در سفر زندگی نشستن در واگن چوبی عیب نیست، مهم آن است که در چه ایستگاهی پیاده شویم
جوانی بود که سالها دنبال عالمی می گشت که سئوالش را جواب دهد عاقبت شنیده بود که در نزدیکیهای کوه، عالم مشهوری است که هر نوع سئوالی
را جواب می دهد.
جوان نزد عالم رفت تا بداند هدف از زندگی چه می باشد؟ وقتی رفت، دید که مردم بسیاری آنجا هستند و منتظر هستند که نوبتشان برسد که به دیدن
عالم بروند، جوان عاقبت خود را به نزد عالم رساند و گفت که هدف از زندگی چیست؟ عالم گفت جواب این سئوال وقت بسیاری می خواهد و تو می دانی
که مردم بسیاری منتظر من هستند ولی اشکالی ندارد تا من به کارهایم برسم تو این قاشق روغن مایع رو بگیر و به اتاق بالا که در طبقه ی دوم هست
برو جواب سئوالت را می یابی فقط در این فاصله مواظب روغن مایع باشی اون رو نریزی.
جوان با تعجب قاشق رو از عالم گرفت و به طبقه ی دوم رفت و وارد اتاق شد در این فاصله حواسش فقط به قاشق بود که مبادا روغن بریزد عاقبت نزد عالم
برگشت و گفت جواب سئوالم را نیافتم این هم قاشق که نزاشتم روغن بریزد عالم گفت: تابلوهای رنگین اتاق رو دیدی؟ جوان گفت: نه. عالم پرسید که
فرشهای رنگارنگ کف اتاق رو دیدی چقدر زیبا بودند جوان گفت هیچ چیزی ندیدم فقط حواسم به روغن بود که نریزد، عالم باز قاشق روغن را به جوان داد و
گفت که باز برو همون اتاق به تابلوها و فرشها بنگر و مواظب روغن باشی که نریزد، جوان باز هم رفت به طرف اتاق این بار سرش را که بلند کرد چشمش
به دیوار خیره شده بود و گفت وای خدای من چه تابلوهای زیبایی چه آبشار جالبی به فرشها که نگاه کرد باور نمی کرد که چطور این مناظر با شکوه را ندیده
بود. جوان دوست نداشت از اتاق بیرون برود ولی این بار با دست پر نزد عالم رفت که برایش تعریف کند تابلوها و فرشهای زیبایی را دیده وقتی نزد عالم
رفت، عالم پرسید تابلوهای زیبا را دیدی؟ جوان گفت بله خیلی جذاب و دیدنی بودند عالم گفت فرشها رو نگاه کردی؟ جوان گفت بله همه اتاق رو دیدم
بسیار اتاق دلنشینی بود و همه را برای عالم تعریف کرد بعد از گفتگو، عالم گفت: قاشق روغن رو که بهت دادم کجاست؟ جوان با تعجب گفت که مناظر
آنقدر شگفت انگیز بودند که حواسم به روغن نبود، عالم گفت که هدف از زندگی همین است، آدمی ( دل انسان )را به روغن تشبیه کرد و زیباییهای اتاق رو به دنیا که
نه آنقدر حواسمون به دنیا باشه که خودمون رو فراموش کنیم و نه آنقدر تو خودمون باشیم که از اطرافمون غافل باشیم.