سلام.
نمیدونم کَی نامه رو خوندی. پیش از اینکه بنویسمش یا بعدش یا اون وسطای کارم....
کاش اشک هایی که میریزن روی دفتر سفیدم، فرصت نوشتن بدن. کاش روزهایی که ورق میخورن و دفتر زندگیمو خط خطی می کنن، جایی برای تو باز کنن. جایی که حتی اگر به اندازه فاصله بین دو خط دفترم باشه. من میخوام که بفهممت. نمیخوام مثل خیلیای دیگه قبولت کنم. من میخوام حست کنم. میخوام وقتی راه میرم بوی تو رو استشمام کنم. نه دیگه خسته شدم. از تلقین های اجباری. از اینکه همیشه با منی و من احساس نمیکنم. خدایا حتم دارم که ازم اشتباهی سر زده. وگرنه چطور میشه که بودن تورو احساس نکرد. بودنی که مطلقه. خدایا پیش از ایتکه دلم تاریک بشه، دوست دارم حتی اگر هم شده برای آخرین بار تورو در میان روشنایی فکرم ببینم. میدونم هیچ چشمی یارای دیدن تو نیست. اما روحم سخت تشنه تو هستش. خدایا روحم رو از وجودت سیراب کن. اما نه خیلی سیر که فراموشت کنم. خدایا ما موجودات جالبی هستیم نه؟ دوست دارم توی نامه ام به تو، مشکل بزرگ همه مارو اعتراف کنم. وقتی چیزی رو داریم، بهش عادت میکنیم و وقتی بهش عادت کردیم، خیلی زود فراموش میکنیم که هنوز داریمش. واین یعنی اوج نا امیدی. خدایا همه ما فراموش کردیم که هنوز تو رو داریم. خدایا من نمیخواهم که وقتی غرق گناهم تو کنارم باشی، چرا که چشم هام به حدی تاریک میشن که نمیتوانم تورو ببینم. میخوام منو از منجلاب عصیان بیرون بکشی، تا با ورود به وادی انسانیت، خود به مرتبه احساس کردنت برسم. نمیدونم چرا همیشه حرف برای گفتن زیاده ولی وقتی فرصتش پیش میاد دیگه دهنم بسته میشه. خدایا من حالا در اوج نا امیدی هستم. امروز نیازمند همان رحمانیتت هستم که عالم و آدم را به وجد آورده. کاش این امتحان الهی تمام میشد و دفترم را بدون قلم خوردگی تحویل میدادم. اما حالا که خودم میدونم پر از قلم خوردگیه. کی گفته که زندگیرو نمیشه پاکنویسی کرد؟ الهی دوست دارم که با هم بشینیم و دفترم رو پاکنویسی کنیم. خدایا قلم دست من و پاک کن دست تو. من با عملم هرچه خوبه انجام میدم، تو هم با بخششت هر چه گناهه پاک کن.
آمین...