دلسوزیهای مادرانه

در این بخش مطالب متفرقه در زمینه فرهنگی و اجتماعی قرار داده می شود

مديران انجمن: tarannom, CafeWeb, Dabir, Noha, bahar, Modir-Farhangi

دلسوزیهای مادرانه

پستتوسط Noha » شنبه ارديبهشت ماه 2, 1391 11:24 pm

بسم الله الحلیم

سلام خداوند بر شما؛این مطلب رو در جایی خوندم برام خیلی تذکر خوبی بود!

امیدوارم برای شما هم مفید واقع بشه.

هر چند با کلمه ی «دروغ موافق نبودم»اما برای رعایت امانت تغییرش ندادم»


مادرم هميشه به من راست نمي گفت 8بار درزندگي به من دروغ گفت !!!!!

اين داستان از زمان كودكيم شروع مي شود ومن تنها فرزند خانواده اي بسيار فقير بودم. غذاي كافي براي سير كردن شكم

نداشتيم. يكي از روزها كمي برنج يافت شد كه بخوريم وشكممان را با آن سير كنيم، مادرم سهم خود را به من داد وهنگامي كه

داشت برنج بشقاب خود را روي بشقاب من مي ريخت گفت: بخور پسرم من گرسنه نيستم واين اولين دروغش بود.

بعد از اين كمي بزرگ شدم مادرم پس از انجام كارهاي خانه به صيد ماهي دررودخانه كوچك كنار منزل مي رفت. او آرزو داشت كه

ماهي بگيرد كه من بخورم ودچار سوء تغذيه نشوم وخوب رشد كنم.

يك بار به لطف خدا توانست دوتا ماهي بگيرد .سريع به خانه برگشت وآنها را پخت وجلوي دستم گذاشت من هم شروع به

خوردن كردم يكي از آنها را خوردم ومادرم را مي ديدم كه گوشت لا به لاي استخوان ها ي بافيمانده را مي خورد. قلبم به خاطر

اين مسئله نا راحت شد ماهي دوم را جلوي دستش گذاشتم كه بخورد، فوراً آن را به من پس داد وگفت پسرم: اين را هم خودت

بخور مگر نمي داني كه من ماهي دوست ندارم.واين دومين دروغش بود.

كمي بزرگتر شدم ووقت رفتن به مدرسه . اما پولي نداشتيم كه وسايل مدرسه بخرم وبه مدرسه بروم. مادرم به بازار رفت و با

يكي از فروشگاه هاي لباس و پوشاك صحبت كرد كه به او پوشاك بدهد تا آن را درمحله ها وكوچه ها به زنان ودختران بفروشد

يكي از شبهاي زمستان بود كه مادرم تاخير كرد وبه خانه نيامد ، دنبالش رفتم دو سه كوچه پايين تر پيداش  كردم كه مقدار

زيادي پوشاك را با شانه هايش حمل مي كرد وزنگ درخانه را مي زد كه بفروشد.او را صدا زدم مادر! چرا به خانه بر نمي گردي دير

وقت است وهوا هم خيلي سرده، فردا هم بايد زود بري سركار، به رويم لبخندي زد وگفت :پسرم من نگران نيستم واين دروغ

سومش بود.

سال تحصيلي به پايان رسيد ووقت امتحان نهايي سال بود .مادرم اصرار داشت كه همراهم به مدرسه بيايد.

سرجلسه امتحان رفتم ومادرم جلوي آفتاب گرم وسوزان منتظرم بود.زنگ پايان زده شد وامتحانم تمام شد .از مدرسه خارج

شدم ،مادرم به شدت مرا درآغوش گرفت وبه قبولي درآزمون مرا مژده داد . او يك نوشيدني سرد برايم خريده بود ومن هم از

شدت تشنگي آن را نوشيدم تا سيراب شدم، خيلي خنك وبا مزه بود، ناگهان نگاهم به صورت مادرم افتاد كه از شدت گرما عرق

از آن مي چكيد فورا با قيمانده نوشيدني را بهش دادم وگفتم بخور مادر جان، آن را بهم برگرداند وگفت : پسرم تو بخور من

تشنه نيستم واين چهارمين دروغش بود.

بعد از مرگ پدرم همه خرج ومخارج زندگي روي دوش مادربيوه تنهايم افتاد. او مجبور بود كه همه نياز هاي خانواده را برطرف كند

به همين خاطر به شدت تحت فشار قرارگرفتيم.عمويم مردخوبي بود او نزديك ما زندگي مي كرد وبرايمان بخور ونميري مي

فرستاد. همسايه ها شدت وسختي وتنگناي ما را مي ديدند ، مادرم را نصيحت مي كردند كه با مرد خوبي كه بتواند خرجمان را

تهيه كند ازدواج كند اما مادرم قبول نمي كرد ومي گفت من شوهر دوست ندارم .واين پنجمين دروغ مادرم بود.

