چرا ملانصرالدین ازدواج نکرد؟

در این بخش داستانهای کوتاه و بلند قرار داده می شود

مديران انجمن: tarannom, CafeWeb, Dabir, Noha, bahar, Modir-Farhangi

چرا ملانصرالدین ازدواج نکرد؟

پستتوسط SharakamPawa » دوشنبه دي ماه 19, 1390 11:51 am

روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟

ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم...

دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟

ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود !!!

به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود...

ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم ...!

دوستش کنجکاوانه پرسید : دیگه چرا ؟

ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم !!!


هیچ کس کامل نیست!

برای نویسنده این مطلب SharakamPawa تشکر کننده ها: 8
Ramin (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), basireh (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), ghazal66 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), mashreghi (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), saye (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), فرمیسک (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 57.14%
 
نماد کاربر
SharakamPawa
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 359
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 8, 1390 12:30 am
محل سکونت: Pawa Shar
تشکر کرده: 329 بار
تشکر شده: 364 بار
امتياز: 380

پستتوسط mehr » دوشنبه دي ماه 19, 1390 8:51 pm

سلام  و سپاس از کاک میلاد

جای اینگونه داستان هایی( ملانصرالدین و بهلول عاقل )خیلی خالی بود.
اگه اجازه بدید منم چندتا داستان بهلول عاقل رو با اجازه تون در این پست قرار میدم.


شکار رفتن بهلول و هارون

روزی خلیفه هارون الرشید و جمعی از درباریان به شکار رفته بودند.

بهلول با آنها بود؛در شکارگاه آهویی نمودارشد.خلیفه تیری به سوی آهو انداخت ولی به شکار نخورد.

بهلول گفت:احسنت!

خلیفه خشمناک شد و گفت:مرا مسخره می کنی؟

بهلول گفت:احسنت من برای آهو بود که خوب فرار نمود.


"اللّهم انّا نسالک عیش السعداء و موت الشهداء و مرافقه الانبیاء و النصر علی الاعداء"

برای نویسنده این مطلب mehr تشکر کننده ها: 5
Ramin (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), SharakamPawa (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), basireh (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), mashreghi (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 35.71%
 
mehr
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 924
تاريخ عضويت: دوشنبه فروردين ماه 8, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 1274 بار
تشکر شده: 1137 بار
امتياز: 1630

پستتوسط bahar » سه شنبه دي ماه 20, 1390 2:33 pm

سلام و تشکر از کاک میلاد

بهلول و دزد
گویند روزی بهلول کفش نو پوشیده بود
داخل مسجدی شد تا نماز بگذارد
درآن محل مردی را دیدکه به کفشهای او نگاه می کند
فهمید که طمع به کفش او دارد
ناچارا با کفش به نماز ایستاد
آن دزد گفت با کفش نماز نباشد
بهلول گفت:اگر نماز نباشد کفش باشد. :D

برای نویسنده این مطلب bahar تشکر کننده ها: 4
Ramin (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), SharakamPawa (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), mashreghi (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 28.57%
 
نماد کاربر
bahar
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 3506
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 15, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5837 بار
تشکر شده: 5121 بار
امتياز: 33890

پستتوسط Ramin » سه شنبه دي ماه 20, 1390 5:09 pm

شخصي از بهلول پرسيد:
مي تواني بگويي زندگي آدميان مانند چيست ؟
بهلول جواب داد: زندگي مردم مانند نردبان دو طرفه است كه از يك طرفش سن آنها بالا مي رود و از طرف ديگر زندگي آنها پائين مي آيد .


" باشد که زندگی و آداب بزرگان راه زندگی ما بنده گان حقیر گردد "


وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ...

برای نویسنده این مطلب Ramin تشکر کننده ها: 5
SharakamPawa (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), mashreghi (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), rania (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 35.71%
 
نماد کاربر
Ramin
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 999
تاريخ عضويت: شنبه مرداد ماه 22, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 945 بار
تشکر شده: 1633 بار
امتياز: 2940

پستتوسط mosleh » پنج شنبه دي ماه 22, 1390 1:28 pm

باسلام و تشکر از همه داستان mehr خیلی جالب بود

برای نویسنده این مطلب mosleh تشکر کننده ها: 2
mashreghi (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
mosleh
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 102
تاريخ عضويت: يکشنبه آذر ماه 27, 1389 12:30 am
محل سکونت: پاوه-سنندج
تشکر کرده: 0 دفعه
تشکر شده: 61 بار
امتياز: 10

پستتوسط mehr » شنبه دي ماه 24, 1390 8:02 pm

بهلول و صاحب حساب



آورده اند که بهلول به بصره رفت و چون در آن شهر آشنایی نداشت برای مدت کمی اتاقی اجاره نمود،ولی آن اتاق از بس کهنه ساز و مخروبه بود به محض وزش باد یا بارانی ،تیرهایش صدا می کرد.

