هدف از زندگی چیست؟

در این بخش داستانهای کوتاه و آموزنده قرار داده می شود

مديران انجمن: CafeWeb, Dabir, Noha, bahar

هدف از زندگی چیست؟

پستتوسط Sanam1 » جمعه خرداد ماه 26, 1391 3:29 pm




در سفر زندگی نشستن در واگن چوبی عیب نیست، مهم آن است که در چه ایستگاهی پیاده شویم


جوانی بود که سالها دنبال عالمی می گشت که  سئوالش را جواب دهد عاقبت شنیده بود که در نزدیکیهای کوه، عالم مشهوری است که هر نوع سئوالی

را جواب می دهد.

جوان نزد عالم رفت تا بداند هدف از زندگی چه می باشد؟ وقتی رفت، دید که مردم بسیاری آنجا هستند و منتظر هستند که نوبتشان برسد که به دیدن

عالم بروند، جوان عاقبت خود را به نزد عالم رساند و گفت که هدف از زندگی چیست؟ عالم گفت جواب این سئوال وقت بسیاری می خواهد و تو می دانی

که مردم بسیاری منتظر من هستند  ولی اشکالی ندارد تا من به کارهایم برسم تو این قاشق روغن مایع رو بگیر و به اتاق بالا که در طبقه ی دوم هست

برو جواب سئوالت را می یابی فقط در این فاصله مواظب روغن مایع باشی اون رو نریزی.

جوان با تعجب قاشق رو از عالم گرفت و به طبقه ی دوم رفت و وارد اتاق شد در این فاصله حواسش فقط به قاشق بود که مبادا روغن بریزد عاقبت نزد عالم

برگشت و گفت جواب سئوالم را نیافتم این هم قاشق که نزاشتم روغن بریزد عالم گفت:  تابلوهای رنگین اتاق رو دیدی؟ جوان گفت: نه. عالم پرسید که

فرشهای رنگارنگ کف اتاق رو دیدی چقدر زیبا بودند جوان گفت هیچ چیزی ندیدم فقط حواسم به روغن بود که نریزد، عالم باز قاشق روغن را به جوان داد و

گفت که باز برو  همون اتاق به تابلوها و فرشها بنگر و مواظب روغن باشی که نریزد، جوان باز هم رفت به طرف اتاق این بار سرش را که بلند کرد چشمش

به دیوار خیره شده بود و گفت وای خدای من چه تابلوهای زیبایی چه آبشار جالبی به فرشها که نگاه کرد باور نمی کرد که چطور این مناظر با شکوه را ندیده

بود. جوان دوست نداشت از اتاق بیرون برود ولی این بار با دست پر نزد عالم رفت که برایش تعریف کند تابلوها و فرشهای زیبایی را دیده وقتی نزد عالم

رفت، عالم پرسید تابلوهای زیبا را دیدی؟ جوان گفت بله خیلی جذاب و دیدنی بودند عالم گفت فرشها رو نگاه کردی؟ جوان گفت بله همه اتاق رو دیدم

بسیار اتاق دلنشینی بود و همه را برای عالم تعریف کرد بعد از گفتگو، عالم گفت: قاشق روغن رو که بهت دادم کجاست؟ جوان با تعجب گفت که مناظر

آنقدر شگفت انگیز بودند که  حواسم به روغن نبود، عالم گفت که هدف از زندگی همین است، آدمی ( دل انسان )را به روغن تشبیه کرد و زیباییهای اتاق رو به دنیا که

نه آنقدر حواسمون به دنیا باشه که خودمون رو فراموش کنیم و نه آنقدر تو خودمون باشیم که از اطرافمون غافل باشیم.



برای نویسنده این مطلب Sanam1 تشکر کننده ها: 5
Noha (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), SharakamPawa (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), ghazal66 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 35.71%
 
نماد کاربر
Sanam1
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 308
تاريخ عضويت: يکشنبه خرداد ماه 7, 1391 11:30 pm
تشکر کرده: 568 بار
تشکر شده: 528 بار
امتياز: 40

پستتوسط bahar » شنبه خرداد ماه 27, 1391 3:22 pm

کاش می دانستی

زندگی با همه ی وسعت خویش

محفل ساکت غم خوردن نیست

حاصلش تن به قضا دادن و پزمردن نیست

اضطراب و هوس دیدن و نادیدن نیست

زندگی خوردن و خوابیدن نیست


زندگی جوشش و جاری شدن است

زندگی کوشش و راهی شدن است


موفق باشید



برای نویسنده این مطلب bahar تشکر کننده ها:
mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
bahar
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 3506
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 15, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5837 بار
تشکر شده: 5121 بار
امتياز: 33890

پستتوسط Sanam1 » سه شنبه خرداد ماه 30, 1391 12:33 pm

باسلام و تشکر خدمت بهار عزیز

زندگی دفتری از خاطره هاست

یک نفر در دل شب

یک نفر در دل خاک

یک نفر همدم خوشبختیها

یک نفر همسفر سختیها


چشم تا باز کنی عمرمان می گذرد، ما همه همسفریم
نماد کاربر
Sanam1
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 308
تاريخ عضويت: يکشنبه خرداد ماه 7, 1391 11:30 pm
تشکر کرده: 568 بار
تشکر شده: 528 بار
امتياز: 40


بازگشت به داستانهای کوتاه و آموزنده

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 1 مهمان