بعد از اينكه درسم تمام شد واز دانشگاه فارغ التحصيل شدم .استخدام شدم وحقوق ومزايايم خوب بود.معتقد بودم كه الان

وقتش رسيده كه مادرم استراحت كند وخودم مسؤليت خرج خانه را به عهده بگيرم.چرا كه مادرم ديگه توانايي گشتن درخانه ها

را نداشت ولي دركنار خيابان زيراندازي پهن مي كرد وهرروز صبح سبزي مي فروخت.مقداري از حقوقم را به او اختصاص مي دادم

ولي او قبول نكرد وگفت: پسرم مال خودت را براي خودت نگهدار من به اندازه كافي دارم. واين ششمين دروغ مادرم بود.

تحصيل ضمن خدمت برايم فراهم شد وبه درجه فوق ليسانس رسيدم وحقوقم ارتقا پيدا كرد. از طرف شركت برگزيده شدم كه در

شاخه اصلي ومركزي آلمان فعاليت كنم اين بود كه احساس خوشبختي كردم وپيشنهادشان را پذيرفتم وبعد از استقرار درآنجا با

مادرم تماس گرفتم وواورا دعوت كردم كه با من درآلمان اقامت كند واما او دوست نداشت كه مرا اذيت كند وگفت: پسرم من

زندگي مرفه دوست ندارم واين هفتمين دروغ مادرم بود.

مادرم پير وسالخورده گشت ودچار سرطان چشم شد ولازم بود كه كنارش باشم تا از او مراقبت كنم –اما چكار كنم كه بين من

ومادرم كشورها فاصله بود.همه چيز را رها كردم وبه ملاقاتش رفتم .

اورا دربستر بيماري ديدم درحالي كه تازه عمل كرده بود وقتي مرا ديد تلاش كرد كه لبخند بزند وقلبم داشت دراتش مي سوخت

آنقدر ضعيف وناتوان شده بود.اومادري كه من مي شناختم نبود، اشك از چشمانم سرازير شد واما مادرم تلاش مي كرد كه با

حرفهايش مرا خوشحال كند وگفت: گريه نكن پسرم من احساس درد نمي كنم- واين هشتمين دروغ مادرم بود.

وبعد از اين كه اين جمله را گفت : چشمانش را فرو بست وديگر هيچگاه باز نكرد......

به تمامي كساني كه از نعمت مادر درزندگي شان برخوردارند.

وبه تمامي كساني كه مادرشان را از دست داده اند:

هميشه بياد آريد كه چقدر خاطرتان خسته شده وهميشه ازخداوند برايش رحمت ومغفرت بخواهيد .



جنة الفردوس مأوایتان

در کل 1 بار ویرایش شده. اخرین ویرایش توسط Noha در پنج شنبه ارديبهشت ماه 7, 1391 7:17 pm .
الـلـهم ء ات أنــفـسنا تقـــواهــا و زکیـــها إنــک أنــت خــیر من زکــیها


برای نویسنده این مطلب Noha تشکر کننده ها: 5
ModireTalar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), Ramin (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), asra (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), naseh_azizi (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 35.71%
 
نماد کاربر
Noha
معاون و ناظر سایت
معاون و ناظر سایت
 
پست ها : 1424
تاريخ عضويت: پنج شنبه اسفند ماه 25, 1389 12:30 am
محل سکونت: pavah
تشکر کرده: 2031 بار
تشکر شده: 1557 بار
امتياز: 4930

پستتوسط Ramin » شنبه ارديبهشت ماه 2, 1391 11:51 pm

با سلام و تشکر فراوان

مطلبتون غم انگیز بود و به قول خودتون تذکری خوب ...


واقعأ که مادر نعمت بزرگیه ولی اونطور که شایسته مادره، احترامش رو نگه نمیداریم، حالا به هر نحوی !!!
( خودم رو میگم )

" جزاک الله خیرا "

وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ...

برای نویسنده این مطلب Ramin تشکر کننده ها: 2
Noha (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), asra (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
Ramin
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 999
تاريخ عضويت: شنبه مرداد ماه 22, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 945 بار
تشکر شده: 1633 بار
امتياز: 2940

پستتوسط Mmm » يکشنبه ارديبهشت ماه 2, 1391 12:11 am

از همينجا دستاي مادر عزيزتر از جونم رو ميبوسم؛خاك زير پاي پدر و مادرم هستم...
خدايا صميمانه و عاجزانه ازت ميخوام خطاهاي پدر و مادرم رو ناديده بگيري و در دنيا و قيامت عاقبت به خيرشون بكني و از جهنم محرومشون بكني و در بهشت وسيعت ساكنشون كني...

