توحید وشرک

مديران انجمن: CafeWeb, Dabir, Noha, bahar

توحید وشرک

پستتوسط amanj2 » يکشنبه خرداد ماه 14, 1391 2:45 pm

معنی توحید وشرک                          سلام... توحید اونجوری که اکثر علما  معنی آن را گفتند این است که  به یگانگی دانستن الله متعال درعبادات اما معنی که خیلی به دل خودم نشست اینه که با توجه به معانی اله وجود داره مانند آرامش یافتن,پناه دادن,بااشتیاق فراوان به سوی کسی رفتن ومعنای دیگر آن عبادت کردن است. پس باتوجه به این معانی افراد زیادی وجود دارند که خود را اله می نامند پس توحیدیعنی از بین این همه اله،تنها الله متعال شایسته است که با اشتیاق فراوان بسویش رفت  وفقط بانام اوست دلها ارامش میابند ومهمتر از همه اینه که فقط وفقط عبادت کردن پناه بردن برای اوست پس تعریف توحید این شد از بین چند اله تنها الله متعال رابه عنوان اله قرار دهیم .اما شرک دقیقا برعکس این تعریفه اله ها ی که شایسته این عبادت نیستند را به عنوان اله قرار بدهند وبعضی از علما هم گفتندمساوی قرار دادن صفات بندگان الله متعال به الله متعال شرک می باشد.از دوستان گرامی این تقاضا رو دارم اگه اشتباهی کردم اشتباهم رابرطرف سازند ویا اگه مطلب کامل نبود آن را کامل کنند.جزاکم الله بالخیر

برای نویسنده این مطلب amanj2 تشکر کننده ها: 2
andishe (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), هدیه (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
amanj2
کاربر فعال
کاربر فعال
 
پست ها : 98
تاريخ عضويت: شنبه دي ماه 16, 1390 12:30 am
محل سکونت: پاوه
تشکر کرده: 95 بار
تشکر شده: 127 بار
امتياز: 10

پستتوسط Mmm » دوشنبه خرداد ماه 14, 1391 1:53 am

با عرض سلام و ارادت.
از آمانج عزیز سپاسگزارم...
موضوع بجا و جالبی را مطرح کرده اید؛ در این باب، ضمن تکمیلِ نوشته ی زیبایتان، مقاله ای از جلیل بهرامی را که نقدی بر کتابِ دین و زندگی پیش دانشگاهی است و بی ارتباط با موضوع نیست، درج میکنم! البته این نکته را هم عرض کنم که این دیدگاه، یعنی متعدّی دانستن توحید مخالفانی را نیز دارد. مثلا اگر به کتاب الدین الخالص مرحوم علامه محمد صدیق حسن خان ـ ازعلمای شبه قاره هند ـ نگاهی بیندازید معنی کلمه توحید را در آنجا نوشته  و تأکید نموده اند که « کلمه توحید به معنی نسبت بوده وبه معنی جعل یا متعدی کردن یعنی : یکی سازی نیست » [الدین الخالص ج1- در آخر "باب فی الکلام علی معنی کلمة التوحید"- ص146]
به هرحال، بنده خودم با همان دیدگاهِ شما موافقم! این هم مقاله ی کاک جلیل:



بسم الله الرحمن الرحیم


در صفحۀ 15 درس دوم کتاب دین و زندگی پیش دانشگاهی،واژۀ توحید چنین معنا شده است:« توحید به معنای یگانگی و بی همتایی است». در این باره توضیحات زیر لازم به نظر می رسد:
ملاحظۀ ساخت صرفی واژۀ توحید، نشان می دهد که این واژه معنای متعدّی دارد نه لازم؛زیرا متعدّی سازی یکی از عمده ترین نقش باب تفعیل در ادبیات عرب است؛ بر این اساس،معنای لغوی توحید،«یگانه ساختن و بی همتا کردن» است نه یگانگی و بی همتایی که معنای واژۀ وحدانیّت هستند! گرچه وضوح کافی و عمومیّت اطلاع از این تبیین،ما را از ارائۀ مستندات بی نیاز می کند،امّا به حکم آیین پژوهش،توجّه خوانندگان گرامی را به دو مرجع زیر جلب می کنیم:

1-دکتر محمّد معین،ذیل مدخل«توحید» نوشته اند: یکتا کردن، یگانه کردن.

