در این بخش مطالب متفرقه مربوط به زمینه دینی قرار داده می شود
مديران انجمن: CafeWeb, Dabir, Noha, bahar
توسط فرمیسک » پنج شنبه شهريور ماه 16, 1391 3:07 pm
در یک شهربازی پسرکی سیاهپوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد …
بادکنک فروش برای جلب توجه، یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از کودکان را که برای خرید بادکنک به والدینشان اصرار می کردند را جذب خود کرد.
سپس یک بادکنک آبی و همینطور یک بادکنک زرد و بعد از آن یک بادکنک سفید را به تناوب و با فاصله رها کرد.
بادکنک ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند…
پسرک سیاهپوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود!
تا این که پس از لحظاتی به بادکنک فروش نزدیک شد و با تردید پرسید: ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها می کردید آیا بالا می رفت؟
مرد بادکنک فروش لبخندی به روی پسرک زد و نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت و پس از لحظاتی گفت:
پسرم آن چیزی که سبب اوج گرفتن بادکنک می شود رنگ آن نیست، بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد …
دوست کوچک من، زندگی هم همینطور است و چیزی که باعث رشد آدمها میشود رنگ و ظاهر آنها نیست …
رنگ ها … تفاوت ها … مهم نیستند… مهم درون آدمهاست، چیزی که در درون آدم هاست تعیین کننده مرتبه و جایگاهشان است و هرچقدر ذهنیات ارزشمندتر باشد، جایگاه والاتر و شایسته تری نصیب آدم ها میشود.
- برای نویسنده این مطلب فرمیسک تشکر کننده ها:
- sondos (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
-
فرمیسک
- کاربر ویژه
-
- پست ها : 250
- تاريخ عضويت: دوشنبه مرداد ماه 30, 1391 11:30 pm
- محل سکونت: پاوه
- تشکر کرده: 579 بار
- تشکر شده: 480 بار
- امتياز: 2270
-
بازگشت به متفرقه
کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 4 مهمان