دوستی میگفت :
چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم ، پس از انتخاب شیرینی برای وزن کردن و پرداخت مبلغ به صندوق مراجعه کردم هنگام وزن کردن شیرینی ها اتفاق جالبی افتاد که سالهاست شاهدش نبودم
آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتالی قرار داد بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها را بدست اورد
سپس خطاب به من گفت : 8000 تومان قیمت شیرینی و 250 تومان هم قیمت جعبه که به عبارتی 8250 تومان میشود
رودربایستی را کنار داشتم و از فروشنده پرسیدم چرا اینکار را کردید ؟
ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم
سرش را جلو آورد و با لحنی دلنشین گفت :
پناه میرم به خدا ، وای بر کم فروشان ، داد از کم فروشی ، امان از کم فروشان
پرسیدم : یعنی هیچ وقت وسوسه نمیشوی ؟
هیچ وقت هوس نمیکنید این سود بی زحمت را ؟
حرفم را قطع میکند :چرا ، خیلی وقتها هوس میکنم ولی اینرا که میبینم و اشاره میکند به شیشه میز ترازو
چشم میدوزم به نوشته ی زیر شیشه :
امان از لحظه ی غفلت که شاهدم هستی
چیزی درونم گر میگیرد
ماکجا و بندگان خوب خدا کجا ؟
راستی ما کم فروشی نمیکنیم ؟
کم فروشی کاری ؟
کم فروشی تحصیلی ؟
گاهی هم کم فروشی عاطفی ؟
کم فروشی کاری ؟
کم فروشی تحصیلی ؟
گاهی هم کم فروشی عاطفی ؟