2- آقای محمّد بندر ریگی مترجم فارسی فرهنگ مشهور المنجد نیز،ذیل مدخل « وَحَـد » نوشته اند: «وحّد،یوحّد،توحیداً »:او را تنها و یگانه کرد.

پس نتیجه می گیریم که معنای لغوی توحید،برخلاف آن چه در کتاب درسی آمده است،یکتا کردن،یکی ساختن و تنها سازی یک چیز از میان یک مجموعه است؛مثلاً شخصی که از میان یک مجموعه پیراهن،یکی از آنها را می خرد یا خانمی که از میان چندین خواستگار،یکی از آنان را انتخاب می کند ، در واقع گزینۀ دلخواه خویش را توحید کرده است؛چنان که در عرف عمومی نیز رایج است، تنهاسازی زمانی مطرح است که مجموعه ای از اشیاء یا اشخاص در میان باشد؛وگرنه تنها سازی چیزی یا کسی که تنهاست،از لحاظ منطقی معنا و جایی ندارد و دستوری مهمل است؛یعنی اگر الله ،جلّ جلالُه،در خدایی تنها و یکتا می بود،درخواست یکتاسازی و توحید او بی معنا می شد!لذا واژۀ توحید،در بطن خود متضمّن اشاره به  فراوانی و کثرتِ موضوع خویش است و وقتی از کسی خواسته می شود که الله-جلّ جلاله- را توحید کند،به طورضمنی اشاره شده است که او در عمل، با مجموعه ای از خدایان روبروست!این سخن شاید برای ذهنیّت نادقیق ما، سنگین و شگفت آور باشد،امّا مدلول منطقی این واژه است و مؤیّدات فراوانی در قرآن و سنّت نیز دارد که برخی از آنها – إن شاءالله- در ادامۀ مقاله خواهد آمد.

می دانیم که قرآن بر بستر فرهنگ عربی نازل شده و پیام ها و آموزه های خود را در لباس فرهنگ و ادبیات عربی، به مخاطبان خویش عرضه کرده است.لذا ملاحظۀ نوع کاربرد واژه ها در فرهنگ عرب و مدّنظر داشتن تناسب معنای اصطلاحات دینی با معانی اوّلیۀ آنها و نیز توجه به مقصود واضعان آن کلمات و اصطلاحات،از شروط اصلی معنایابی روشمند و از ضوابط مقبول دانش تفسیر است؛ یعنی به جای تحمیل ذهنیّت ها و انتظارات خویش بر متون، باید مدلول و مقصود متون را مبنای تصحیح ذهنیّات خویش قرار دهیم.

براین اساس و در پرتو آموزه های اسلام،خدا و اله یکی نیست و ما در تاریخ دین، با مجموعه ای از آلِهَه و خدایان،مانند:شهوت،ثروت،زینت،قدرت،پیامبران،روحانیّون، دنیا،شیطان و ... مواجهیم! آیات زیر،مؤیّد این ادّعاست:

-         أفرأیت من اتّخذ إلهه هواه: دیده ای آن که شهوت خویش را خدای خود ساخته است؟!

-         تعالوا ... لا یتّخذ بعضُنا بعضاً أرباباً من دون الله: بیایید... یکدیگر را به جای الله خدا نسازیم.

-         اتّخذوا أحبارهم و رُهبانهم أربابا من دون الله : به جای الله روحانیّون جامعۀ خویش را خدا ساختند.

-         یا عیسی بن مریم أأنت قلت للنّاس أن اتّخذونی و أمّی إلهین من دون الله: ای عیسی بن مریم،آیا تو به مردم گفته ای که من و مادرم را به جای الله خدا قرار دهید؟!

-         ألم أعهد الیکم یا بنی آدم أن لا تعبدوا الشیطان: ای پسران آدم،مگر از شما پیمان نگرفتیم که شیطان را نپرستید؟!

