تسلیم نشو...

در این بخش مطالب متفرقه در زمینه فرهنگی و اجتماعی قرار داده می شود

مديران انجمن: tarannom, CafeWeb, Dabir, Noha, bahar, Modir-Farhangi

تسلیم نشو...

پستتوسط yosra69 » شنبه فروردين ماه 16, 1393 11:01 am

تسلیم نشو...

زماني كه مشكلات بروز مي كنند، اتفاقات غير منتظره رخ مي دهند ...

وقتي در جاده اي هستي كه همه چيز سربالايي به نظر مي رسد ...

وقتي پولت كم و بدهي هايت زياد است ...

وقتي مي خواهي بخندي و آه مي كشي ...

وقتي غم و غصه هايت زياد است و مي خواهد تو را به زير بكشد ...

چه مي كني؟ آيا فرياد مي زني؟


آيا رها مي كني و مي روي در پي سرنوشت ؟

واقعا چكار مي كني؟

اگر لازم است كمي بياساي ولي تسليم نشو

زيرا زندگي پر از فراز و نشيب هاي فراوان است

و اين موضوعي است كه گهگاهي اتفاق مي افتد

و چه بسيار كساني كه شكست خوردند در حالي كه با كمي مداومت

مي توانستند پيروز شوند .

تنها كساني موفقيت را درك كردند كه تسليم نشدند

هرچند سرعتشان كم بود !

هرچند گامهاي ايشان كند بود !

زيرا آنان فقط به رسيدن فكر مي كردند

رسيدن به آنجايي كه بايد مي رسيدند



فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا (5)

إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا (6) (انشراح)



برای نویسنده این مطلب yosra69 تشکر کننده ها: 3
Peshang (يکشنبه فروردين ماه 17, 1393 12:56 pm), bahar (شنبه فروردين ماه 16, 1393 5:22 pm), saye (دوشنبه فروردين ماه 18, 1393 12:50 pm)
رتبه: 21.43%
 
نماد کاربر
yosra69
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 1059
تاريخ عضويت: دوشنبه بهمن ماه 22, 1391 12:30 am
محل سکونت: روانسر
تشکر کرده: 1401 بار
تشکر شده: 1767 بار
امتياز: 17660

Re: تسلیم نشو...

پستتوسط bahar » شنبه فروردين ماه 16, 1393 6:25 pm



ممنون یسری جان عالی بود.

مرد جوان علاقمند بود که تو مسابقات ۴۰۰ متر در المپیک بارسلون پیروز بشه
ولی ناامیدی درحدود ۲۵۰ متر مونده به خط پایان نصیبش شد
عضلات پشت پاش گرفت و اونقدر لنگید تا کاملا متوقف شد و با درد روی زمین افتاد.
وقتی گروه امداد با برانکار واسه بردنش اومدن، اون فهمید که مجبوره تصمیم سختی رو بگیره
پس باوجود درد زیاد ، بلند شد و شروع کرد به ادامه ی مسیر البته لنگ لنگان
ناگهان ازمیان جمعیت مرد بزرگی اومد و مامورای امنیتی رو به زور برگردوند. اون پدرش بود.
” تو مجبور نیستی اینکارو بکنی ” اینو به پسر گریانش گفت ولی مودبانه پسرش بهش گفت : ” اره ، من انجامش میدم ”
و بعدش به پدرش گفت ” ما تمومش می کنیم ، … باهم … ”
پدر اطراف بازوی پسرشو گرفت و کمکش کرد که لنگ لنگان مسیرو ادامه بده
چند قدم مونده به پایان مسیر به پسرش اجازه داد که خودش مسابقه رو تموم کنه …
البته در میان جمعیتی که ایستاده تشویقش میکردن ، جمعیتی حدود ۶۵۰۰۰ نفر
درک ردمون شاید برای بار اول نتونست که تمومش کنه ولی اون خواست که مسابقه رو به سرانجام برسونه
با وجود درد … با وجود اشک هاش … اون مصمم بود که همه چیزو واسه مسابقش خرج کنه
با عشقی عظیم تحریک شد، عشقی که پدرش بهش داده بود وقتیکه افتاده بود
چه چیزی پدرشو به اینکار واداشت که جایگاهشو ترک کنه و خودشو به پسرش روی مسیر(ترک)مسابقه برسونه
شاید اون دردی بود که تو چهره ی پسرش موج میزد …
پسرش صدمه دیده بود اما میخواست که مسابقه رو تموم کنه. پس پدرش اومد تا کمکش کنه
خداوند هم همینطوره . وقتیکه آزار یا صدمه ای بهمون میرسه ولی میخوایم بجنگیم تا تمومش کنیم ، میاد و کمکمون میکنه
شما چطور؟ مسابقه (نبرد زندگی ) شما چی؟ تو هم درد داری؟ خودتو به کلی کنار میکشی؟
خداوند مصرا ازت میخواد که تمومش کنی … چون اون عاشقته … آیا تو دریچه ی قلبتو به روی آغوش گرمش باز کردی؟




برای نویسنده این مطلب bahar تشکر کننده ها: 2
saye (دوشنبه فروردين ماه 18, 1393 12:50 pm), yosra69 (دوشنبه فروردين ماه 18, 1393 11:31 am)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
bahar
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 3506
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 15, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5837 بار
تشکر شده: 5121 بار
امتياز: 33890


بازگشت به متفرقه

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 3 مهمان