بهلول پیش صاحب خانه رفته و گفت اتاقی که به من داده اید بی اندازه خطرناک است زیرا به محض وزش مختصر باد،صدا از سقف و دیوارش شنیده می شود.

صاحب خانه که مرد شوخی بود در جواب بهلول گفت عیبی ندارد،البته که تمام موجودات به موقع حمد و تسبیح خدای را می گویند و این صدای تسبیح و حمد اتاق است.

بهلول گفت: صحیح است ولی چون تسبیح و تهلیل موجودات به سجده منجر می شود؛من از ترس سجده ی اتاق خواستم زودتر فکری بنمایم.


"اللّهم انّا نسالک عیش السعداء و موت الشهداء و مرافقه الانبیاء و النصر علی الاعداء"

برای نویسنده این مطلب mehr تشکر کننده ها: 4
Ramin (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), SharakamPawa (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), فرمیسک (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 28.57%
 
mehr
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 924
تاريخ عضويت: دوشنبه فروردين ماه 8, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 1274 بار
تشکر شده: 1137 بار
امتياز: 1630

پستتوسط bahar » سه شنبه دي ماه 27, 1390 3:39 pm

مادر زن
ملا شنیدکه مادر زنش راآب برده است.
پس بر عکس جهت رودخانه ای که او در آنجا غرق شده بود شروع به رفتن نمود
با تعجب از او پرسیدند:چرا خلاف جهت آب به دنبال مادر زنت می گردی؟
ملا گفت:چونکه همه کارهای او بر عکس بوداحتمال می دهم که جنازه اش
را هم آب بر عکس برده باشد. . . .  :idea:

برای نویسنده این مطلب bahar تشکر کننده ها:
mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
bahar
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 3506
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 15, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5837 بار
تشکر شده: 5121 بار
امتياز: 33890

پستتوسط Naser » سه شنبه دي ماه 27, 1390 6:48 pm

سلام خدمت دوستان

میگن یه روزی ملانصرالدین خواسته از روی یه رودخونه کوچیک بپره اونطرف، نتونسته.
آه از نهادش بر میاد و میگه:" آی جوونی کجایی ...؟! "
بعد یه نیگا به دور و برش میندازه که کسی نباشه؛ میگه: "خودمونیم، جوونی هم چیزی نبودیم !! "

برای نویسنده این مطلب Naser تشکر کننده ها: 3
bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), mashreghi (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 21.43%
 
نماد کاربر
Naser
کاربر فعال
کاربر فعال
 
پست ها : 89
تاريخ عضويت: پنج شنبه شهريور ماه 24, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 40 بار
تشکر شده: 125 بار
امتياز: 20

پستتوسط Ramin » پنج شنبه دي ماه 29, 1390 11:23 pm

شمارش خرها !!!!



آورده اند شخصی ده خر داشت. بر یکی از آنها سوار شد و خران را شماره کرد. چون خری که بر آن سوار بود را نمیشمرد، تعداد خران نه عدد بود. از خر پیاده شد و دوباره شماره کرد. تعداد درست بود. بر خر سوار شد و بار دیگر شماره کرد. باز هم یکی کم بود. چندین بار پیاده و سوار شد و خران را شماره کرد و طبق معمول هر بار که بر خر سوار بود تعداد نه عدد در می آمد. عاقبت از سواری صرف نظر کرد و گفت:

سواری به گم شدن یک خر نمی ارزد !!!

وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ...

برای نویسنده این مطلب Ramin تشکر کننده ها: 3
bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), kami (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 21.43%
 
نماد کاربر
Ramin
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 999
تاريخ عضويت: شنبه مرداد ماه 22, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 945 بار
تشکر شده: 1633 بار
امتياز: 2940

پستتوسط kami » دوشنبه بهمن ماه 3, 1390 9:26 pm





داستان الاغ دم بریده



یک روز ملا الاغش را به بازار برد تا بفروشد, اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش کثیف شد, ملابا خودش گفت: این الاغ را با آن دم کثیف نخواهند خرید به همین جهت دم را برید.


