مادر

در این بخش مطالب متفرقه مربوط به زمینه دینی قرار داده می شود

مديران انجمن: CafeWeb, Dabir, Noha, bahar

مادر

پستتوسط amanj2 » دوشنبه آبان ماه 8, 1391 10:54 pm

برانگیزنده عزت و مصدر نیرو و کشتگاه ایمان
اگر صفحات تاریخ پرافتخار اسلامی مان را ورق بزنیم، هیچ شیرمردی را نمی یابیم که پیشانی امتها را به خاک مالیده و پادشاهان در برابرش خوار گشته و نام و آوازه اش شهره ی مغرب و مشرق گشته، مگر اینکه از دامن مادری بزرگ پرورش یافته است.
و چگونه این موضوع امکان نداشته باشد در حالیکه زن مسلمانرا خداوند خلق کرده است و او(زن)، آگاهترین فرد به شکل گیری و آفرینش مرد و تاثیر در او و نفوذ بهقلبش و ثابت و محکم کردن ستونهای رفتار و منشهای بزرگ در وجودش است.
ام ابراهیم عابده ی بصره ای، خداوند من و تو را با هم جمع نکند مگر در ..
دشمن به یکی از مرزهای مسلمانان حمله کرد، بنابراین علماء مردم را برای جهاد فرا خواندند و در این بین عبدالواحد بصری برای مردم خطبه می گفت وآنها را به جهاد تشویق می کرد و حوریان بهشتی را برایشان توصیف می کرد و اینکه در انتظار شهداء هستند و ام ابراهیم در این مجلس حضور داشت، از میان مردم از جای برخاست و گفت: ای أباعبید آیاتو پسرم ابراهیم را نمی شناسی؟سران و رهبران بصره پسرم را برای دخترانشان خواستگاری کرده اند. به خدا سوگند که این دختر (حور العین) من را به شگفت آوردهو من او را برای همسری پسرم برگزیده ام پس آنچه را که از نیکویی و زیبایی او گفتی دوباره تکرار کن.
این کار را انجام داد و مردم بیشتر دچار اضطراب شدند و ام ابراهیم گفت: آیا تو، در همان لحظه پسرمرا به ازدواج او در می آوری و از مهریه اش ده هزار دینار بگیری وپسرم در این غزوه همراه تو خارج شود به این امید که خداوند سبحانشهادت را نصیبش کند و برای منوپدرش در روز قیامت شفیع باشد؟ در جواب گفت: اگر این کار را انجام بدهی تو و فرزندت و پدرش إن شاء الله به رستگاری بزرگی دست خواهید یافت. سپس فرزندش را صدا زد و گفت: آیا به این دختر راضی هستی که برای بدست آوردنش جان خود را ببخشی و بازگشت به گناه را ترک کنی؟جوان جواب داد چرا که نه ای مادر به خدا سوگند که راضی هستم، و مادرش گفت: خداوندا من تو را شاهد می گیرم که من این پسرم را به ازدواج این دختر درآوردم به بهای بخشیدن جانش در راه تو و این که به انجام گناه بازنگردد. پس خدایا، ای ارحم الراحمین او را بپذیر .. سپس رفت و ده هزار دینار را آماده کرد.
و گفت: ای أباعبید این مهریه آن دختر است به وسیله آن خود و سایر مجاهدان راه خدا را مجهز کن و آنگاه رفت و برای فرزندش اسب خوبی را خریداری کرد و برای او سلاحی را فراهم کرد و هنگامی که می خواست از پسرش جدا شود کفن و حنوطی (ماده ی خوشبو که به جسد مرده می زنند ) را به او سپرد وگفت: ای پسرم هرگاه خواستی با دشمن روبه رو شوی با این کفن خود را کفن پوش کن وبا این حنوط خود را خوشبو کن و وای بر تو اگر خداوند تو را مقصر (کوتاهی کننده) در راهش ببیند، آنگاه او را در آغوش گرفت و پیشانیش را بوسید و گفت: خداوند من و تو را با هم جمع نکند مگر در محضر خودش در روز قیامت.
عبدالواحد می گوید: زمانی که به سرزمین دشمن رسیدیم و پیکار شروع شد و مردم هجوم بردند، ابراهیم در اول سپاه هجوم برد و تعداد زیادی از دشمنان را کشت سپس بر او حلقه زدند و او را کشتند.
زمانی که خواستیم به بصره برگردیم به یارانم گفتم که ام ابراهیم را در مورد فرزندش با خبر نکنید تا خودم در زمانی مناسب بهاو تسلیت و تعزیت بگویم مبادا که بی تابی کند و اجر و پاداششاز بین برود.
هنگامی که به بصره رسیدیم امابراهیم خارج شد و زمانی که من رادید، گفت: ای أباعبید آیا هدیه ی من قبول شد که آسوده شوم، یا هدیهام رد شد که عزا بگیرم. و گفتم که هدیه ات قبول شد. در این حال به شکرانه ی خداوند به سجده ¬افتاد و گفت: سپاس خداوندی را که امیدم را نا امید نکرد و قربانیمن را پذیرفت. سپسرفت. روز بعدبه مسجد آمد و عبدالواحد را صدا زد و گفت: سلام بر تو باد ای أباعبیدو تو را بشارت و مژده باد!! أباعبیدگفت: همواره بشارت دهنده ی خیر هسنی. به او گفت: دیروز پسرم ابراهیم را در باغزیبایی دیدم و بر او گنبد سبزی بود و بر روی بستری از مروارید بود و بر روی سرش تاجی قرار داده شده بود ومی گفت: ای مادر مژده بده که مهریه قبول شد و عروسی سرگرفت.
به قلم: شیخ ابومسلم ولید برجاس
ترجمه: نیما هدایتی

برای نویسنده این مطلب amanj2 تشکر کننده ها:
pejmanava (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
amanj2
کاربر فعال
کاربر فعال
 
پست ها : 98
تاريخ عضويت: شنبه دي ماه 16, 1390 12:30 am
محل سکونت: پاوه
تشکر کرده: 95 بار
تشکر شده: 127 بار
امتياز: 10

بازگشت به متفرقه

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 4 مهمان