شاخه گلی برای مادرم

در این بخش مطالبی در مورد خانواده ، فرزندان و... قرار داده می شود

مديران انجمن: CafeWeb, Dabir, Noha, bahar, Modir-Banowan

شاخه گلی برای مادرم

پستتوسط basireh » دوشنبه خرداد ماه 2, 1390 11:50 pm



شاخه گلی برای مادرم

مرد اتومبیلش را جلوی یک گل فروشی پارک کرد تا برود و به مناسبت روز مادر برای مادرش که در 60 کیلومتری آنجا زندگی می کرد یک سبد گل سفارش بدهد و توسط پیک برایش بفرستد . به محض پیاده شدن از اتومبیل ،متوجه دختر بچه ای شد که لبه جدول کنار خیابان نشسته بود و به پهنای صورتش اشک می ریخت . مرد علت گریه دختر بچه را از او جویا شد . دختر جواب داد :«می خواهم برای مامانم یه شاخه گل رز بخرم . من فقط هفتاد سنت پول دارم ،ولی قیمت یه شاخه گل رز میشه دو دلار .»
مرد لبخندی زد و گفت:« این که چیزی نیست بیا با هم برویم توی گل فروشی تا برات گل بخرم »
آن دو با هم وارد مغازه گل فروشی شدند و مرد ضمن سفارش سبد گل ،یک شاخه گل رز هم برای دختر بچه خرید . از مغازه گل فروشی که بیرون آمدند ،مرد به دختر بچه گفت :«می خوای ببرمت پیش مادرت ؟»
دختر جواب داد :«خیلی ممنون ،پس بریم تا به شما بگم مادرم کجاست .»
دختر بچه ، او را به سمت یک گورستان راهنمایی کرد و گل رز را روی یک قبر تازه قرار داد . مرد بلافاصله راهی گل فروشی شد تا سفارش پیک را کنسل کرده و خودش 60 کیلومتر راه را با اتومبیل طی کند تا این روز را همراه با مادرش و در کنار او گرامی بدارد.
نماد کاربر
basireh
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 277
تاريخ عضويت: چهارشنبه اسفند ماه 24, 1389 12:30 am
تشکر کرده: 317 بار
تشکر شده: 236 بار
امتياز: 10

پستتوسط sayf » سه شنبه خرداد ماه 2, 1390 12:23 am

واقعا مطلب به جا و قشنگی بود.
کاش همه ما کسایی که مادر داریم قدرشو بدونیم
ما میخواهیم با بینشی عمیق و صحیح، به سوی پروردگار دعوت دهیم.
نماد کاربر
sayf
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 172
تاريخ عضويت: دوشنبه ارديبهشت ماه 5, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 128 بار
تشکر شده: 130 بار
امتياز: 10

پستتوسط هدیه » سه شنبه خرداد ماه 2, 1390 12:48 am

سلام دوست عزیز
ممنون از مطلبی که ارسال کردید؛
مادر ای فرشته ی پاکیها
ای نشانه ی آزادیها
ازصلابتت لرزیدآسمان و زمین
چون تو بودی پرورنده ی محمد أمین
نماد کاربر
هدیه
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 136
تاريخ عضويت: پنج شنبه فروردين ماه 11, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 31 بار
تشکر شده: 81 بار
امتياز: 0

پستتوسط sayf » سه شنبه خرداد ماه 2, 1390 1:06 am

hedyeh نوشته است:مادر ای فرشته ی پاکیها
ای نشانه ی آزادیها
ازصلابتت لرزیدآسمان و زمین
چون تو بودی پرورنده ی محمد أمین


امیدوارم کسی از این حرف من برداشت بد نکنه من فقط میخوام یه واقعیتو یاداوری کنم نه اینکه چیزی یا کسی رو زیر سوال ببرم.
کسی در عظمت و اهمیت نقش مادر در تربیت جامعه و تربیت بزرگان تاریخ نداره، اما تا جایی که من میدونم پیامبر در سن 6سالگی مادرشونو از دست دادن و تا این سن هم پیش دایه اش که حلیمه نام داشت بود و مدت زیادی پیش مادرش نبود.
البته باز تاکید میکنم که منظور من از این حرف، نه زیر سوال بردن اصل مطلب بود و نه زیر سوال بردن نویسنده.
از این خواهر گرامی هم معذرت میخوام و امیدوارم با حسن ظن به نظر بنده نگاه کنن
ما میخواهیم با بینشی عمیق و صحیح، به سوی پروردگار دعوت دهیم.
نماد کاربر
sayf
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 172
تاريخ عضويت: دوشنبه ارديبهشت ماه 5, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 128 بار
تشکر شده: 130 بار
امتياز: 10

