توسط ghazal66 » چهارشنبه شهريور ماه 29, 1391 2:00 pm
خداوندا! در آتش «حیرت» آویختم چون پروانه در چراغ، نه جان رنج طپش دیده، نه دل الم داغ.
الهی! میبینی و میدانی، و برآوردن، میتوانی.
الهی! چون حاضری چه جویم، و چون ناظری چه گویم؟
الهی! هر روز كه برمیآید، ناكسترم، و چنان كه پیش میروم، واپسترم!
الهی! تو بساز كه دیگران ندانند، و تو نواز كه دیگران نتوانند.
الهی! چون توانستم، ندانستم، و چون كه دانستم، نتوانستم.
الهی! بیزارم از آن طاعتی كه مرا به عُجب آرد، و بنده آن معصیتم كه مرا به عذر آورد.
الهی! دانایی ده كه از راه نیفتم، و بینایی ده كه در چاه نیفتم.
الهی! هر كه را عقل دادی، چه ندادی؟ و هر كه را عقل ندادی، چه دادی؟!
الهی! اگر عالم باد گیرد، چراغ مُقبل كشته نشود، و اگر همه جهان آب گیرد، ایاغ،مُدبر شسته نشود!
الهی! اگر به «دعا» فرمان است، قلم رفته را چه درمان است؟
الهی! ابوجهل، از كعبه میآید! و ابراهیم از بتخانه! كار به عنایت بود، باقی بهانه.
الهی! هر كه را خواهی برافتند، گویی با دوستان تو درافتد.
الهی! «دعا» به درگاه تو لجاج است، چون دانی كه بنده به چه محتاج است.
با صنع تو هر مورچه رازی دارد با شوق تو هر سوخته نازی دارد
ای خالق ذوالجلال نومید مكن آن را كه به درگهت نیازی دارد.
ربنا لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَ هَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
- برای نویسنده این مطلب ghazal66 تشکر کننده ها: 3
- mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), salar67 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), فرمیسک (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)