دعاهای زیر از سومین کتاب جشنواره بین المللی « دست های کوچک دعا » است. این جشنواره سه سال است که در تبریز برگزار می شود و دعاهای بچه های دنیا را جمع آوری می کند و برگزیدگان را به تبریز دعوت می کند و به آنها جایزه می دهد. متنی که می خوانید قسمتی از این دعاهاست.
خدای عزیز! هیچ وقت فکر نمی کردم نارنجی و بنفش اینقدر به هم بیان. تا وقتی که غروب خورشیدی رو که روز سه شنبه ساخته بودی، دیدم، معرکه بود.
خدا جون! تو که اینقدر بزرگ هستی چطوری میای خونه ی ما؟ دعا می کنم به این سؤالم جواب بدی!
خانم مون گفته از بابا و مامان هم مهربون تری!
خدایا! شفای همه ی مریض ها رو بده هم چنین شفای منو تا مثل همه بازی کنم و هیچ کس نگران من نباشه.
خدایا! بزرگترا میگن بارون رحمت توئه! اما من فکر می کنم وقتی بارون میگیره، تو دلت از آدما گرفته. بارون اشک های توئه؟نه؟
خدایا! جالبه که تو به این بزرگی، هیچ وقت منو به این کوچیکی، فراموش نمی کنی. ولی من به این کوچیکی، بعضی وقتا تو رو فراموش می کنم.
خدای عزیز! ما خوندیم که توماس ادیسون نور رو اختراع کرد، اما توی کلاس دینی مون به ما گفتن تو این کارو کردی. بنابراین شرط می بندم اون فکر تو رو دزدیده.
خدایا! دعا می کنم که توی دنیا یه جاروبرقی بزرگ اختراع بشه تا دیگه رفتگرا خسته نشن!
خدایا! کاری کن که وقتی آدما می خوان دروغ بگن یادشون بره!
خدای عزیزم! در سال جدید کمک کن تا مادربزرگم دوباره دندون در بیاره آخه اون دندون مصنوعی داره!
من دعا می کنم خودمون نه، همه ی مردم دنیا روز قیامت به بهشت برن.
خدایا! من یه دوستی دارم که پدرش کار نمی کنه و فقط می خوابه خدایا کمک کن که از این کار بدش دست برداره.
خدایا دست شما درد نکنه ما خیلی شما رو دوست داریم!
ای خدا! من بعضی وقتا یادم میره به یاد تو باشم، ولی خدایا کاش تو همیشه به یاد من بیفتی و یادت نره...
در یادداشت دبیر جشنواره در ابتدای کتاب نوشته شده:
« هزاران نفر برای باریدن باران دعا می کنند غافل از آن که خداوند با کودکی است که چکمه هایش سوراخ است. »