با توجه به سه اشکالی که در بخش اول مطرح شد سعی می شود در حد توان به آنها جوب داده شود :
اشکال اول:
«اگر تمام چیزها از همان اول توسط قلم نوشته شده پس در اعمال و کردار ما چگونه اختیار و انتخاب وجود دارد؟»
در جواب این اشکال اکتفاء می کنم به ذکر حدیثی که در منابع معتبره نقل شده است:
تفسیر طبری ج12ص577:
حَدَّثَنَا أَبُو هِشَامٍ الرِّفَاعِيُّ، وَمُحَمَّدُ بْنُ مَعْمَرٍ الْبَحْرَانِيُّ، وَمُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، وَمُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، قَالُوا: ثَنَا أَبُو عَامِرٍ، قَالَ: ثَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ سُفْيَانَ، قَالَ: ثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ [ص:578] دِينَارٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ، عَنْ عُمَرَ، قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةَ {فَمِنْهُمْ شَقِيُّ وَسَعِيدٌ} [هود: 105] سَأَلْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقُلْتُ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ، فَعَلَامَ عَمِلْنَا؟ عَلَى شَيْءٍ قَدْ فُرِغَ مِنْهُ أَمْ عَلَى شَيْءٍ لَمْ يَفْرُغْ مِنْهُ؟ قَالَ: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «عَلَى شَيْءٍ قَدْ فُرِغَ مِنْهُ يَا عُمَرُ وَجَرَتْ بِهِ الْأَقْلَامُ، وَلَكِنْ كُلٌّ مُيَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ»
تاج التراجم في تفسير القرآن للأعاجم، ج3، ص: 1041:
يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ
آن روز كه بيايد سخن نگويد هيچ تن مگر به دستورى او، از ايشان كس بود كه شقى بود اندر معلوم خدا، و كس بود كه سعيد بود اندر معلوم خداى تعالى ,چون اين آيت فرو آمد، عمر خطّاب- رضى اللّه عنه- پيغامبر را- عليه السّلام- گفت: پس عمل ما اندر چيزى است كه از ان پرداخته است. پيغامبر- عليه السّلام- گفت: اى عمر! قلم برفته است و لكن هر كسى ساخته باشد آن چيزى را كه او را از بهر آن آفريدهاند و آن او را همى آفرينند.
پس علم پروردگار به موجودات و پديدهها، آنها را از مرحله امكان و از اختيار و سلطه قدرت پروردگار خارج نمىكند، ولى عقيده يهود بر خلاف اين حقيقت و واقعيت است، زيرا به عقيده يهود، قلم «قضا و تقدير» از نخستين روز به ضبط و اندازهگيرى اشياء و هستىها جارى شده است و ديگر محال است كه مشيت خدا بر خلاف آن تعلق گيرد و آن را تغيير دهد.
در اثر اين عقيده است كه يهود مىگويند: خداوند از دادن و پس گرفتن و از كم و زياد كردن در جهان خلقت دست بسته است، زيرا به همه اينها قلم «تقدير» و علم ازلى جارى شده و به اصطلاح، مقدر گرديده است و تغيير آن محال و غير ممكن است: «و قالت اليهود يد اللّه مغلولة».
اما جواب اشکال دوم:
اشكال اين بود كه آن حاجتى كه با دعا در طلبش بر مىآيند يا از قلم قضا گذشته و يا نگذشته، اگر گذشته كه خودش به خودى خود موجود مىشود، و حاجت به دعا ندارد، و اگر نگذشته هر چه هم دعا كنيم فائده ندارد، پس در هيچ يك از دو فرض دعا فائده ندارد.
جواب اين است كه فرض اول است كه پديد آمدن حاجت از قلم قضا گذشته، ولی اين گذشتن قلم قضا باعث نمىشود كه ما از اسباب وجود آن بىنياز باشيم، و دعا يكى از همان اسباب است كه با دعا يكى از اسباب وجود آن محقق مىشود و همين است كه مىفرمايند: (دعا خود از قدر است) و در اين معنا روايات ديگرى هم هست.از آن جمله از رسول خدا ص روايت است که فرمود:" لا يردالقضاء الا الدعاء" قضا را رد نمىكند مگر دعا .
