داستان کوتاه اما آموزنده

در این بخش مقالات در زمینه دینی قرار داده می شود

مديران انجمن: CafeWeb, Dabir, Noha, bahar

داستان کوتاه اما آموزنده

پستتوسط mashreghi » سه شنبه ارديبهشت ماه 5, 1391 6:50 pm

شخص پرخوری هنگام افطار با کوری هم نشین شد . از قضا کور از او شکم خواره تر بود و به او مجال نمیداد
هنگام رفتن پرخور به صاحب خانه گفت: خانه احسانت آباد.من امشب 2دفعه از توشاد شدم:
اول بار بدان سبب که مرا با کوری هم مجموع کردی و چنین انگاشتم که کاملا خواهم خورد و
دوم بار پس از فراغ از خوردن شاد شدم از اینکه این کور مرا نخورد

هرکسی داستان زیبا و آموزنده داره بزاره تا از آن استفاده کنیم

الهم اجرنی من النار

برای نویسنده این مطلب mashreghi تشکر کننده ها: 2
CafeWeb (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
mashreghi
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 184
تاريخ عضويت: يکشنبه مهر ماه 23, 1390 12:30 am
محل سکونت: روانسر -سنندج
تشکر کرده: 30 بار
تشکر شده: 230 بار
امتياز: 50

پستتوسط sondos » چهارشنبه ارديبهشت ماه 6, 1391 4:31 pm

آرتوراش  قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند


.

یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: “چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟”

آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت

:

در سر تا سر دنیا بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند

.

حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند

.

از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند

و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند

.
پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند

.

پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می یابند

.

چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند

.

و دو نفر به مسابقات نهایی

.

وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که “خدایا چرا من؟



و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :”چرا من؟

برای نویسنده این مطلب sondos تشکر کننده ها: 3
CafeWeb (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), sayf (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 21.43%
 
نماد کاربر
sondos
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 145
تاريخ عضويت: دوشنبه آبان ماه 1, 1390 12:30 am
محل سکونت: روانسر - کرمانشاه
تشکر کرده: 543 بار
تشکر شده: 272 بار
امتياز: 560

پستتوسط bahar » پنج شنبه ارديبهشت ماه 7, 1391 3:17 pm

بسم الله الرحمن الرحیم

عبدالله بن مسعود رضی الله عنه به همراه رسول خدا صلی الله علیه و سلم راه می رفت.
از کنار درختی رد شدند رسول خدا (ص) به او دستور دادتا از آن درخت بالا رفته و شاخه ای
را از آن جدا کند تا با آن مسواک کند.
ابن مسعود که خیلی سبک بود وجسم لاغری داشت بالای درخت رفت وبه قطع شاخه پرداخت.
در این هنگام باد وزید ولباسش راتکان داد وپاهایش را عریان نمود.
مردم مشاهده نمودندکه ساق پاهایش بسیار باریک است .لذا از باریکی پاهایش به خنده افتادند
.
آنگاه رسول الله (ص)پرسید :چرا می خندید؟از باریکی پاهای عبدالله ابن مسعود؟
سوگند به ذاتی که جانم در قبضه ی اوست این پاها در میزان از کوه احد سنگینترند.

در این هنگام احساس عبدالله بن مسعود چه بودپس از اینکه مردم به او خندیدند و سپس
رسول الله (ص) از او دفاع نموده وتعریف کرد .


.   .   .   .   جلب محبت مردم فرصتهای هستند که هوشیاران آنها را بدست می آورند  .   .   .   .  

موفق باشید .

برای نویسنده این مطلب bahar تشکر کننده ها:
asra (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
bahar
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 3506
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 15, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5837 بار
تشکر شده: 5121 بار
امتياز: 33890


بازگشت به مقالات متنوع دینی

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 4 مهمان