نماد کاربر
Mmm
 

پستتوسط sayf » يکشنبه ارديبهشت ماه 2, 1391 12:28 am

و وصّینا الانسانَ بِوالدیه احساناٌ حَملتهُ امُّه کرهاٌ و وضَعته کرها
.
.
.
رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا”
ربنا اغفر لی و لوالدی و للمؤمنین یوم یقوم الحساب
ربِّ اغفِرلی و لِوالِدَی وَ لِمَن دَخَلَ بَیتی مُؤمِناً وَ لِلمُؤمِنینَ وَ المُومِنات
ما میخواهیم با بینشی عمیق و صحیح، به سوی پروردگار دعوت دهیم.

برای نویسنده این مطلب sayf تشکر کننده ها: 4
Noha (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), asra (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), naseh_azizi (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 28.57%
 
نماد کاربر
sayf
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 172
تاريخ عضويت: دوشنبه ارديبهشت ماه 5, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 128 بار
تشکر شده: 130 بار
امتياز: 10

پستتوسط nahmadi69 » دوشنبه ارديبهشت ماه 3, 1391 12:38 am

سلام به بهترین انسانهای دنیا
و سلام به همه شما
مادر یعنی بخشش مادر یعنی ایثار مادر یعنی محبت مادر نماد عشق ............
بهشت زیر پای مادران است . خدا توفیقمان ده بتوانیم در حد توان به انها خدمت کنیم . از گناه همه انها در گذر .......
البته نمی توانیم جواب انها را بدهیم ...... فقط باید ارزو داشته باشیم که ازمون راضی باشن........
الدنيا سجن المؤمن وجنّة الكافر، والموت جسر هؤلاء إلى جنّاتهم وجسر هؤلاء إلى جحيمهم

ما الموت إلاّ قنطرة تعبر بكم من البؤس والضّراء إلى الجنان الواسعة، والنعيم الدائم، فأيُّكم يكره أن ينتقل من سجن إلى قصر

برای نویسنده این مطلب nahmadi69 تشکر کننده ها: 2
Noha (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
nahmadi69
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 168
تاريخ عضويت: پنج شنبه اسفند ماه 24, 1390 12:30 am
محل سکونت: کرماشان _ پاوه
تشکر کرده: 148 بار
تشکر شده: 142 بار
امتياز: 410

پستتوسط asra » دوشنبه ارديبهشت ماه 4, 1391 9:43 pm

سلام
واقعا زیبا بود
ده سوو وه ش بو دادنها گیان
کاک متین دعای زیبایی کردی، ممنون
اینطور شنیدم از ماموسا که خدا فرموده باید به بهترین نحو همیشه برخورد داشته باشیم با والدینمون چون اگه کاری کرده باشیم ک سبب ناراحتی و ازردگی خاطر اونا شده باشیم حتی اگه اونا مارو ببخشن خدا نمیبخشه مگر اینکه توبه کنیم
خدایا در زیر سایه ی رحمت همیشگیت سلامت پدر و مادرمو ازت میخوام و سعادت خدمت به والدینمو
انشالله که هیچوقت یادم نمیره که ...
عارفان علم عاشق می شوند* بهترين مردم معلم می شوند* عشق با دانش متمم می شود*  هر که عاشق شد معلم می شود*

برای نویسنده این مطلب asra تشکر کننده ها: 3
Noha (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), Ramin (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 21.43%
 
نماد کاربر
asra
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 134
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 1, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 319 بار
تشکر شده: 191 بار
امتياز: 30

پستتوسط Ramin » چهارشنبه ارديبهشت ماه 6, 1391 11:17 pm

پدر و مادر ...



تو ۱۰ سالگی : ” مامان ، بابا عاشقتونم ”

تو ۱۵ سالگی : “  ولم کنین ”

تو ۲۰ سالگی : “  مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم ”

تو ۲۵ سالگی : “  باید از این خونه بزنم بیرون ”

تو ۳۰ سالگی : “  حق با شما بود ”

تو ۳۵ سالگی : “ میخوام برم خونه پدر و مادرم ”

تو ۴۰ سالگی : “  نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم ! ”

تو هفتاد سالگی : “  من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن . . .”


“ بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم . . .”

وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ...

برای نویسنده این مطلب Ramin تشکر کننده ها: 2
Noha (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
Ramin
کاربر طلایی
کاربر طلایی
 
پست ها : 999
تاريخ عضويت: شنبه مرداد ماه 22, 1390 11:30 pm
تشکر کرده: 945 بار
تشکر شده: 1633 بار
امتياز: 2940


بازگشت به متفرقه

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 6 مهمان