چنان که می بینیم در قرآن، اله و خدا یکی نیست!خدایان فراوانند و دین برای انسان ها ، به ویژه مؤمنان،توضیح می دهد  که از میان این خدایان متعدّد،فقط یکی از آنها حقانیّت و شایستگی خدایی دارد و بقیه به ناحق و به سبب شبهت یا شهوت خدا گشته اند! نشانی آن خدای راستین این است که خالق و آفریدگار بشر و هستی است؛سپس از انسان ها می خواهد طی معامله و قراردادی به نام ایمان، در اخذ سبک زندگی و چگونگی بهره گیری از اعضا،امکانات و مهارت های خویش ، خالق را توحید کنند؛یعنی فقط از سفارش و فرمان او پیروی کنند و  در فرمان پذیری برای به کارگیری نعمات،او را توحید و یگانه کنند و به دیگر خدایان، «نه !» بگویند و اعلام کنند: لا إله إلا الله! خالقیّت در قرآن نه معادل و مطابق خدایی بلکه صرفاً شرط خدایی و نشانۀ خدای راستین است و این که قرآن،در آیاتی چون« إقرأ باسم ربّک الّذی خلق» ، «اعبدوا ربّکم الّذی خلقکم» و « سبّح اسم ربّک الأعلی الذی خلق فسوّی» خالقیت را نشانۀ ربّ حقیقی می داند و یا با عباراتی چون«لا یخلقون شیئاً» و «أفمن یخلق کمن لایخلق» از خدایان مشرکان ایراد می گیرد که شرط خالقیت را ندارند،مؤیّد همین ادّعاست. امّا دریغا که ما تحت تأثیر اندیشۀ یونانی در گذشته  و ضرورت ردّ ماتریالیسم معاصر،قبول خالق برای جهان را مساوی مسلمانی و توحید گرفتیم و خدا را از محبوبی نازنین و صمیمی و دلربا به علت العلل یا واجب الوجود تبدیل نمودیم و تعلیم و تربیت دینی را نیز به همین سمت و سو،یعنی باوراندن وجود یک خالق، سوق دادیم!طبیعی است که این خطا در شناخت و شناساندن خدا،با توجه به وابستگی بنیادین اخلاق جوامع اسلامی به دین،آشفتگی و سستی اخلاق را نیز به دنبال خواهد داشت و بهره مندی از اخلاق قرآنی فقط با داشتن خدای قرآنی میسّر خواهد بود و اساساً چنان که جان لاک انگلیسی(۱۶۳۲-۱۷۰۴م) به درستی گفته است،برای ایجاد فضایل اخلاقی،نخست باید مفهوم درستی از خدا و پرستش و نیایش او را به کودک آموخت.(کاردان،۱۳۸۱،ص۱۲۱).  

در همین زمینه و برای توضیح بیشتر،نکات زیر قابل توجّه است:

1)توحید،قرارداد است نه علم؛می دانیم که علم،توصیف واقعیت ها و نوع ارتباط پدیده ها و گزارش طرز کار جهان است.یعنی گزاره های علمی از نوع اِخباری و گزارشگرانه هستند و هست ها و نیست ها را به اطلاع مردم می رسانند.در واقعیات علمی،اختیار آدمی و خوشایند یا بدآیند او نقشی ندارد؛وقتی یک شیمیدان اعلام می کند که آب از اکسیژن و هیدروژن ترکیب شده است،این ترکیب شیمیایی ، یک واقعیتِ مستقل از انتخاب و ارادۀ آن شیمیدان است.یعنی یکی از عوامل محدود کننده و اساساً رافع آزادی بشر،علم و دلایل علمی است!شما آزاد نیستید که مس را به ترکیب آب بیفزایید یا نادرشاه را مؤسس زندیه بدانید یا روانسر را از توابع استان همدان بدانید و. . . !

امّا توحید چنین نیست وملاحظۀ نوع گفتمان به کار رفته در قرآن،که گفتمان بازرگانی است، و کثرت تعابیر بیع و شری و تجارت و بیعت و . . . در لسان شرع،نشان می دهد که توحید نوعی معامله و قرارداد است که بنا به آموزه های حقوقی و فقهی،حدوث و صحّت آن،نه مستقل از خواست و پسند انسان ها بلکه مشروط به خواست و رضایت طرفین است:«أن تکون تجارة عن تراض منکم»؛اگر توحید را پذیرش یک خالق برای هستی بدانیم،در واقع ناخواسته و ندانسته با تبدیل آن به یک موضوع علمی/فلسفی،وجه اختیاری بودن آن را،که از قضا گوهر و مزۀ دین ورزی است، سلب کرده ایم و ایمان را از یک معاملۀ داوطلبانه وآزادانه به تعهّدی اجباری و ناشی از اضطرار منطقی،تبدیل کرده ایم:

             عاقلان اشکسته اش از اضطرار      عاشقان اشکسته اش از اختیار

همین ستاندن وجه عاشقانه و اختیاری بودن تدیّن و  بی مزه کردن ایمان بود که عارفانی چون عبدالرحمن جامی(رح) را از فیلسوفان گوهررُبا  و جان ستان از ایمان،گله مند و دلخور ساخته بود:

                چـون فلسـفـیانِ دیـن بـرانـداز    از فلسفه کـــار دین مــکن ساز

                گرحرف شناس دین،زبون نیست    از سور مدینه،دین برون نیست!

