صـدای پـای بـهار می آیـد .

در این بخش شعر و نوشته های ادبی مختلف قرار دارد

مديران انجمن: tarannom, CafeWeb, Dabir, Noha, bahar, Modir-Farhangi

صـدای پـای بـهار می آیـد .

پستتوسط yasina » دوشنبه اسفند ماه 21, 1391 2:59 pm


بهار می‏ آید؛

تجدید خاطره ‏ای دیگر از خویشاوندی طبیعت و انسان؛

با ردایی سبز برای حضور در جشن شکوفه ‏ها.


بهار می‏ آید؛

با چشمه و کوه و دشت،

با باغ و گلزار و پروانه‏ ها، با بلبل و گل، با امید و آرزو .


بهار می‏ آید؛

سرشار از عطر سپیده، عطر طبیعت.


بهار می‏ آید؛

با آیینه ‏ای در دست از حکمت و معرفت ، از آیات و برکات.


بهار می‏ آید؛

با قامتی خجسته و سبزپوش، با آواز قمریان بیدار و عاشق.


بهار می‏ آید؛

برای ستیز با سردی و سستی.

این راز برجسته طبیعت، این تحول بزرگ و این خاطره معطر خاک.


بهار می‏ آید؛

فصل حرکت و برکت، تحول و تغییر، دوستی و عاشقی.

و بهار می‏ آید؛

عطر کمال طبیعت، سرّ عیان شده عظمت خلقت،

رمز شگفتی و شادی، سرّ زیبایی و بیداری.



این احساس زیباست تقدیم به همه دلهای پاک و بی ریا

بهار بهترین هدیه خداست برای همه خوبان و پاکان

بهار حس خوبیست برای آغاز شدن و روییدن

بهار همیشه می ماند اگر آن را فقط یک فصل ندانیم.

















برای نویسنده این مطلب yasina تشکر کننده ها: 2
pejmanava (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), uoshanaderpor (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
yasina
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 203
تاريخ عضويت: جمعه اسفند ماه 10, 1391 12:30 am
تشکر کرده: 97 بار
تشکر شده: 252 بار
امتياز: 2440

پستتوسط bahar » سه شنبه اسفند ماه 22, 1391 4:42 pm

باسلام وتشکر از شما دوست عزیز

بسیار زیبا بود

جزاک الله خیرا


باران گل، خاطره، لبخند و بهار


هیچ بارانی نمی بارد مگر صفا دهد.


هیچ گلی جوانه نمی زند مگر هدیه شود.


هیچ خاطره ای زنده نمی ماند مگر شیرین باشد.


هیچ لبخندی نیست مگر شادی بیاورد.


وهیچ بهاری نمی آید مگر سال دیگری در پیش باشد.


پس بگذار باران شوق بر زندگی ات ببارد تا روحت را صفا دهد.


گل های عشق در دلت جوانه زنند تا انهارا به دیگران هدیه کنی .


خاطراتت قشنگ باشند تا همواره بیادشان بیاوری.


لبخند بر لبانت نقش بندد تا شادی را بیفشانی.


و بهار بیاید تا بدانی باز هم فر صت بودن هست.


خوشحالم از بودن در کنار شما دوستان





نماد کاربر
bahar
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 3506
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 15, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5837 بار
تشکر شده: 5121 بار
امتياز: 33890

پستتوسط bahar » دوشنبه اسفند ماه 28, 1391 5:28 pm

بهار بهترین بهانه برای آغاز، وآغاز بهترین بهانه برای زیستن است



نرم نرمک می رسد اینک بهار، خوش بحال روزگار،


خوش بحال چشمه ها و دشت ها


خوش بحال دانه ها و سبزه ها، خوش بحال غنچه های نیمه باز


گل، هویت بهار است. و بهار آیینه ی قیامت.


در این آیینه خود را تماشا کنیم


واقعا بهار و قیامت شبیه هم هستند


علف های هرز و گلها هم زمان از خاک سربر می دارند








بهار سخاوتمند است، دامنی از گل به زمین می بخشد. کمی پای درس بهار بنشینیم



بهار، ره آورد تفاهم زمین و آسمان است. بهار، محصول یگانگی است



زمستان با همه ی خشونت و سردی، متواضعانه بهار را گردن می نهد. ما اما…؟







چند روز دیگه بهار میاد و همه‌چیز رو تازه می‌کنه،


سال رو، ماه رو، روزها رو، هوا رو، طبیعت رو،


ولی فقط یک چیز کهنه میشه که به


همه اون تاز‌گی می‌ارزه،



دوستیمون!






]

برای نویسنده این مطلب bahar تشکر کننده ها: 2
Sanam1 (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am), فرمیسک (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 14.29%
 
نماد کاربر
bahar
مدیر انجمن
مدیر انجمن
 
پست ها : 3506
تاريخ عضويت: چهارشنبه آذر ماه 15, 1390 12:30 am
تشکر کرده: 5837 بار
تشکر شده: 5121 بار
امتياز: 33890

پستتوسط فرمیسک » دوشنبه اسفند ماه 28, 1391 5:55 pm




باز کن پنجره ها را، که نسیم

روز میلاد اقاقی ها را

جشن می گیرد،

و بهار،

روی هر شاخه، کنار هر برگ،

شمع روشن کرده است.

همه ی چلچله ها برگشتند،

و طراوت را فریاد زدند.

کوچه یکپارچه آواز شده است،

و درخت گیلاس،

هدیه ی جشن اقاقی ها را،

گل به دامن کرده است

باز کن پنجره ها را ای دوست!

هیچ یادت هست،

که زمین را عطشی وحشی سوخت؟

برگ ها پژمردند؟

تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست،

توی تاریکی شب های بلند،

سیلی سرما با خاک چه کرد؟

با سر و سینه ی گل های سپید،

نیمه شب، باد غضبناک چه کرد؟

هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه ی باران را باور کن!

و سخاوت را در چشم چمن زار ببین!

و محبت را در روح نسیم،

که در این کوچه ی تنگ،

با همین دست تهی،

روز میلاد اقاقی ها

جشن می گیرد.

خاک، جان یافته است.

تو چرا سنگ شدی؟

تو چرا این همه دلتنگ شدی؟

باز کن پنجره ها را...

و بهاران را باور کن!


شعر فریدون مشیری

سالی تازه تا مو با ره ک بو به وه شی

برای نویسنده این مطلب فرمیسک تشکر کننده ها:
bahar (يکشنبه ارديبهشت ماه 7, 1392 2:51 am)
رتبه: 7.14%
 
نماد کاربر
فرمیسک
کاربر ویژه
کاربر ویژه
 
پست ها : 250
تاريخ عضويت: دوشنبه مرداد ماه 30, 1391 11:30 pm
محل سکونت: پاوه
تشکر کرده: 579 بار
تشکر شده: 480 بار
امتياز: 2270


بازگشت به شعر و نوشته های ادبی

چه کسي حاضر است ؟

کاربران حاضر در اين انجمن: بدون كاربران آنلاين و 1 مهمان