واما جواب اشکال سوم:
بله در برخی تفاسیر و کتب روایی آمده که اولین چیزی که خلق شد عقل بود یا روایت شده اولین مخلوق نور پیامبر بود همانطور که در روایات قلم هم آمد که اولین مخلوق قلم بود ؛ ولکن می توان به این صورت همه روایات را جمع نمود:
تفسیر رازی ج30ص598سورة القلم : آية 1]
وَمِنَ النَّاسِ مَنْ زعم أن القلم المذكور هاهنا هُوَ الْعَقْلُ، وَأَنَّهُ شَيْءٌ هُوَ كَالْأَصْلِ لِجَمِيعِ الْمَخْلُوقَاتِ، قَالُوا: وَالدَّلِيلُ عَلَيْهِ أَنَّهُ
رُوِيَ فِي الْأَخْبَارِ أَنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّه الْقَلَمُ،وَفِي خَبَرٍ آخَرَ: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّه تَعَالَى جَوْهَرَةٌ فَنَظَرَ إِلَيْهَا بِعَيْنِ الْهَيْبَةِ فَذَابَتْ وَتَسَخَّنَتْ فَارْتَفَعَ مِنْهَا دُخَانٌ وَزَبَدٌ فَخَلَقَ مِنَ الدخان السموات وَمِنَ الزَّبَدِ الْأَرْضَ،قَالُوا: فَهَذِهِ الْأَخْبَارُ بِمَجْمُوعِهَا تَدُلُّ عَلَى أَنَّ الْقَلَمَ وَالْعَقْلَ وَتِلْكَ الْجَوْهَرَةَ الَّتِي هِيَ أَصْلُ الْمَخْلُوقَاتِ شَيْءٌ وَاحِدٌ وَإِلَّا حَصَلَ التَّنَاقُضُ.
یعنی مجموع روایات دلالت می کند که قلم و عقل و آن جوهره که اصل موجودات است همه بیانگر یک حقیقت هستند وگرنه تناقض پیش می آید.
المواقف ج2ص686:
قَالَ الْحُكَمَاء أول مَا خلق الله تَعَالَى الْعقل كَمَا ورد نَص الحَدِيث قَالَ بَعضهم وَجه الْجمع بَينه وَبَين الْحَدِيثين الآخرين أول مَا خلق الله الْقَلَم وَأول مَا خلق الله نوري أَن الْمَعْلُول الأول من حَيْثُ أَنه مُجَرّد يعقل ذَاته ومبدؤه يُسمى عقلا وَمن حَيْثُ أَنه وَاسِطَة فِي صُدُور سَائِر الموجودات ونفوس الْعُلُوم يُسمى قَلما وَمن حَيْثُ توسطه فِي إفَاضَة أنوار النُّبُوَّة كَانَ نورا لسَيِّد الْأَنْبِيَاء.
یعنی حکماء گفته اند که اولین مخلوق عقل است همانطور که روایت هم دراین مورد وارد شده و برخی گفته اند: وجه جمع کردن بین این روایت و روایاتی که اول مخلوق را قلم میداند و حدیثی که حضرت می فرماید:« اوّل ما خلق نوری» اینست که همانا مخلوق اول از آن جهت که مبدأ و ذاتش مجرد است عقل نامیده شده و ازآن جهت که او وسیله صدور فیض و علم به بقیه مخلوقات است قلم نامیده شده و از آن حیث که واسطه افاضه انوار نبوت است نور خاتم الانبیاء جلوه می نماید.
این خلاصه ای بود از مطالبی که توانستم در این موضوع پیداکرده و ثبت کنم البته در حد خودم است و نیازمند تکمیل و اصلاح شما دوستان.