زندگی

مديران انجمن: avin, CafeWeb, Dabir, Noha, bahar, Modir-Kurdi

زندگی

پستتوسط shaho » جمعه آبان ماه 12, 1391 6:45 pm

o     پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم میزد . روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد .همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد ، به نزد او آمدند و گفتند : عجب بد شانسی ای آوردی .
پیرمرد جواب داد : " بد شانسی ؟ خوش شانسی ؟ کسی چه میداند ؟"
چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چند
اسب وحشی دیگر به خانه ی پیرمرد بازگشت . اینبار همسایگان با خوشحالی به او گفتند : " عجب خوش شانسی آوردی !"
اما پیرمرد جواب داد : " خوش شانسی ؟ بد شانسی ؟ کسی چه میداند ؟ "
...
...
بعد از مدتی پسر جوان پیرمرد در حالی که سعی میکرد یکی از آن اسبهای وحشی را رام کند از روی اسب به زمین خورد و پایش شکست . باز همسایگان گفتند : " عجب بد شانسی آوردی ؟ "
و اینبار هم پیرمرد جواب داد : " بد شانسی ؟ خوش شانسی ؟ کسی چه میداند ؟ "
در همان هنگام ، ماموران حکومتی به روستا آمدند . آنها برای ارتش به سربازهای جوان احتیاج داشتند . از این رو هرچه جوان در روستا بود را برای سربازی با خود بردند ، اما وقتی دیدند که پسر پیرمرد پایش شکسته است و نمیتواند راه برود ، از بردن او منصرف شدند .
"خوش شانسی ؟
بد شانسی ؟
کسی چـــه میداند ؟"
هر حادثه ای که در زندگی ما روی میدهد ، دو روی دارد . یک روی خوب و یک روی بد . هیچ اتفاقی خوب مطلق و یا بد مطلق نیست . بهتر است همیشه این دو را در کنار هم ببینیم .زندگی سرشار از حوادث است

برای نویسنده این مطلب shaho تشکر کننده ها: 3
bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), ghazal66 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), newi (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 21.43%
 
نماد کاربر
shaho
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 246
تاريخ عضويت: شنبه مرداد ماه 1, 1390 11:30 pm
محل سکونت: پاوه-سنندج-
تشکر کرده: 8 بار
تشکر شده: 165 بار
امتياز: 170

پستتوسط newi » جمعه آبان ماه 12, 1391 6:56 pm

ماجرای انتخاب همسر برای شاهزاده چین

دویست و پنجاه سال پیش از میلاد؛ در چین باستان؛ شاهزاده ای تصمیم به ازدواجگرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند، تا دختری سزاوار را انتخاب کند.


وقتی خدمتکار پیر قصر، ماجرا را شنید غمگین شد چون دختر او هم مخفیانه عاشق شاهزاده بود. دختر گفت او هم به آن مهمانیخواهد رفت.


مادر گفت: تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می دانم که شاهزاده هرگز مرا انتخاب نمی کند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.


روز موعود فرا رسید و همه آمدند. شاهزاده رو به دختران گفت: به هر یک از شما دانه ای می دهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گلرا برای من بیاورد، ملکه آینده چین می شود.
...

همه دختراندانه ها را گرفتند و بردند. دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت. سه ماه گذشتو هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، گلی نرویید.


روز ملاقات فرا رسید، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدانهای خود داشتند.


لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدانها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود!


همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است.


شاهزاده توضیح داد: این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند: گل صداقت... همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود..
.
در کل 1 بار ویرایش شده. اخرین ویرایش توسط newi در جمعه آبان ماه 12, 1391 6:58 pm .

برای نویسنده این مطلب newi تشکر کننده ها:
ghazal66 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
newi
کاربر کوشا
کاربر کوشا
 
پست ها : 18
تاريخ عضويت: پنج شنبه آبان ماه 10, 1391 12:30 am
تشکر کرده: 37 بار
تشکر شده: 31 بار
امتياز: 0

پستتوسط shaho » جمعه آبان ماه 12, 1391 6:56 pm

نظر شما چیه
نماد کاربر
shaho
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 246
تاريخ عضويت: شنبه مرداد ماه 1, 1390 11:30 pm
محل سکونت: پاوه-سنندج-
تشکر کرده: 8 بار
تشکر شده: 165 بار
امتياز: 170

پستتوسط newi » جمعه آبان ماه 12, 1391 7:00 pm

shaho نوشته است:نظر شما چیه



زندگی سرشار از حوادث است.
نماد کاربر
newi
کاربر کوشا
کاربر کوشا
 
پست ها : 18
تاريخ عضويت: پنج شنبه آبان ماه 10, 1391 12:30 am
تشکر کرده: 37 بار
تشکر شده: 31 بار
امتياز: 0

پستتوسط shaho » جمعه آبان ماه 12, 1391 11:46 pm

همین زندگی سر شار از حوادث تمام .......
نماد کاربر
shaho
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 246
تاريخ عضويت: شنبه مرداد ماه 1, 1390 11:30 pm
محل سکونت: پاوه-سنندج-
تشکر کرده: 8 بار
تشکر شده: 165 بار
امتياز: 170

پستتوسط bahar » چهارشنبه آبان ماه 17, 1391 10:58 pm


با سلام
و تشکرازشما بابت داستانهای بسیار زیبایتان

آنچه پیش می آید خیر است انشا’ الله
ازاوضاع و احوال شاکی نباش. اوضاع و احوال همیشه خوب است.
این تو هستی که جایی در درون خود مسئله‌ای می‌سازی و خود را به دردسر می‌اندازی.
این نکته را به خاطر بسپار "آنچه باید اتفاق بیفتد، می‌افتد" پس بگذار بیفتد و بدان آنچه اتفاق می‌افتد همه خیر است.
درست است که گاهی ناگوار است، اما آنها نیزخیرند. گاهی دچار مصیبت می‌شویم اما در مصیبت هم خیری نهفته است.

موفق باشید . . .



برای نویسنده این مطلب bahar تشکر کننده ها:
ghazal66 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
bahar
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 3506
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 15, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5837 بار
تشکر شده: 5121 بار
امتياز: 33890


بازگشت به گشت بابه تێک

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 2 مهمان