وقتی  ما به سبب برابرپنداری خالقیت با خدایی،مسلمانی و موحّدبودن را باورداشتن یک خالق برای جهان و اقرار به یک واقعیت فلسفی تعریف کنیم و تمام تلاشمان در تفهیم این توحید،معطوف و مصروف القای وجود و وحدانیّت خالق جهان با توسّل به دلایلی چون برهان نظم و امتناع دور و تسلسل در زنجیرۀ علل گردد،حتّی در صورت نادرموفّقیت،تازه فراگیران و متربیان را از مقصد اصلی دور ساخته و باور آنان را در حدّ باورهای شیطان و مشرکانِ معترف به وجود خالق نگاه داشته ایم!یعنی خطا در فهم وشناخت،در تفهیم و شناساندن نیز تکرار می شود و نتیجه را نیز به خطا می برد!  

2)مطالعۀ کاربرد واژه های خدا و خداوند در فرهنگ فارسی و کُردی  نشان می دهد که این واژه ها نه به معنای آفریدگار،بلکه به معنای  مالک و صاحب الامر بوده اند؛حکایت مشهور عبید زاکانی(رح) که شخصی ادّعای خدایی خود را نزد حاکم شهر توجیه می کند،شاهد درستی این ادّعاست:شخص مذکور با رندی تمام می گوید:جناب حاکم،بنده دهخدا،خانه خدا و باغ خدا بودم! مأموران شما ده ، خانه و باغ مرا غصب کرده اند و اکنون فقط«خدا» مانده است که در خدمت شماست! حافظ-علیه الرحمة-نیز سروده اند:

                                           بر من کبر مفروش ای ملک الحاج که تو

                                            خانه می بینی و من خانه خدا می بینم!

مولوی نیز در کلیات شمس ، با چنین نوازشی به پیشواز محبوب خویش رفته است:

ای در ما را زده ، شمع سرایی در آ

خانۀ دل آنِ توست،خانه خدایی در آ !

چنان که می بینیم خدا و خداوند،به معنای صاحب اختیارند؛توحید به این معناست که ما انسانها، که مالک وخداوند خود هستیم و اختیار تعیین سبک زندگی خویش و استفادۀ دلخواه از اعضا،امکانات و مهارت های خود را داریم،در اجرای آیاتی چون:« هل أدلّکم علی تجارة تنجیکم من عذاب ألیم ...»،طی معامله ای به نام ایمان و در برابر دریافت کالایی به نام حیات طیبه دنیوی و بهشت اخروی، این اختیار را با «لا»ی نفی از خود و دیگرمخلوقات سلب کنیم و آن را کاملاً و دربست به آن کسی بسپاریم که خالق ماست و به عبارت دقیق تر و رساتر،او را در تعیین سبک زندگی خویش تنها و یکتا سازیم و به اواعلام کنیم چون فقط تو ربّ العالمین و رحمان و رحیم و مالک یوم الدّین هستی،پس ما نیز در نوع به کارگیری اعضا،امکانات و مهارتهایمان،فقط و فقط از تو فرمان می بریم و فقط از تو مدد می طلبیم:« إیّاک نعبد و إیّاک نستعین »! آری،توحید نوعی واگذاری وخودفروشی است:فروختن اختیار تعیین سبک زندگی به خالق:«من یَشری نفسَه ...»؛چنان که اسلام نیز معنایی مشابه دارد: اسلام از باب اِفعال است و چنان که اهل لغت ،از جمله جوهری در الصّحاح فی اللغة و فیروزآبادی در القاموس المحیط گفته اند، به معنای تسلیم کردن،تحویل دادن و واگذاری است؛ واگذاری اختیار تعیین سبک زندگی به خالق:« مَن یُسلِم وَجهَهُ إلی الله...».یا در آیه ۷۱ سوره انعام،آمده است:«قل اِنَّ هُدَی الله هُوَ الهُدی و اُمِرنا لِنُسلِمَ لِرَبّ العالمین»:بگو فقط زیست روش خدای متعال،رهنمود نجات است و به ما فرمان داده شده که (تعیین رهنمود نجات و سبک زندگی سعادتمندانه را)به پروردگار جهانیان واگذاریم.