اتفاقا در بازار برای الاغش مشتری پیدا شد اما تا دید الاغ دم ندارد از معامله پشیمان شد.


اما ملا بلافاصله گفت : ناراحت نشوید دم الاغ در خورجین است!؟



برای نویسنده این مطلب kami تشکر کننده ها: 2
Ramin (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
kami
کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
 
پست ها : 25
تاريخ عضويت: يکشنبه دي ماه 24, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5 بار
تشکر شده: 43 بار
امتياز: 10

پستتوسط Ramin » دوشنبه فروردين ماه 14, 1391 4:26 pm

" بهلول و آب انگور "




روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود ؟!!..

بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد! مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی،
اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!!
وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ...

برای نویسنده این مطلب Ramin تشکر کننده ها:
bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
Ramin
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 999
تاريخ عضويت: شنبه مرداد ماه 22, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 945 بار
تشکر شده: 1633 بار
امتياز: 2940

پستتوسط mehr » پنج شنبه مرداد ماه 12, 1391 11:02 am

سلام

به مزاحت نگفتم این گفتار
هزل بگذار و جدّ آن بردار




دختر ملا گریه کنان پیش او آمد و گفت:شوهرم مرا  کتک زده.

ملا چوبی برداشت و دخترش را چوبکاری کرد و گفت:حالا برو به شوهرت بگو اگر دوباره دختر مرا زدی ، من هم زنت را می زنم.
"اللّهم انّا نسالک عیش السعداء و موت الشهداء و مرافقه الانبیاء و النصر علی الاعداء"
mehr
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 924
تاريخ عضويت: دوشنبه فروردين ماه 8, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 1274 بار
تشکر شده: 1137 بار
امتياز: 1630

پستتوسط KING » پنج شنبه مرداد ماه 12, 1391 12:33 pm

سلام کاک میلاد اون آرمی که گفتم  گذاشتم تو خلاقیت ها اگه وقت کردی یه سری بزن.
ده س وه ش.(رائد)
نماد کاربر
KING
کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
 
پست ها : 23
تاريخ عضويت: پنج شنبه بهمن ماه 6, 1389 12:30 am
محل سکونت: PAVEH
تشکر کرده: 32 بار
تشکر شده: 30 بار
امتياز: 10

پستتوسط SharakamPawa » پنج شنبه مرداد ماه 12, 1391 6:27 pm

KING نوشته است:سلام




سلام رائد گیان ؛


همون موقع که گذاشتیش نگاش کردم، چون در اون پست رسم شده که هر کسی خلاقیتی داشته باشه نظر میده و منم چیزی برای ارسال نداشتم اونجا نظرمو ندادم .

آفرییییییین ، آرم خیلی قشنگیه ، راستی منظورت از اون 6 برگ چیه ؟
اگه بیای به جای اون برگا (با همون گرافیک یا نوع دیگر) enous رو بنویسی چطور میشه ؟
به نظرت اگه آرم کوچیک بشه به همین دقت و ظرافت باقی میمونه؟ اگه نمیمونه باید یه فکری براش بکنی .

در کل کار خوبی بود، انتظارشو نداشتم، منتظر کارهای خوب بعدیت هم خواهیم بود .
نماد کاربر
SharakamPawa
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 359
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 8, 1390 12:30 am
محل سکونت: Pawa Shar
تشکر کرده: 329 بار
تشکر شده: 364 بار
امتياز: 380

پستتوسط mehr » جمعه مرداد ماه 13, 1391 1:48 pm

از ملا پرسیدند:" فلانی را می شناسی؟"

گفت: آری

گفتند: چگونه مردی است؟

گفت: نیمی خوب و نیمی بد.

پرسیدند:یعنی چه؟

گفت: با چشم هایش واقعیات را می بیند و با پاهایش از آنها می گریزد.



"اللّهم انّا نسالک عیش السعداء و موت الشهداء و مرافقه الانبیاء و النصر علی الاعداء"
mehr
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 924
تاريخ عضويت: دوشنبه فروردين ماه 8, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 1274 بار
تشکر شده: 1137 بار
امتياز: 1630

بعدي

بازگشت به داستانهای کوتاه و بلند

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 1 مهمان