در این بخش شعر و نوشته های ادبی مختلف قرار دارد
مديران انجمن: tarannom, CafeWeb, Dabir, Noha, bahar, Modir-Farhangi
توسط faezeh » يکشنبه تير ماه 25, 1391 5:01 pm
[از خدا خواستم...
از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،
خدا گفت: نه!
رها کردن کار توست.تو باید از آنها دست بکشی.
از خدا خواستم تا کودک معلولم را درمان کند،
خدا گفت: نه!
روح او بی نقص است و تن او موقت و فناپذیر.
از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد،
خدا گفت: نه!
شکیبایی زاییده رنج وسختی است،
شکیبایی بخشیدنی نیست، بدست آوردنی است.
از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد،
خدا گفت: نه!
من به تو نعمت و برکت داده ام،
حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری.
از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد،
خدا گفت: نه!
رنخ و سختی تو را از دنیا دورتر و دورتر،
و به من نزدیک تر و نزدیک تر می کند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد،
خدا گفت: نه!
بهتر آن است که تو خود سربرآوری و ببالی،
اما من تورا هرس خواهم کرد تا سودمند و پرثمر شوی.
من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفرید از خدا خواستم،
و باز خدا گفت: نه.
من به تو زندگی خواهم داد،تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.
از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم همانگونه که او مرا دوست دارد.
و خدا گفت: آه. سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم!
- برای نویسنده این مطلب faezeh تشکر کننده ها: 7
- CafeWeb (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), Noha (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), Sanam1 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), ghazal66 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), sondos (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), tafgah72 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
-
faezeh
- کاربر نیمه فعال
-
- پست ها : 28
- تاريخ عضويت: چهارشنبه مرداد ماه 12, 1390 11:30 pm
- محل سکونت: روانسر
- تشکر کرده: 6 بار
- تشکر شده: 19 بار
- امتياز: 670
-
توسط sondos » يکشنبه تير ماه 25, 1391 7:57 pm
سلام عزیز ، خیلی قشنگ بود دستت درد نکنه .
این جمله ش برای من از بقیه قشنگتر بود :
از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد،
خدا گفت: نه!
رنخ و سختی تو را از دنیا دورتر و دورتر،
و به من نزدیک تر و نزدیک تر می کند...
- برای نویسنده این مطلب sondos تشکر کننده ها:
- mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
-
sondos
- کاربر ویژه
-
- پست ها : 145
- تاريخ عضويت: دوشنبه آبان ماه 1, 1390 12:30 am
- محل سکونت: روانسر - کرمانشاه
- تشکر کرده: 543 بار
- تشکر شده: 272 بار
- امتياز: 560
-
توسط mehr » سه شنبه تير ماه 27, 1391 1:56 pm
سلام دوست عزیز
خداقوت بسیار زیبا بود.
من از خدا خواستم....
من قدرت خواستم و خدا مشکلاتی در سر راهم قرار داد تا قوی شوم.
من دانایی خواستم و خدا به من مسایلی داد تا حل کنم.
من سعادت و ترقی خواستم و خدا به من قدرت تفکر و قوت ماهیچه دادتا کار کنم.
من جرات خواستم و خدا موانعی سر راهم قرار داد تا بر آنهاغلبه کنم.
من عشق خواستم و خدا افرادی به من نشان داد که نیازمندکمک بودند.
من محبت خواستم و خدا به من فرصتهایی برای محبت داد.
« من به هر چه که خواستم نرسیدم ... اما به هر چه که نیاز داشتم دست یافتم»
"اللّهم انّا نسالک عیش السعداء و موت الشهداء و مرافقه الانبیاء و النصر علی الاعداء"
-
mehr
- کاربر طلایی
-
- پست ها : 924
- تاريخ عضويت: دوشنبه فروردين ماه 8, 1390 11:30 pm
- تشکر کرده: 1274 بار
- تشکر شده: 1137 بار
- امتياز: 1630
توسط rayhane » سه شنبه تير ماه 27, 1391 3:18 pm
*من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید*
خدا گفت : نه
آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در
تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی.
*من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد*
خدا گفت : نه روح تو کامل است . بدن تو موقتی است.
*من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد*
خدا گفت : نه
شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید. شکیبائی دادنی نیست بلکه به دست
آوردنی است.
*من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد*
خدا گفت : نه من به تو برکت می دهم
خوشبختی به خودت بستگی دارد
*من از خدا خواستم تا از درد ها
آزادم سازد*
خدا گفت : نه
درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد.
*من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد*
خدا گفت : نه تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی.
*من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی خوشم بیاید*
خدا گفت : نه
من به تو زندگی می بخشم تا تو از همۀ آن چیزها لذت ببری
*من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران همان طور که او دوست دارد ، دوست
داشته باشم*
خدا گفت : ... سرانجام مطلب را گرفتی
امروز روز تو خواهد بود
آن را هدر نده.
*داوری نکن تا داوری نشوی . آنچه را رخ می دهد درک کن و برکت خواهی یافت*
و من مضطرب و دل نگران
به تو گفتم که پر از تشویشم
چه شود آخر کار
و تو گفتی آرام
که خدا هست کریم
پاسخی نرم و لطیف
که به من داد یک آرامش شیرین و عجیب
- برای نویسنده این مطلب rayhane تشکر کننده ها:
- Sanam1 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
-
rayhane
- کاربر نیمه فعال
-
- پست ها : 36
- تاريخ عضويت: يکشنبه تير ماه 18, 1391 11:30 pm
- تشکر کرده: 0 دفعه
- تشکر شده: 26 بار
- امتياز: 0
بازگشت به شعر و نوشته های ادبی
کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 4 مهمان