطا نمی کند.


قسم به خدا دستتان به من نمی رسد، مگر اینکه به تیر که در اختیار دارم یک نفر را کشته باشم و پس از آن با شمشیری که در دست دارم می جنگم یکی از آن ها بانگ بر آورد که:
« به خدا اجازه نمی دهیم خودت با ثروتت از دست ما در بروی تو وقتی نزد ما آمدی گدایی بیش نبودی و پیش ما ثروتمند شده و مال اندوخته ای.»
گفتند: البته.


صهیب محل اختفای ثروتش را در منزلش در مکه به آن ها نشان داد آن ها رفتند ثروتش را برداشتند و راه او را باز کردند.


صهیب به منظور حفظ آیین و دین خود به طرف مدینه شتافت برای ثروتی که با خون جگر و زحمت اندوخته بود و عمر و جوانی خود را در پایش باخته بود، افسوس نخورد.
و هرگاه خستگی او را از پا در می آورد و آسایش را برایش لذت بخش می نمود شوق دیدار پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)در قلبش استقرار یافته و به او نیرو و تجدید قوا می بخشیدو به سفرش ادامه می داد و راه رفتن را از سر می گرفت.


وقتی به قبا رسید پیامبر او را دید و به طرفش آمد و به گرمی به او خوشامد گفت و اعلام کرد:
«ابو یحی معامله ی پر منفعتی کردی و سه بار آن را تکرار کرد.»
شادی و سرور چهره صهیب را فرا گرفت و گفت: «یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به خدا قسم هیچ کس قبل از من این خبر را به شما نداده است. و معلوم است جز حضرت جبرئیل هیچ کس به تو نگفته است.»


واقعا معامله ی پر منفعتی بود و وحی آسمانی هم آن را تأیید و تصدیق کرد و حضرت جبرئیل بر آن گواهی داد. خدای متعال آیه ی زیر را نازل فرمود:
« ومن الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رئوف بالعباد»(بقره:۲۰۷)
(بعضی از مردم به خاطر کسب رضای خدا خود را می خرند خداوند با بندگان مهربان است.)
بنابراین باید گفت :
خوشا به حال صهیب بن سنان رومی و فرجام نیکش.

منبع: مختصری از زندگی یاران پیامبر
تألیف:رأفت پاشا
ترجمه:محمد طاهر حسینی

برای نویسنده این مطلب yasina تشکر کننده ها:
khezri (پنج شنبه مهر ماه 27, 1396 10:17 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
yasina
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 203
تاريخ عضويت: جمعه اسفند ماه 10, 1391 12:30 am
تشکر کرده: 97 بار
تشکر شده: 252 بار
امتياز: 2440

Re: ▌▬◄ در محضر صحابه و زنــدگینامه اصحاب ►▬▐

پستتوسط yasina » شنبه شهريور ماه 31, 1397 10:04 pm

زمانی‌که پدر عبدالله بن عمروعاص در حال مرگ قرار گرفت، عبدالله به او گفت: پدرم، شما همیشه به کسی‌که در حال سکرات مرگ قرار می‌گرفت، تعجّب می‌کردید و می‌گفتید: چرا نمی‌تواند حرف بزند! حال شما برایم در مورد این لحظه بگویید. عمرو عاص گفت: ای پسرم به خدا قسم احساس می‌کنم کوه بزرگی را روی شانه‌هایم گذاشته‌اند و تمام پشتم را پر از خار کرده‌اند و روحم را از سوراخ سوزنی خارج می‌کنند و زمین و آسمان به هم چسبیده‌اند.
نماد کاربر
yasina
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 203
تاريخ عضويت: جمعه اسفند ماه 10, 1391 12:30 am
تشکر کرده: 97 بار
تشکر شده: 252 بار
امتياز: 2440

قبلي

بازگشت به سیره ی اصحابِ کرام و تابعین

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 3 مهمان