بسم ربی
ان ربی قریب مجیب
با دیو سیاه شب در آویخته ایم
در کام فلق باده خون ریخته ایم
از باد سحر نشان ما را جویید
ما با نفس صبح در آمیخته ایم
**********************
قوت افرنگ از علم و فن است
از همین آتش چراغش روشن است
علم و فن را ای جوان شوخ و شنگ
مغز می باید نه ملبوس فرنگ
**********************
که ره شه با ریی پی گرتی ببه به شاخ
که شه مال هات به پیرته وه ببه به باخ
ئم قسه م له روژنامه ی دار به روویه ک دا خوینده وه
**********************
تاکی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوش دلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلوم نیست
که این دم فرو برم برآرم یا نه
**********************
عشق آمد و شد اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد از دوست
اجزاء وجودم همگی دوست گرفت
نامی است زمن بر من و باقی همه اوست
**********************
آنکس که ترا شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟
*********************
اینهمه هیچ است چون می بگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و داد
نام نیکو گر بماند ز آدمی
به کز او ماند سرای زرنگار
********************
آنچه دیدی بر قرار خود نماند
وینچه بینی هم نماند بر قرار
دیر و زود این شکل و شخص نازنین
خاک خواهد بود و خاکش غبار
********************
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشقی صادقی زکشتن مهراس
مردار بود هر آنکه او را نکشند
********************
ای آنکه زنی دم از محبت
زهستی خویش پرهیز
برخیز و به تیغ تیز بنشین
یا از ره راه دوست برخیز
*******************
من دلق خود به افسر شاهان نمی دهم
من فقر خود به ملک سلیمان نمی دهم
از رنج فقر در دل گنجی که یافتم
این رنج را به راحت شاهان نمی دهم
******************
هر که ما را یار نبود ایزد او را یار باد
هر که ما را رنج داده راحتش بسیار باد
هر که اندر راه ما خاری نهد از دشمنی
هر گلی که از باغ عمرش بشکفد بی خار باد
*******************
شرح عشق ار من بگوییم بر دوام
صد قیامت بگذرد و آن ناتمام
زآنکه قیامت را حد است
حد کجا آنجا که وصف ایزد است
*******************
یا رب دل پاک و جان آگاهم ده
آه شب و گریه سحر گاهم ده
در راه خود اول ز خودم بیخود کن
آنگه بیخود ز خود بخود راهم ده
********************