اگر به ضابطۀ معناشناختی ملاحظۀ سابقۀ کاربرد واژۀ خدا و خداوند در فرهنگ ایرانی و تناسب معنای لغوی با مدلول اصطلاحی واژه ها پایبند باشیم،خواهیم پذیرفت که  الله-جلّ جلاله-گرچه خالق ماست و خالقیّتش، چونان یک واقعیّت علمی/فلسفی، ربطی به قبول و ردّ ما ندارد،امّا تا ما نخواهیم و تا حقّ انحصاری او برای الوهیّت و خدایی را عملاً رعایت نکنیم،او نه خدای ما خواهد شد نه یگانه خدای ما و نه در خدایی یکتا خواهد بود! این ماییم که با توحید و تنهاسازی او از میان مجموعۀ خدایان،او را خدای خویش یا تنهاخدای خویش خواهیم ساخت ! در غیر این صورت،حتّی اگر زبده ترین فیلسوفان نیز با تبیین و تفهیم موفّق براهینی چون وجوب و امکان، بطلان دور و تسلسل،امتناع تعدّد واجب الوجود و لزوم وجود ناظم برای هستی منتظم،وجود آفریدگار و یکتایی او را اثبات کنند،نه ما موحّد و یکتاسازخواهیم شد و نه او، که در خالقیّت و لیاقت الوهیّت و شایستگی خدایی یکتاست ،درخدایی یکتا خواهد شد!


--------------------------------------------------------------------------
منابع:
۱)کاردان،علیمحمد ، سیر آراء تربیتی در غرب ، تهران:سمت،چاپ اول۱۳۸۱ش.

                                                                                          

جلیل بهرامی  نیا
آبان 1388




نماد کاربر
Mmm
 

پستتوسط ghazal66 » دوشنبه خرداد ماه 15, 1391 12:16 pm

فضایل توحید

1- بزرگترین سبب گشایش سختی های دنیا و آخرت و دفع مشکلات آنهاست .                                              

2- هر گاه کمتر از یک خردل از آن در قلب وجود داشته باشد مانع جاودانگی در                                            

آتش می گردد و اگر توحید در قلب به کمال برسد از ورود به جهنم ممانعت می نماید .                                  

3- برای دارنده آن هدایت کامل و امنیت تام در دنیا و آخرت را حاصل می کند .                                                

4- تنها سبب نیل به رضایت خداوند و ثواب اوست، و خوش اقبال ترین مردم به شفاعت                                      

پیامبر کسی است که با خلوص قلب لا اله الا الله را گفته باشد.                                                                        

5- همه ی اعمال و اقبال ظاهری و باطنی در پذیرش و ترتب ثواب بر آنها و وصول به کمال به توحید بستگی                  

دارندهر اندازه توحید و اخلاص برای خداوند تقویت گردد این امور نیز کامل شده و رشد می یابند .                              

6- توحید هر گاه در قلب کامل گردد خداوند ایمان را در قلب صاحب آن مزین و آراسته ،و کفر و عصیان                          

را نزد او کریه و زشت گردانیده، و او را از راه یافته گان قرار می دهد .                                                                  

7- زشتیها را از بنده تخفیف و رنجها را بر او آسان نماید به حسب کمال توحید و ایمان در قلب بنده،                                    

برخورد او با رنجها و آلام با سعه صدر و آرامش درون و رضایت به مقدرات الهی صورت می گیرد.                                        

  و از بزرگترین فضائل توحید اینکه بنده را از بندگی و وابستگی و امید به مخلوقات و ترس از آنان

و عمل به خاطر آنان آزاد می گرداند، و این همان عزت واقعی و شرافت عالی می باشد و با این

توحید بنده خواهان عبودیت الله بوده و غیر از او امیدی نداشته و جز از او بیم و هراسی ندارد ، و

جز به سوی او انابه و رجوعی ندارد ، و با این توحید رستگاری و نجات وی تمام و تحقق می گردد .                
ربنا  لا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَ هَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ  رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ


برای نویسنده این مطلب ghazal66 تشکر کننده ها:
andishe (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
ghazal66
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 306
تاريخ عضويت: يکشنبه ارديبهشت ماه 24, 1391 11:30 pm
محل سکونت: دیواندره
تشکر کرده: 958 بار
تشکر شده: 732 بار
امتياز: 360

پستتوسط andishe » يکشنبه فروردين ماه 18, 1392 7:16 pm

با او
سلام و ادب؛
ضمن تشکر و قدر دانی از مطالب مفید دوستان بزرگوار ،در ادامه متن زیر را تقدیم دوستان عزیز میکنم:

