نامه اي به خدا:
« به نامت اي آفریدگار اي خالق نقش و نگار
توای خالق صورت ساز اي منشأ حکمت و راز»
« اَلتَحیاتُ و صَلاواةُ و الطَیباتُ ِللهِ اَلواحِدُ الصَمَد، اَلمالِکُ اَلخالِق، اَلعَزیزُ اَلغَفار، ربُ اَلسماواتِ والارض، هُوالاوَلُ والآخرُِ، والظاهِرُ والباطِن، أنتَ الواحِدُالقهار»
خداوندا، زبانم قاصر است در وصف،شکوه و عظمت و کبریائیت، دیده عاجزاست ،از درک قلمرو بی انتهایت. ای بی سرا و همه جا سرایت، عالم ملکوت را، به چشم و مرغ خیال نتوان پیمود، سلطه واقتدارت، رابرپهنه ي این کائنات، نتوان ستود، هستی را از عدم، به خلق آوردی و وجود، در ید توست هر چه بود و نبود، گر همه عمر سر نهم من بر سجود، حقا که لایق دربار تو نبود. تو ای واجب الاوجود، ای اله و ای معبود.
خداوندا، آنطور که سزاوار شناختت بود، فهم نکردم، آنچه شایسته شکر نعمتهایت بود، به جای نیاوردم، آنچه لایق تو بود بندگی و سجده ننمودم ،در صورتیکه لازم بود، برای هر نفسی دو شکر می کردم، و هر لحظه عمر دل را به تو می سپردم، و این همه بی امری و سرکشی نمی کردم.
خداوندا، کاش آنقدر دل زنده و همت بلندم می دادی، که جز ذات تو به هیچ چیز و هیچ کس، دل نمی بستم، وآنقدر عزت نفسم می دادی، که جز تو، به هیچ چیز و هیچ کسی توکل نمی نمودم، و جز تو از کسی یاری نمی جستم، جز به اقتدار و بی انتهایت فکر نمیکردم.
خداوندا، می خواهم درد دلهایم را با تو بگویم، و جواب بسیاری از سؤالها و معماهای خلقت را، و رازهای پر از حکمت را از تو بجویم.
خداوندا، ای کاش روز ازل آدم و حوا را موردابتلا،و وسوسه وفتنهِ این بلاابلیس قرار نمی دادی، و این جرثومهِ فساد را بر قلمرو اندیشه آدم و حوا مجاز نمی کردی، و دل های آنان را بر وسوسه ی او سد می نمودی.
خداوندا، این آرزوهاوحسرت هاي من یاوه هايي بیش نیست، راز حکمت را چه دانم چیست! ای کاش آنقدر وسع ایمانی و تأملم می بخشیدی، که درک این اسرار و حکمت را می فهمیدم، و در خلوت دل، عزلت می گزیدم.وسرازپاخطانمي كردم، وباخود اين همه نجوا وغوغانمي كردم.
خداوندا، از اسیری جان بگویم یا جسم و قفس تن. بی روح كلام ندارم و بی جسم نَفس وروا ن، همین دانم در این زندان و قفس تن اسیرم و در حصار نَفس لئیم نخجیر، و در دام ابلیس زمین گیر.
خداوندا، ای کاش مارا چون ملائک می آفریدی، واز رنج این عالم خاکیمان میرهیدی.
خداوندا، درد و رنج ما روزی آغاز شد، ابلیس بر جایگاه آدم آگاه شد، و با نجوای پیرانه و نصحی زیرکانه و ژستی مزوّرانه به نزد آدم آمدو،اورااز عالم ملکوت به در کرد، و راهی هبوط واین سفر کرد. واوراازلاهوت ببرید،ودراین خاک تیره مسکن گزید، و رنجها چشید.
خداوندا، کاش می شد رودرو کنارت قرار می گرفتم، و رنجهایم را با تو می گفتم، و آینده ام را می پرسیدم،وازناامیدی به سرنوست میرهیدم.چون تااين لحظه،عمرم خزاني چون يورش باد بود،ووجودخسم چوب خورتاراج.
خداوندا، آرامش ما در بازگشت به کوی توست،
چون جهت سیران مرغ روح،درهمه احوال سوی توست.دردماتبعیدبه عالم ناسوت است،وبریدن ازعالم لاهوت است و ملکوت .خداوندا،از زندگی در این قفس خاکی خسته ام،ودرافقها سرگشته. خداوندا،این صدای بی صدای خلوت دل است،وزمزمهای غمگین مرغ روح درکنارگل.ای دل غافل،توهم داستان کفرآمیز موس وشبان را برزبان میرانی،پاازگلیم خویش به درکردی ازخودهیچ میدانی؟!خداوندا.این زبان حال بودکه قال شد.خودزبان گویای احوال شد.خداوندا ،هرچه دارم از تودارم،پوشیده نیست ازحضرتت نه نهان نه آشکارم.اين وادي و آن سرا.اين عالم دون وآن عليا.هردوملكي دريدتوست.امادراين ملك مادون. وابلیس نفسمان رقیب گشته،حكم نفس اماره مان،هزاران بار ماراكشته.كوله باري داریم بسي سنگين.ازآتيه مان بسي غمگين.خوارو ذليل از تو مي خوام ، ما را به دیارت برگردان. فرمان روا،فرياد رس جهر ونهان..
من مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
برای چند روزی قفسی ساختن از تنم
خداوندا، از تو می خواهم در این بازگشت مسیرم راهموار کنی، و از کار زارم ، با دیده ی اغماز درگذری، که تو خود یگانه ناظری و یگانه غافر.خداوندا
لقدخلقناالنسان فی کبد،رنج است سرنوشتی باشدتاابد.یاغفارویاصمد.
خداوندا، از حضرتت خواستارم، مرا از ملاقات و دیدار خود،درآن سرا محروم نکنی و به شراره ی آتش، مجبور و محکومم ننمایی.خداوندابه درگه رحمتت چشم دوخته ام،وتوکل وامیدراازآموزه ات آموخته ام.
خداوندا، گناهکار و بنده ام، حقیر و شرمنده ام، خاشاکی از وادی خاک.درگذرای ملک عرش وافلاک.
خداوندا، از تو می خواهم در فردوس خود مرا در یابی، و از چهره ی زشت از گناهم، رو برنتابی.چون هرازگاهی به امیدکوی تومرغ خیالم بال زند.تادرجوارت جای گیردومانندآرزوهای دنیایش نمیرد.خداوندا.درون این بنده ی ضعیف رامی خوانی،نانوشته هایش رانیز میدانی.توخودداني كه اين دني،
چیزی درچنته ندارد.گرروزی صدبارشراره ي دوزخ براوببارد،عدل توست وسزای وی راروادارد، باز این بنده عاصی امیدغفران و ديدار ترادارد.
احمداحمدیان-آذرماه89