در این بخش داستانهای کوتاه و بلند قرار داده می شود
مديران انجمن: tarannom, CafeWeb, Dabir, Noha, bahar, Modir-Farhangi
توسط Aida77 » سه شنبه شهريور ماه 21, 1391 9:51 pm
پيرمردي ضعيف و رنجور تصميم گرفت با پسر و عروس و نوه ي چهارساله اش
زندگي کند.دستان پيرمرد ميلرزيد،چشمانش تار شده بودو گام هايش مردد و لرزان بود.
اعضاي خانواده هر شب براي خوردن شام دور هم جمع ميشدند،اما دستان لرزان پدربزرگ
و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقريبا برايش مشکل مي ساخت. نخود فرنگي ها از
توي قاشقش قل مي خوردند و روي زمين مي ريختند، يا وقتي ليوان را مي گرفت غالبا شير
از داخل آن به روي روميزي مي ريخت.پسر و عروسش از آن همه ريخت و پاش کلافه شدند.
پسر گفت: ” بايد فکري براي پدربزرگ کرد.به قدر کافي ريختن شير و غذا خوردن پر سر و
صدا و ريختن غذا بر روي زمين را تحمل کرده ام.” پس زن و شوهر براي پيرمرد، در
گوشه اي از اتاق ميز کوچکي قرار دادند.در آنجا پيرمرد به تنهايي غذايش را ميخورد،
در حالي که ساير اعضاي خانواده سر ميز از غذايشان لذت ميبردند و از آنجا که پيرمرد
يکي دو ظرف راشکسته بود، حالا در کاسه اي چوبي به او غذا ميدادند.
گهگاه آنها چشمشان به پيرمرد مي افتاد و آن وقت متوجه مي شدند هم چنان که در
تنهايي غذايش را مي خورد چشمانش پر از اشک است.
اما تنها چيزي که اين پسر و عروس به زبان مي آوردند،
تذکرهاي تند و گزنده اي بود که موقع افتادن چنگال يا ريختن غذا به او ميدادند.
اما کودک چهارساله شان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود.يک شب قبل از شام
مرد جوان پسرش را سرگرم بازي با تکه هاي چوبي ديد که روي زمين ريخته بود.
با مهرباني از او پرسيد: ” پسرم ، داري چي ميسازي ؟” پسرک هم با ملايمت جواب داد :
” يک کاسه چوبي کوچک ، تا وقتي بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدهم .”
وبعد لبخندي زد و به کارش ادامه داد.
اين سخن کودک آن چنان پدر و مادرش را تکان داد که زبانشان بند آمد و
سپس اشک از چشمانشان جاري شد. آن شب مرد جوان دست پدر را گرفت و با مهرباني
او را به سمت ميز شام برد.
قدرت درک کودکان فوق العاده است
.چشمان آنها پيوسته در حال مشاهده ، گوشهايشان در حال شنيدن .
ذهنشان در حال پردازش پيام هاي دريافت شده است.
- برای نویسنده این مطلب Aida77 تشکر کننده ها: 3
- bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), sondos (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), فرمیسک (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
-
Aida77
- کاربر سایت
-
- پست ها : 4
- تاريخ عضويت: دوشنبه شهريور ماه 20, 1391 11:30 pm
- محل سکونت: نوسود
- تشکر کرده: 12 بار
- تشکر شده: 5 بار
- امتياز: 0
-
توسط ModireTalar » چهارشنبه شهريور ماه 22, 1391 11:38 am
سلام و عرض ادب ؛
کاربر گرامی Aida77 به پینوس خوش آمدید ،
امیدواریم که این سایت برای شما مفید واقع شود و شما نیز در پرباری آن کوشا و تاثیرگذار باشید .
- برای نویسنده این مطلب ModireTalar تشکر کننده ها:
- Aida77 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
-
ModireTalar
- کاربر ویژه
-
- پست ها : 395
- تاريخ عضويت: جمعه اسفند ماه 26, 1389 12:30 am
- تشکر کرده: 633 بار
- تشکر شده: 275 بار
- امتياز: 2640
بازگشت به داستانهای کوتاه و بلند
کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 4 مهمان