این مطلب بخشی از یکی از سخنرانی های استاد ملکیان است که در مورد توحید در خداپرستی و تعریف دقیق شرک و بت پرستی بیان شده است، توصیه می کنم این مطلب نه چندان طولانی را که دقیقا مربوط به موضوع این تاپیک است، دوستان حتما مطالعه کنند؛

هَرَس کردن زندگی از خدایان دروغین (تدیّن تعقّلی)
«مؤمن متعقل، مؤمنی است که از هرگونه بت‌پرستی رویگردان است، یعنی نگرش بت‌پرستانه به جهان ندارد. اما بت‌پرستی به چه معناست؟ بت‌پرستی یعنی خدا دانستن اموری که خدا نیستند و یا به تعبیر فلسفی‌تر، «مطلق» دانستن امور «نسبی»؛ هر امر نسبی، اگر مطلق تلقی شد، آن وقت شما در واقع از آن امر نسبی - که آن را مطلق تلقی کرده‌اید - خدایی ساخته‌اید، بتی ساخته‌اید و در واقع دارید آن را می‌پرستید؛
اگر بخواهم به لسان دین اسلام صحبت کنم، باید بگویم که شما در اسلام از سویی می‌گویید «لا اله الا الله» و این از شعارهای مهم اسلام و یکی از شهادتین می‌باشد، از سویی گفته‌اند که هیچ معبودی غیر از «الله» نیست، یعنی هیچ موجودی غیر از الله شایسته اینکه بت ما بشود، شایستۀ اینکه ما آن را بپرستیم، نیست. پس فقط «الله» شایسته پرستش است.
از سویی هم یکی از ویژگی‌هایی که هیچ مسلمانی منکر آن نیست، این است که خدا دیدنی نیست، «لا یُدرِکُهُ الابصار» (انعام / 103) لذا اولاً اگر بناست که فقط خدا را بپرستیم و ثانیاً خدا دیدنی نیست، نتیجه، این است که «هر چیز دیدنی را نباید پرستید»؛ اما مگر ما چیزهای دیدنی را می‌پرستیم؟! ما می‌توانیم إلی ماشاءالله امر دیدنی بپرستیم، ما می‌توانیم ثروت، قدرت، شهرت، محبوبیت و حیثیت‌اجتماعی را بپرستیم، می‌توانیم موفقیت‌هایی را که در ظرف جامعه پیدا می‌کنیم، بپرستیم،
اما از اینها لطیف‌تر هم وجود دارد، می‌توانیم انسان‌ها را بپرستیم، شخصیت‌ها را بپرستیم، می‌توانیم عقاید خودمان را بپرستیم و می‌توانیم دین خودمان را بپرستیم، دین هم خدا نیست و بنابراین دین را هم نباید پرستید، پیغمبر هم خدا نیست و نباید او را پرستید، بزرگان و بنیان‌گذاران دین، رهبران دین، اینها هیچکدام خدا نیستند و نباید آنها را پرستید. خود دین را هم نباید پرستید، دین هم خدا نیست، بلکه فرو فرستاده از جانب خدا است، خدا را بپرستید نه دین را.
حالا ما از کجا بفهمیم که داریم چه چیز را می‌پرستیم و چه چیز را نمی‌پرستیم؟ در این باب دو تحلیل وجود دارد و هر دو تحلیل مورد تاکید روان‌شناسان دین بوده است؛ اگر بخواهیم ببینیم در زندگی در حال پرستش چه امری هستیم، دو تحلیل وجود دارد و با هر کدام از آنها که راه برویم، به بیراهه نرفته‌ایم:

