داستان واقعی(تو را جایی می برم که خدا هم ما را نبیند)

در این بخش مطالب متفرقه مربوط به زمینه دینی قرار داده می شود

مديران انجمن: CafeWeb, Dabir, Noha, bahar

داستان واقعی(تو را جایی می برم که خدا هم ما را نبیند)

پستتوسط yasina » جمعه فروردين ماه 16, 1392 9:31 pm

(تو را جایی می برم که خدا هم ما را نبیند)

پسر و دختر جوانی با هم قرار گذاشتند
آنها با خنده وشادی سوار ماشین شدند

اما قلبشان پر از ترس از مردم بود
و . . . بی خیال از ترس الله

بعد از اینکه پسر دختر را قانع کرد که قلبش مالامال از عشق اوست
و او عاشق بی قرارش است و قلبش مشتاق اوست

(در حالی که شیطان در کمین آنها نشسته بود و نمی دانستند که
وقتی زن و مردی با هم خلوت کنند سومین آنها شیطان است)

دخترباکمی دلهره و ترس خواسته پسر را پذیرفت بعد ازاین که او راقانع کرد
که ماشین جایی امنی نیست  چون مردم دوربرماهستندبشرط

اینکه بجای امنی بروند چون ترس او را فرا گرفته بود
جای امنی که مردم  ما را نبیند

پسر فرصت را غنیمت شمرد و گفت: جای امنی که مردم ما را نبینند؟

به الله قسم تو را به جایی می برم که الله هم ما را نبیند

با گفتن این حرف زبانش هم از او بیزاری جست
(گمان مبر که الله از کارهایی که ستمگران می کنند بی خبر است )
سوره ابراهیم آیه 42

جایی که الله ما را نبیند
بنگرکه شیطان او را به کجا رساند چطور می توانست با گفتن این کلمه
روز قیامت در برابر الله عزوجل طاقت بیاورد
(تو را جایی می برم که الله هم ما را نبیند )

چه کسی سخنش را شنید

الله
جبار آسمانها و زمین
کسی که او را زیر نظر دارد
کسی که قلبش را به حرکت در اورد

الله
جباری آن راشنید که قارون را در زمین برد

الله
جباری ان را شنید که فرعون را غرق نمود
الله سبحانه تعالی از بالای عرش دستور صادر کرد
دستورهایی که رد خورد ندارد
وکسی نمی تواند از آن سرپیچی کند

ناگهان با چیزی مواجه شد که از بالای هفت آسمان حرکت کرده بودچیزی که با اجساد کاری ندارد بلکه روح ها را می گیرد
هنگامی که از دید مردم مخفی شدند
و از مکر الله خود را در امان دیدندو از چشمان مردم دور شدند
گمان کردند که کسی مراقب و نگهبان آنها نیست
(انان می توانند خیانت خود را ازمردم مخفی کننداما نمی توانند آن را از الله که همیشه با آنهاست پنهان کنندآنگاه که
شبانه پنهانی بر گفتاری که الله از ان خشنود نیست متفق و همدست می گردند و الله از آنچه انجام میدهند کاملا آگاه است )
نساءآیه 108

ناگهان پسر درحالی که ایستاده بودبه زمین افتاد
الله قلبش را متوقف کردو اعضای بدنش را از کار انداختو زبانش را از حرکت باز داشت و به روی دختر افتاد
دختر با وحشت نفس هایش را چک کرد اما دیگر نفس نمی کشید
دختر دیوانه وار مانند کسی که صاعقه بر او وارد شده از آنجا بیرون رفت و فراموش کرد که بین مردم است

و فریاد می زد و می گفت :
الله ما را نمی بیند اما روحش را گرفت
(هنگامی که ما را به خشم آوردنداز آنان انتقام گرفتیم و همه آنها را غرق کردیم
ما آنان را پیشگامانی در کفر و مثالی عبرت انگیز برای دیگران قرار دادیم ) زخرف آیه55و 56
(آیا کسانی که بدی ها را انجام می دهند گمان می برند که برما پیشی میگیرند ؟چه بد داوری می کنند )عنکبوت آیه 4


اما نهایت آن را چگونه دید ؟؟؟
و چطور روحش را گرفت؟؟؟
وپروردگار آسمانها و زمین در باره اش چه حکمی داد؟؟؟
و منکر و نکیر چگونه با او روبرو شدند ؟؟؟
و حا ل او چگونه است در حالی که کرمها شکم و بدنش را فرا گرفته اند؟؟؟
وچگونه با این پایان بد می خواهد مقابل الله جبار بایستد ؟؟؟؟؟؟؟؟









برای نویسنده این مطلب yasina تشکر کننده ها:
pejmanava (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
yasina
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 203
تاريخ عضويت: جمعه اسفند ماه 10, 1391 12:30 am
تشکر کرده: 97 بار
تشکر شده: 252 بار
امتياز: 2440

پستتوسط pejmanava » جمعه فروردين ماه 16, 1392 10:04 pm

نماد کاربر
pejmanava
کاربر حرفه ای سایت
کاربر حرفه ای سایت
 
پست ها : 2997
تاريخ عضويت: جمعه آبان ماه 4, 1391 12:30 am
محل سکونت: Mahabad
تشکر کرده: 2893 بار
تشکر شده: 3332 بار
امتياز: 25740


بازگشت به متفرقه

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 7 مهمان