پستتوسط هدیه » سه شنبه خرداد ماه 2, 1390 1:48 am

سلام
برادر گرامی سپاس از دقت وحسن بیانتان؛
گاهی زبان شعر برای بیان احساسات و جذابیت دچارااغراق می شود.
بهرحال
نظرتان،جای تأمل دارد.

برای نویسنده این مطلب هدیه تشکر کننده ها:
sayf (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
هدیه
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 136
تاريخ عضويت: پنج شنبه فروردين ماه 11, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 31 بار
تشکر شده: 81 بار
امتياز: 0

مادر

پستتوسط uoshanaderpor » پنج شنبه فروردين ماه 29, 1392 9:39 pm

مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود.اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت.
یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره
خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟
به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم
روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..
کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...

"روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟
اون هیچ جوابی نداد....
یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم همان جا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...

از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر؟
سرش داد زدم “: چطور جرأت کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!”

گم شو از اینجا! همین حالا اون به آرامی جواب داد : “ خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم “ و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد
یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار
دانش آموزان مدرسه ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم
بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی
همسایه ها گفتن که اون مرده ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم. اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن:
ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ، خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم
آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از
دست دادی به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم بنابراین چشم خودم رو دادم به تو برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه
با همه عشق و علاقه من به تو        


                                                      مادرت



برای نویسنده این مطلب uoshanaderpor تشکر کننده ها: 3
Hawre (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), ostadelyass (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 21.43%
 
نماد کاربر
uoshanaderpor
کاربر فعال
کاربر فعال
 
پست ها : 83
تاريخ عضويت: دوشنبه خرداد ماه 15, 1391 11:30 pm
تشکر کرده: 49 بار
تشکر شده: 90 بار
امتياز: 40

پستتوسط hadi » پنج شنبه فروردين ماه 29, 1392 10:54 pm

ممنون واقعا زیبا بود براستی که مادر فرشته ی ایثاروفداکاریست
اوست که خود را فدا میکند تا فرندانش زندگی کنند پس بایدقدر مادر را دانست واو را در قله اوج ایثاردیدو خاک زیر قدمهایش را باید بوسه زد و کاری نکنیم که کاسه ی چینی نازک دلش ترک بردارد
زندگی آنقدر ابدی نیست که بتوان مهربان بودن را به فردا انداخت
نماد کاربر
hadi
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 155
تاريخ عضويت: دوشنبه دي ماه 5, 1389 12:30 am
تشکر کرده: 17 بار
تشکر شده: 224 بار
امتياز: 2100

پستتوسط erfan » جمعه فروردين ماه 30, 1392 11:31 am

از همه برا مطالب جالب ممنونم...

راستی یادمون نره روزه مادر نزدیکه....!!!!
نماد کاربر
erfan
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 289
تاريخ عضويت: شنبه ارديبهشت ماه 9, 1391 11:30 pm
محل سکونت: روانسر_همدان
تشکر کرده: 172 بار
تشکر شده: 311 بار
امتياز: 2250

Re: شاخه گلی برای مادرم

پستتوسط sepid93 » دوشنبه بهمن ماه 13, 1393 5:10 pm

سلام به همه مادران عزیز می خوام  سایت نی نی عسل را  که از بارداری تا داشتم فرزند توانمند هستش را  معرفی کنم. حتما به این سایت مراجعه کنید مطالب جالبی داره. www.niniasal.com
sepid93
کاربر سایت
کاربر سایت
 
پست ها : 3
تاريخ عضويت: دوشنبه بهمن ماه 13, 1393 4:59 pm
تشکر کرده: 0 دفعه
تشکر شده: 0 دفعه
امتياز: 0


بازگشت به خانواده

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 0 مهمان