تحلیل اول: این است که آن چیزی که حاضریم همه چیز را فدای او کنیم، اما حاضر نیستیم آن را فدای چیزی کنیم، آن بت ما و خدای ما می‌باشد، هر چه که باشد. یکی از شعرای عرب در قرن سوم هجری می‌گوید که روزگاری یک کِشتی‌ای در حال حرکت در دریا بود، ناگهان دریا متلاطم شد و امواج بلندی برخاست که این امواج و طوفان جان آنان را در معرض خطر و هلاک قرار داد، دیدند هیچ چاره‌ای جز این نیست که کِشتی را سبک کنند، آن وقت به ساکنان کِشتی گفتند که هر چه را می‌توانید به دریا بریزید، مردم ابتدا چیزهایی را که کمتر دوست می‌داشتند به دریا ریختند، گفتند سودی نبخشید، باز هم باید کِشتی سبک‌تر شود، باز آمدند یک چیزهای دیگری را به آب ریختند، و همین طور ادامه یافت، می‌گوید ببینید وضع به کجا رسید که عالِمی کتابهای خود را هم به آب ریخت! این معنایش این است که برای او کتاب‌ها از همه چیز ارزشمندتر بوده است، چرا که آخرین چیزی که به آب انداخت کتاب‌هایش بود.
حال اگر قرار باشد ما روزی چیزها و تعلقات خویش را از خودمان دفع کنیم و آنها را دور بریزیم، درواقع از چه چیزی نمی‌توانیم قطع تعلق کنیم و می‌گوییم نخیر، به هر نحوی که هست باید این را نگه داریم؟ همان چیز خدای ما است. از این لحاظ فراوانند انسان‌هایی که خدایشان، خدای دین و مذهب نیست. چیز دیگری است که همه چیزشان را فدای آن می‌کنند. نه آن خدای دین و مذهب که در آیین خودشان - حال هر آیینی که باشد - وجود دارد؛ پس یک روش این شد که حاضر هستیم چه چیزی را دور بریزیم و چه چیزی را به هیچ قیمتی دور نمی‌ریزیم.

تحلیل دوم: اما یک روش دوم هم وجود دارد و آن اینکه به چه چیزی بدون پرسش و سوال، بدون کندوکاو تسلیم هستیم؟ حالا شما ببینید در واقع تسلیم چه چیزی هستید بدون آنکه درباب آن کندوکاو کنید، آن چیز خدای شما است. می‌شود شخصیت‌ها اینگونه باشند، می‌شود روحانیون اینگونه باشند. قرآن می‌گوید که یهود و نصاری اینگونه بودند «اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله و المسیح ابن مریم و ما امروا الا لیعبدوا الها واحداً لا اله الا الله هم سبحانه عما یشرکون» (توبه / 31) قرآن می‌فرماید که یهود و نصاری عالِمان دین خود را می‌پرستیدند، پس می‌شود روحانیت‌پرستی کرد. روحانیت‌پرستی هم یک نوع بت‌پرستی است. هر چیزی را می‌شود پرستید.
حال اگر بنا بر این است که نگرش بت‌پرستانه به جهان نداشته باشید، معنایش این است که فقط آن چیزی را که در واقع مطلق است، مطلق بدانید، نه چیزهای نسبی را. هر چیز نسبی را وقتی مطلق دانستیم اولاً همه چیز دیگر را فدایش می‌کنیم و ثانیاً حاضر نیستیم در باب او به پرس‌وجو و نقادی بپردازیم. حاضر نیستیم دربارۀ او چیز مخالفی بشنویم. همه چیز در واقع به صورت «کور باش و دور باش» خواهد بود، خدای خودمان را در یک محفظه‌ای نگه داشته‌ایم و می‌گوییم از دور به آن نگاه کنید و آن را لمس نکنید.
این مطلق کردن امر غیر مطلق - به تعبیر تیلیش - بزرگ‌ترین مشکلی است که امروزه برخی جوامع و نیز جامعۀ ما به آن مبتلا هستند؛ هرکدام از ما یکی از این چیزها، غیر از خدای دین و مذهب برایمان بت شده است و همان چیز را می‌پرستیم و اتفاقاً در ذیل همین آیه «اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباٌ من دون الله» صحابی‌ای از امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) می‌پرسد که آیا واقعاً علمای یهود و نصاری به مردمشان می‌گفتند ما را بپرستید؟ آن وقت حضرت قَسَم می‌خوردند و می‌گویند «لا والله»‌به خدا قسم اینگونه نبوده است. علمای آنها به ایشان نمی‌گفتند ما را بپرستید و اگر هم می‌گفتند، آنها قبول نمی‌کردند که عالمان دینشان را بپرستند؛ آن وقت صحابی می‌پرسد پس منظور چیست؟ قرآن دارد می‌گوید که علمای خودشان را می‌پرستیدند!

