این موضوع راحتمابایدمطالعه کرد

در این بخش داستانهای کوتاه و آموزنده قرار داده می شود

مديران انجمن: CafeWeb, Dabir, Noha, bahar

این موضوع راحتمابایدمطالعه کرد

پستتوسط salaheldinkurd » شنبه اسفند ماه 17, 1392 8:32 am


                         
                              
                                   
حتما باید مطالعه کرد

در روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت.
همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت پذیرایی می کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می داد.

همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می کرد. نزد دوستانش او را برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مرد دیگری برود و تنهایش بگذارد.

واقعیت این بود که او همسر دومش را هم بسیار دوست داشت. او بسیار مهربان بود و دائماً نگران و مراقب مرد بود. مرد در هر مشکلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید. اما همسر اول مرد زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود. اما اصلاً مورد توجه مرد نبود. با وجود این که از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریباً هیچ توجهی به او نداشت.

روزی مرد احساس کرد به شدت بیمار است و به زودی خواهد مرد.

به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: من اکنون چهار همسر دارم ،اما اگر بمیرم دیگر کسی را نخواهم داشت، چه تنها و بیچاره خواهم شد ! بنابراین تصمیم گرفت با همسرانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند.

اول از همه سراغ همسر چهارمش رفت و گفت: من تو را از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟

زن به سرعت گفت: "هرگز” ؛ همین یک کلمه و مرد را رها کرد.

مرد با قلبی که به شدت شکسته بود به سراغ همسر سومش رفت و گفت: من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟

زن گفت: البته که نه ! زندگی در این جا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم. قلب مرد از این حرف یخ کرد.

مرد تاجر به همسر دوم رو آورد و گفت: تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر، میتوانی در مرگ همراه من باشی؟

زن گفت : این بار با دفعات دیگر فرق دارد. من نهایتاً می توانم تا گورستان همراه تو بیایم اما در مرگ … متأسفم !

گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد. در همین حین صدایی او را به خود آورد: من با تو می مانم ، هر جا که بروی تاجر نگاهی کرد ، همسر اولش بود که پوست و استخوان شده بود. غم سراسر وجودش را تیره و تار کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و به آرامی گفت: "باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت می بودم…

در حقیقت همه ما چهار همسر داریم!

۱٫ همسر چهارم که بدن ماست. مهم نیست چه قدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ،اول از همه او، تو را ترک می کند.

۲٫ همسر سوم که دارایی ماست. هر چقدر هم برایت عزیز باشد وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.

۳٫ همسر دوم خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر صمیمی و عزیز باشند وقت مردن نهایتاً تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.

۴٫ همسر اول که روح ماست. غالباً به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست میکنیم. او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و تنها رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه باشد اما آن روز دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.
اگرخداکفیل رزق است..... غصه چرا؟؟؟
اگر رزق تقسیم شده است..... حرص چرا؟؟؟
ااگر دنیا فریبنده است..... اعتماد به آن چرا؟؟؟
اگر بهشت حق است..... تظاهر به ایمان چرا؟؟؟
اگر جهنم حق است..... این همه ناحق چرا؟؟؟
اگر حساب حق است..... جمع مال حرام چرا؟؟؟
اگر قبر حق است..... ساختمانهای مجلل چرا؟؟؟
اگر قیامت حق است..... خیانت به مردم چرا؟؟؟
اگر دشمن انسان شیطان است..... پیروی ازاو چرا؟؟؟
دقیقه ای ازوقت خود را بگیر و بگو :
" سبحان الله "
" والحمدلله "
" ولااله إلاالله "
" والله أكبر "
" سبحان الله وبحمده "
" سبحان الله العظيم "
سپس اگرمیخواهی برای دوستانت بفرست
تعداد زیادي به ذكرخدا مشغول ميشن.
" ألا بذكرالله تطمئن القلوب "


                              
                         
                                             


http://www.cloob.com/clubname/quransoonat

کلوب سعادت درپرتوقران وسنت

برای نویسنده این مطلب salaheldinkurd تشکر کننده ها: 3
bahar (شنبه اسفند ماه 17, 1392 2:28 pm), pejmanava (شنبه اسفند ماه 17, 1392 10:10 am), tafgah72 (شنبه اسفند ماه 17, 1392 1:29 pm)
رتبه: 21.43%
 
نماد کاربر
salaheldinkurd
کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
 
پست ها : 22
تاريخ عضويت: جمعه آبان ماه 12, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 21 بار
تشکر شده: 39 بار
امتياز: 100

Re: این موضوع راحتمابایدمطالعه کرد

پستتوسط tafgah72 » شنبه اسفند ماه 17, 1392 1:28 pm



  






برای نویسنده این مطلب tafgah72 تشکر کننده ها:
salaheldinkurd (شنبه اسفند ماه 17, 1392 7:43 pm)
رتبه: 7.14%
 
tafgah72
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 932
تاريخ عضويت: پنج شنبه تير ماه 15, 1391 11:30 pm
تشکر کرده: 918 بار
تشکر شده: 1132 بار
امتياز: 6280

Re: این موضوع راحتمابایدمطالعه کرد

پستتوسط bahar » شنبه اسفند ماه 17, 1392 2:47 pm


سلام علیکم ورحمه الله وبرکاته
برادرگرامی ممنون مطلب بسیارزیباومفیدی بود .
جزاک الله خیرا




برای نویسنده این مطلب bahar تشکر کننده ها:
salaheldinkurd (شنبه اسفند ماه 17, 1392 7:43 pm)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
bahar
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 3506
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 15, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5837 بار
تشکر شده: 5121 بار
امتياز: 33890

Re: این موضوع راحتمابایدمطالعه کرد

پستتوسط kechakurd » يکشنبه اسفند ماه 17, 1392 12:51 am

ممنون خیلی خوب بود.به نظرتون اسلام با ساختمان های مجلل مشکلی داره؟چه مشکلی؟چرا؟
kechakurd
کاربر کوشا
کاربر کوشا
 
پست ها : 10
تاريخ عضويت: جمعه آبان ماه 24, 1392 10:34 pm
محل سکونت: paveh
تشکر کرده: 19 بار
تشکر شده: 7 بار
امتياز: 70


بازگشت به داستانهای کوتاه و آموزنده

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 1 مهمان