برای یک دستمال قیصریه ای را آتش میزند!!!

در این بخش مطالب متفرقه در زمینه طنز و سرگرمی قرار داده می شود

مديران انجمن: CafeWeb, Dabir, Noha, bahar

برای یک دستمال قیصریه ای را آتش میزند!!!

پستتوسط iman » يکشنبه مرداد ماه 30, 1390 10:27 pm

مثل ها از گنجنیه ادب عامیانه هستند، برای هر مثلی داستانی ساخته اند که ممکن است داستان واقعی آن مثل باشد. این مثل را در مورد افرادی به کار میبرند که از روی هوای نفس و ندانم کاری برای به دست آوردن یک چیز کم بها دست به کاری میزنند که ضرر وزیان هنگفتی به دیگران وارد میکند.
پسری پیش مردی که دکان علاقه بندی2 داشت کارمیکرد. این پسر که -هنری نداشت و کاری بلد نبود- یک وقت به سرش میزند که زن بگیرد. هرطوری بود برایش دختری پیدا کردنند و به عقد وی در آوردند. یک روز استاد کار پسر دکانش را به پسر سپرد و خودش به خانه رفت،اتفاقا نامزد پسر به در دکان آمد و بعد از سلام و احوال پرسی چشمش به پارچه ها و دستمال های قشنگی که در دکان بود افتاد، و از پسر خواست یکی از دستمال ها را به وی بدهد. پسر گفت که این دستمال ها متعلق به من نیست. اما از دختر اصرار و از پسر انکار تا سرانجام حرفها و حرکات نامزد خانوم کار خود را کرد و پسر دوتا از دستمال ها را به وی داد. دختر خوشحال وشنگول از دکان بیرون آمد، پسر وقتی مستی از سرش پرید به خودش آمد و به خود گفت « این چه کاری بود که من کردم؟!!! اگر بگویم نسیه دادم استاد میگوید چرا؟ اگر بگویم فروختم پولش را میخواهد! اگر بگویم گم شده تاوانش را میخواهد!» خلاصه این شازده دوماد بیفکر قصه ی ما نقشه ای کشید تا از توبیخ اوستا کار خودش در امان بماند و از ببخشش دستمال ها توسط پسر به نامزدش بوی نبرد. پسره نقشه کشید که مغازه رو به آتش بکشه اون موقع اوستا فکر میکنه که دستمال ها سوختن و اونم قسر در میره! بنابرین یه گل آتش رو ته دکان میان پارچه ها گذاشت دکان را بست و به خانه رفت. اتش کم کم کوره کرد و به تمام پارچه ها سرایت کرد و دکان را به آتش کشید، چند لحظه طول نکشید که آتش به حجره ها ودکان های دیگر هم سرایت کرد وتمام قیصریه1 طعمه حریق شد و هرچه تلاش کردنند نتوانستند آتش را خاموش کنند وقیصریه را نجات دهند. بعدها فهمیدند که قیصریه به آن زیبای به واسطه کم خردی آن پسرک به آتش کشیده شد و عده ای زیادی به خاک سیاه نشستند اما دیگر چه سود؟!!!  
------------------------------------
پی نوشت :
1_ قیصریه : راسته بازار بزرگی است که دو طرف آن حجره و مغازه باشد و دو در، در ابتدا و انتهای آن باشد.
2_علاقه بند : کسی که ابریشم بافد و از ابریشم رشته و نوار وقیطان بسازد، چیزی شبیه خرازی امروزی.

************************
منبع :
داستانهای امثال  دکتر حسن ذوالفقاری

برای نویسنده این مطلب iman تشکر کننده ها: 2
kazari (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), mehr (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
iman
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 156
تاريخ عضويت: يکشنبه مرداد ماه 23, 1390 11:30 pm
محل سکونت: روانـســـــر
تشکر کرده: 4 بار
تشکر شده: 83 بار
امتياز: 1000

بازگشت به متفرقه

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 4 مهمان