آن وقت حضرت در جواب می‌گویند، این که قرآن می‌گوید علمای خودشان را به جای خدا یا علاوه بر خدا می‌پرستیدند، معنایش این است که رفتاری با علمایشان می‌کردند که فقط باید با خدا این رفتار را می‌کردند. بعد توضیح می‌دهند و می‌گویند فقط خداست که باید بدون پرس و سوال سخنش را شنید و پذیرفت. اینها با علمای خودشان همین رفتار را می‌کردند، بدون اینکه بپرسند آخر دلیلتان چیست؟ می‌گویند چون عالِم دین این را گفته است، باید آن را پذیرفت. نباید با عالِم دینی همان رفتاری را که با خدا می‌کنید، داشته باشید، چرا که فقط خداست که «لا یُسئلُ عَما یَفعَلُ» فقط خداست که مورد سوال قرار نمی‌گیرد، اگر با امر یا فرد دیگری همین رفتار را داشتی، شما او را پرستیده‌ای.
لذا حال اگر نسبت به قدرت، ثروت، حیثیت‌اجتماعی، موفقیت‌های اجتماعی، محبوبیت، دولت، حکومت، عالِم دین، خود دین، عقاید خودمان، نسبت به دیدگاهی که شما نسبت به من دارید، نسبت به اینها بخواهم یک چنین حالتی داشته باشم که بخواهم به هر صورت اینها را حفظ کنم، در واقع بُت‌پرست هستم. متعقل همیشه در حال هَرَس کردن جنگل زندگی‌اش از خدایان دروغین است، این تعبیر خیلی جالب دانته [29] است، «هرس کردن جنگل زندگی از خدایان دروغین»، چرا متعقل چنین می‌کند؟ چون عقلانی است و انسان متدین متعقل می‌گوید بنا بر این است که من فقط تسلیم یک موجود باشم - حال می‌خواهید به آن موجود «خدا» بگویید، «جان هستی» بگویید، «عقل مطلق» بگویید، «عقل لایتناهی» بگویید، هر تعبیری می‌خواهید از آن به کار ببرید، فرقی ندارد - من تسلیم یک چیز هستم، نه اینکه تسلیم صد خدا باشم؛

قرآن کریم می‌فرماید «ضرب الله مثلاً رجلاً فیه شرکاء متشاکسون و رجلاً سلماً لرجل، هل یستویان مثلاً الحمد الله، بل اکثرهم لا یعلمون» (زمر / 29) من (خدا) مثالی برایتان می‌زنم، یک مقایسه‌ای بکنید بین نوکری که چند ارباب که خود آنها با هم دعوا دارند و نوکری که ارباب واحد دارد؛ نوکری که چند ارباب و فرمان‌ده دارد، خود این ارباب‌ها با هم دعوا دارند، اگر خود این ارباب‌ها با هم دعوا نداشتند، خوب همه می‌گفتند، بنشین، می‌نشست، می‌گفتند برو، می‌رفت، اما خود ارباب‌ها با هم دعوا دارند، یکی می‌گوید بنشین! یکی می‌گوید حرف بزن! این کجا و «رجلاً سلماً لرجل» کجا؟ آیا کسی که فقط نوکر یک رجل است و یک ارباب دارد، با کسی که فرمانبر اربابان متعدد است؛ اینها با هم فرق نمی‌کنند؟ و چون قرآن خودش حس می‌کند که همه می‌گویند بله، با هم فرق می‌کنند، لذا می‌گوید «الحمد الله» پس سپاس خدای را؛ آیا انصافاً ما همۀ‌مان همینگونه نیستیم؟!

همه‌‌مان جنگل درون خود را پر از خدایان دروغین کرده‌ایم؛ شخصیت‌پرستی، خداپرستی نیست، بلکه بُت‌پرستی است و متاسفانه این شخصیت‌پرستی در زندگی ما وجود دارد و به عالِمان دینی هم اختصاص ندارد، شما اگر استاد خودتان را هم بپرستید، فرقی نمی‌کند، ما از پرستش منع شده ایم، نه از پرستش خاص، ما از هر پرستشی منع شده‌ام، ما باید فقط یک پرستنده و معبود داشته باشیم، البته اگر متدین هستیم.»

بخشی از سخنرانی استاد ملکیان تحت عنوان «تدین تعقلی»
-------------------------------------
پیوسته متعالی
یاحق

www.andishe92.blogfa.com
www.alirezahashemi77.blogfa.com
نماد کاربر
andishe
کاربر کوشا
کاربر کوشا
 
پست ها : 10
تاريخ عضويت: سه شنبه فروردين ماه 13, 1392 11:30 pm
تشکر کرده: 8 بار
تشکر شده: 0 دفعه
امتياز: 0


بازگشت به عقیده

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 0 مهمان